Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (18 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
serve
U
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
served
U
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
serves
U
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to keep a person company
U
پیش کسی بودن وبا او وقت گذراندن
lobbied
U
برای گذراندن لایحهای
lobbies
U
برای گذراندن لایحهای
gripped
U
بریدگی برای گذراندن اب
grip
U
بریدگی برای گذراندن اب
gripping
U
بریدگی برای گذراندن اب
lobby
U
برای گذراندن لایحهای
grips
U
بریدگی برای گذراندن اب
make a living
<idiom>
U
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
absorb
U
تحلیل بردن مستغرق بودن
absorbs
U
تحلیل بردن مستغرق بودن
wear stripes
U
دوره زندانی را گذراندن زندانی بودن
satyagraha
U
اصطلاح ابداعی گاندی پیشوای نهضت ملی هند برای به کار بردن قدرت روحی به جای خشونت وشدت عمل برای وصول به اهداف سیاسی و اجتماعی
fits
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
fit
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
literacy
U
اصط لاحات مربوطه و قادر بودن برای استفاده از کامپیوتر برای برنامه نویسی و برنامههای کاربردی
It's to take away.
برای بردن است.
pantechnicon van
U
یکجوربارکش برای بردن اثاثیه
laughter
U
مسابقه اسان برای بردن
match point
U
اخرین امتیاز برای بردن مسابقه
import
U
بردن محصولات به کشوری برای فروش
match points
U
اخرین امتیاز برای بردن مسابقه
imported
U
بردن محصولات به کشوری برای فروش
laparotomy
U
شکافتن شکم برای پی بردن به بیماری
importing
U
بردن محصولات به کشوری برای فروش
sinking line
U
نخی برای فرو بردن زیر اب
make something out
<idiom>
U
ازپیش بردن برای دیدن یا خواندن چیزی
polyonging
U
بکار بردن چند نام برای یک چیز
fins
U
جلو و عقب بردن بازو در اب برای حرکت
fin
U
جلو و عقب بردن بازو در اب برای حرکت
tumbrel or bril
U
ارابه دو چرخه برای بردن مهمات و ادوات
polyonymy
U
بکار بردن چند نام برای یک چیز
rest and recuperation
U
عقب بردن پرسنل برای استراحت و تجدید قوا
herbicides
U
عاملی که برای از بین بردن علف ها وگیاهان بکارمیرود
dipsey sinker
U
نوعی وزنه برای فرو بردن قلاب ماهیگیری
herbicide
U
عاملی که برای از بین بردن علف ها وگیاهان بکارمیرود
cool out
U
راه بردن اسب برای خشک شدن عرق
to offshore something
U
چیزی را
[برای سود بیشتر]
به خارج
[از کشور]
بردن
[اقتصاد]
mirror writing shadow reading
U
کامپیوتر میزبان با دو دیسک فیزیکی برای بالا بردن سرعت دسترسی
bomb
U
تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
bombs
U
تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
lifts
U
بالا بردن انگشت و رها کردن گوی بولینگ برای ایجاد پیچ
lifted
U
بالا بردن انگشت و رها کردن گوی بولینگ برای ایجاد پیچ
bombed out
U
تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
bombed
U
تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
lifting
U
بالا بردن انگشت و رها کردن گوی بولینگ برای ایجاد پیچ
lift
U
بالا بردن انگشت و رها کردن گوی بولینگ برای ایجاد پیچ
salomon damper
U
خفه کن دینامیکی برای بالانس میل لنگ و از بین بردن نیرهای نوسانی
walking ring
U
پیست بیضی شکل برای راه بردن و گرم کردن اسب پیش از مسابقه
long shot
U
شانس کمی برای برنده شدن دارد نوعی شرط که احتمال بردن ان کم است
to act
[as somebody]
U
پاسخگو بودن
[برای]
misbecome
U
نامناسب بودن برای
to stand ready to
[+ verb]
U
آماده بودن برای
to stand ready for
[+ noun]
U
آماده بودن برای
just in case
U
برای مطمئن بودن
to be clear to somebody
U
برای کسی واضح بودن
to be clear to somebody
U
برای کسی مشخص بودن
to look at the black side
[about something]
