English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
preordain U قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
prearrange U قبلا ترتیب دادن
bring about U سبب وقوع امری شدن
hunched U فن احساس وقوع امری در اینده
hunches U فن احساس وقوع امری در اینده
hunching U فن احساس وقوع امری در اینده
hunch U فن احساس وقوع امری در اینده
prefigures U قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefiguring U قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigure U قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured U قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
chronological U ترتیب زمانی وقوع
rhyme scheme U ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
presentiment U عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiments U عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
word order U ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
looped U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loop U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loops U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
mutualize U بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
preheat U قبلا حرارت دادن
preform U قبلا تشکیل دادن
pretypify U قبلا نشان دادن
preheated U قبلا حرارت دادن
primes U قبلا تعلیم دادن
prime U قبلا تعلیم دادن
primed U قبلا تعلیم دادن
preheats U قبلا حرارت دادن
preset U قبلا چیدن و قرار دادن
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
prepossess U تحت تاثیرعقیده یامسلکی قرار دادن قبلا تبعیض فکری داشتن
dresses U ترتیب دادن
ordained U ترتیب دادن
dress U ترتیب دادن
ordain U ترتیب دادن
sequences U ترتیب دادن
sequence U ترتیب دادن
arrengement U ترتیب دادن
ordains U ترتیب دادن
to map out U ترتیب دادن
ordaining U ترتیب دادن
pre arrange U از پیش ترتیب دادن
pre arrenge U از پیش ترتیب دادن
arrange U ترتیب دادن اراستن
arranged U ترتیب دادن اراستن
To arrange (fix up) something. U ترتیب کاری را دادن
to get up U بلندکردن ترتیب دادن
arranges U ترتیب دادن اراستن
arranging U ترتیب دادن اراستن
to arrange matters U ترتیب دادن امور
adhibit U ترتیب دادن پذیرفتن
marshaled U به ترتیب نشان دادن
marshaling U به ترتیب نشان دادن
marshal U به ترتیب نشان دادن
marshals U به ترتیب نشان دادن
marshalled U به ترتیب نشان دادن
agrees U ترتیب دادن درست کردن
agree U ترتیب دادن درست کردن
agreeing U ترتیب دادن درست کردن
alphabetize U قرار دادن به ترتیب حروف الفبا
structure U ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
structures U ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
ranges U قرار دادن متن در یک ترتیب معین
structuring U ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
ranged U قرار دادن متن در یک ترتیب معین
range U قرار دادن متن در یک ترتیب معین
printed U روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
collated U مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collates U مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
print U روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
collating U مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
to dress a salad with mayonnaise U مزین کردن [ترتیب دادن ] سالاد با مایونز
prints U روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
collate U مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
random processing U پردازش داده به ترتیب مورد نیاز و نه ترتیب ذخیره شده
scheduled U ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedules U ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedule U ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
collocation U ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
chain U 1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
chains U 1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
firing order U ترتیب احتراق موتور وایرچینی موتور ترتیب تیراندازی سلاح
fiats U امری
fiat U امری
imperatives U امری
imperative U امری
magistral U امری
factual U حقیقت امری
factually U حقیقت امری
jussive U حالت امری
jussive U کلمهء امری
imperative statement U حکم امری
nonfeasance U قصور در انجام امری
whipping boy U وجه المصالحه امری
commit U متعهدبانجام امری نمودن
committing U متعهدبانجام امری نمودن
committed U متعهدبانجام امری نمودن
commits U متعهدبانجام امری نمودن
prolepsis U تقدیم یا تقدم امری
betoken U دلالت کردن بر دال بر امری
to make inquires into a matter U در امری تحقیقات بعمل اوردن
postulancy U کاندید نامزد انجام امری
prerequisites U شرط قبلی لازمه امری
to evolve a fact U چگونگی امری را فاهر کردن
prerequisite U شرط قبلی لازمه امری
precognition U الهام قبل ازوقوع امری
sin of omission U گناه فروگذاری از انجام امری
that is a thing U این امری است علیحده
batting order U ترتیب ورود توپزنها به بازی بیس بال ترتیب ورود توپزنهابه بازی کریکت
to engage yourself to do something U خود را به انجام امری متعهد نمودن
to commit yourself to do something U خود را به انجام امری متعهد نمودن
hindsight U درک یا فهم امری که واقع شده
to thrash out the truth U حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
to regard something as a matter of course U چیزی [داستانی] را امری آشکار در نظر گرفتن
pools U عده کارمند اماده برای انجام امری
pool U عده کارمند اماده برای انجام امری
pooled U عده کارمند اماده برای انجام امری
boggle U دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن
outbreak U وقوع
occurrences U وقوع
occurance U وقوع
occurence U وقوع
occurrence U وقوع
far between U کم وقوع
outbreaks U وقوع
incidence U وقوع
remainder U حالتی که وجودیافتن امری منوط به تحقق امر دیگری باشد
acatalectic U قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
the reinbefore U قبلا
erstwhile U قبلا
supra U قبلا
aforehand U قبلا
previously U قبلا"
erst U قبلا
already U قبلا
formerly U قبلا
frequency U کثرت وقوع
frequencies U کثرت وقوع
contingency U احتمال وقوع
localities U محل وقوع
scene U جای وقوع
presence U وقوع وتکرار
contingencies U احتمال وقوع
the scene is laid in paris U جای وقوع
locality U محل وقوع
come through U وقوع یافتن
infrequency U ندرت وقوع
under way U درشرف وقوع
come off U وقوع یافتن
recurrenge U وقوع مکرر
scenes U جای وقوع
interjacency U وقوع در میان
bring to pass U به وقوع رساندن
incidence U تصادف وقوع
chronological U بترتیب وقوع
imminence U قرابت وقوع
done U وقوع یافته
frequentness U کثرت وقوع
rede U وقوع مصلحت
externality U وقوع درخارج
centricity U وقوع درمرکز
presentient U قبلا متوجه
beforehand U قبلا اماده
presentient U قبلا مستعد
prerecord U قبلا ضبط
prescient U قبلا اگاه
i went before U من قبلا` رفتم
heretofore U سابقا قبلا
prepay U قبلا پرداختن
foretoken U قبلا اگاهانیدن
pre arrange U قبلا قرارگذاشتن
failure logcing U ثبت وقوع خرابی
imminency U وقوع خطر نزدیک
imminence U وقوع خطر نزدیک
alpha radiation U وقوع طبیعی پرتو
carrying U نشانه وقوع وام
carry U نشانه وقوع وام
allopatric U بتنهایی وقوع یافته
prejudgment U قضاوت قبل از وقوع
carries U نشانه وقوع وام
accident proof U علت وقوع حادثه
red handed U حین وقوع جنایت
trichromatism U وقوع درسه حالت
carried U نشانه وقوع وام
to prerecord U قبلا ضبط کردن
prepaid U قبلا" پرداخت شده
as already mentioned <adv.> U همانطور که قبلا ذکر شد
as previously mentioned <adv.> U همانطور که قبلا ذکر شد
preheats U قبلا گرم کردن
as already mentioned <adv.> U همانطور که قبلا اشاره شد
preheated U قبلا گرم کردن
as previously agreed upon <adv.> U همینطور که قبلا موافقت شد
preheat U قبلا گرم کردن
as previously mentioned <adv.> U همانطور که قبلا اشاره شد
premonish U قبلا برحذر داشتن
preordain U قبلا مقرر داشتن
foresee U قبلا تهیه دیدن
foresees U قبلا تهیه دیدن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com