English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
venue U محل وقوع جرم یا دعوی
venues U محل وقوع جرم یا دعوی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
restitution of conjugal rights U دعوی الزام شوهر به مراجعت به خانه دعوی الزام به ایفاء وفایف زناشویی
pretending U دعوی یاادعا کردن اقامه دعوی کردن
pretends U دعوی یاادعا کردن اقامه دعوی کردن
pretend U دعوی یاادعا کردن اقامه دعوی کردن
trover U دعوی مطالبه قیمت مال مغصوب دعوی مطالبه قیمت مال مورد استفاده بلاجهت
outbreak U وقوع
incidence U وقوع
far between U کم وقوع
occurance U وقوع
occurence U وقوع
outbreaks U وقوع
occurrences U وقوع
occurrence U وقوع
interjacency U وقوع در میان
incidence U تصادف وقوع
infrequency U ندرت وقوع
frequency U کثرت وقوع
scenes U جای وقوع
recurrenge U وقوع مکرر
frequencies U کثرت وقوع
locality U محل وقوع
under way U درشرف وقوع
imminence U قرابت وقوع
centricity U وقوع درمرکز
contingency U احتمال وقوع
the scene is laid in paris U جای وقوع
bring to pass U به وقوع رساندن
rede U وقوع مصلحت
contingencies U احتمال وقوع
chronological U بترتیب وقوع
come off U وقوع یافتن
scene U جای وقوع
externality U وقوع درخارج
done U وقوع یافته
come through U وقوع یافتن
presence U وقوع وتکرار
localities U محل وقوع
frequentness U کثرت وقوع
trichromatism U وقوع درسه حالت
prejudgment U قضاوت قبل از وقوع
imminence U وقوع خطر نزدیک
alpha radiation U وقوع طبیعی پرتو
red handed U حین وقوع جنایت
failure logcing U ثبت وقوع خرابی
allopatric U بتنهایی وقوع یافته
accident proof U علت وقوع حادثه
carrying U نشانه وقوع وام
imminency U وقوع خطر نزدیک
carried U نشانه وقوع وام
chronological U ترتیب زمانی وقوع
carries U نشانه وقوع وام
carry U نشانه وقوع وام
pleadings U افهارات طرفین دعوی صورت افهارات طرفین دعوی
hunch U فن احساس وقوع امری در اینده
early event time U زودترین زمان وقوع یک واقعه
latest event time U دیرترین زمان وقوع یک واقعه
rhyme scheme U ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
hunched U فن احساس وقوع امری در اینده
bring about U سبب وقوع امری شدن
hunches U فن احساس وقوع امری در اینده
mark time <idiom> U منتظر وقوع چیزی بودن
hunching U فن احساس وقوع امری در اینده
impend U اویزان کردن در شرف وقوع بودن
pigs might fly U وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
precluding U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
word order U ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
preclude U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
straw in the wind <idiom> U نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
preordain U قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
precluded U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
the bird is p of that event U مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
alibi U غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
anticipation U سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
conditional U مین کننده وقوع چندین کار مشخص
a stitch in time saves nine <proverb> U علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
loop U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
looped U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loops U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
alibis U غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
intercurreace U مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
flags U بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flags U نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flag U بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flag U نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
attended operation U فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
error handling U به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
special vertict U رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
to prove an a U اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
condition U 1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
faults U خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
fault U خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faulted U خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
claims U دعوی
claiming U دعوی
lawsuit U دعوی
claim U دعوی
lawsuits U دعوی
pretension U دعوی
claimed U دعوی
case U دعوی
quarrels U دعوی
pretensions U دعوی
quarrelled U دعوی
quarrel U دعوی
suit at law U دعوی
quarreling U دعوی
professions U دعوی
cases U دعوی
profession U دعوی
quarreled U دعوی
strife U دعوی
quarrelling U دعوی
counter revolution U عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
fallout U خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
ancillary suit U دعوی طاری
admissible case U دعوی مسموع
bringing an action U اقامه دعوی
initiating proceedings U اقامه دعوی
cause of claim U منشاء دعوی
prime impression U دعوی ابتدایی
acquittance U ترک دعوی
civil action U دعوی مدنی
cross action U دعوی متقابل
claim for restitution U دعوی استرداد
counter claim U دعوی متقابل
retraxit U استرداد دعوی
restitution of conjugal rights U دعوی تمکین
remedy sought by plaintiff U خواسته دعوی
relinquishment of a claim U اسقاط دعوی
relinquishment of a claim U ترک دعوی
quitclaim U ترک دعوی
proceeding for damage U دعوی خسارت
prime impression U دعوی بدوی
right of action U حق اقامه دعوی
s.c U همان دعوی
waiving a claim U اسقاط دعوی
vexatious action U دعوی ایذائی
the litigants U طرفین دعوی
substituted service U اوراق دعوی
subject of debate U موضوع دعوی
splitting a cause of action U تجزیه دعوی
set up claim to U دعوی کردن
set off U دعوی متقابل
post litem motam U پس از طرح دعوی
possessory action U دعوی مالکیت
jactation U دعوی دروغ
hypothetical case U دعوی فرضی
acquittance U سندترک دعوی
desistement U ترک دعوی
desistement U انصراف از دعوی
criminal action U دعوی جزایی
counterclaim U دعوی متقابل
jactitation U دعوی دروغ
lis mota U شروع دعوی
personal action U دعوی شخصی
personal action U دعوی منقول
party to a suit U طرف دعوی
parties to a dispute U اصحاب دعوی
parties of dispute U اصحاب دعوی
object of claim U خواسته دعوی
nullity proceeding U دعوی بطلان
mertis of the case U ماهیت دعوی
withdrawal of a case U استرداد دعوی
quarrel U دعوی کردن
quarrelling U دعوی کردن
quarrels U دعوی کردن
sue U دعوی کردن
quarreled U دعوی کردن
issues U موضوع دعوی
opponent U طرف دعوی
opponents U طرف دعوی
hearing U استماع دعوی
pretensions U دعوی خودفروشی
pretension U دعوی خودفروشی
pleas U پاسخ دعوی
quarreling U دعوی کردن
quarrelled U دعوی کردن
suing U دعوی کردن
litigants U اصحاب دعوی
sues U دعوی کردن
sued U دعوی کردن
parties U اصحاب دعوی
claimants U اصحاب دعوی
hearings U استماع دعوی
plea U پاسخ دعوی
litigation U دعوی قضایی
litigation U ترافع دعوی
suited U خواستگاری دعوی
disclaimer U ترک دعوی
disclaimers U ترک دعوی
case U دعوی مرافعه
suits U خواستگاری دعوی
suit U خواستگاری دعوی
case U دعوی مورد
cases U دعوی مرافعه
litigant U طرف دعوی
cases U دعوی مورد
issued U موضوع دعوی
issue U موضوع دعوی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com