U
بدبین بودن
[برای چیزی]
to stand in the gap
U
برای دفاع اماده بودن
to keep ome's powder dry
U
برای هر رویدادی اماده بودن
overtask
U
زیاد سنگین بودن برای
to be congenial to somebody
[things]
U
برای کسی سازگار بودن
[اشیا]
to be congenial to somebody
[things]
U
برای کسی دلپذیر بودن
[اشیا]
end in itself
<idiom>
U
مکان کافی برای راحت بودن
inshrine
U
در حکم مزاریا معبد بودن برای
to be congenial to somebody
[things]
U
برای کسی مطبوع بودن
[اشیا]
turn up one's nose at
<idiom>
U
ردکردن خوب بودن برای کسی
in distance
U
نزدیک بودن شمشیرباز برای ضربه زدن
to be on-call
U
در آماده باش برای ترک درخدمت بودن
to be closed to
[all]
traffic
U
برای
[همه نوع]
ترافیک بسته بودن
to be the obvious thing
[for somebody or something]
U
آشکار
[بدیهی]
بودن
[برای کسی یا چیزی]
clutch start
U
روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه
validation
U
بررسی انجام شده برای معتبر بودن داده
siding
[railway]
U
دوراهی راه اهن
[برای بیرون بودن از ترافیک]
parking siding
U
دوراهی راه اهن
[برای بیرون بودن از ترافیک]
stabling siding
U
دوراهی راه آهن
[برای بیرون بودن از ترافیک]
freedoms
U
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
parking siding
U
دوراهی راه آهن
[برای بیرون بودن از ترافیک]
to go down
[in a particular way]
with somebody
U
برای کسی
[به سبک ویژه ای]
قابل پذیرش بودن
siding
[railway]
U
دوراهی راه آهن
[برای بیرون بودن از ترافیک]
freedom
U
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
stabling siding
U
دوراهی راه اهن
[برای بیرون بودن از ترافیک]
case sensitive search
U
جستجو برای حساسیت نسبت به بزرگ یا کوچک بودن حرف
Her teacher's presence caused her considerable discomfort.
U
بودن دبیر او
[زن]
احساس ناراحتی زیادی برای او
[زن]
ایجاد کرد.
waiting game
U
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
waiting games
U
صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
intestable
U
وصیت کردن ناشایسته برای گواه بودن یاگواهی دادن
verification
U
بررسی صحت کارکردن یک سیستم و مناسب بودن آن برای کارهای موردنظر
configured in
U
وسیلهای که مشخصات آن بیان کننده آماده بودن آن برای استفاده است
standstill
U
در کنار یکدیگر رکاب زدن و درانتظار اشتباه حریف بودن برای گریز
carries
U
سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carried
U
سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carry
U
سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
paces
U
شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
carrying
U
سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
paced
U
شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
pace
U
شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
imbibed
U
تحلیل بردن فرو بردن
to push out
U
پیش بردن جلو بردن
imbibe
U
تحلیل بردن فرو بردن
imbibing
U
تحلیل بردن فرو بردن
imbibes
U
تحلیل بردن فرو بردن
continuity light
U
وسیله سادهای برای ازمایش پیوستگی یک مدار که پیوسته بودن مغئر الکتریکی را باروشن شدن یک لامپ نشان میدهد
masochism
U
لذت بردن از درد لذت بردن از جور وجفای معشوق یا معشوقه
to be at ease
U
به گذراندن
to have a rough time
U
بد گذراندن
passes
U
گذراندن
passed
U
گذراندن
pass
U
گذراندن
to rime away one's time
U
گذراندن
avert
U
گذراندن
averted
U
گذراندن
surviving
U
گذراندن
survive
U
گذراندن
to make a shift
U
گذراندن
survived
U
گذراندن
averts
U
گذراندن
survives
U
گذراندن
averting
U
گذراندن
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
desqview
U
نرم افزاری که برای سیستم DOS-MS امکان چند منظوره بودن را فراهم میکند و به بیش از یک برنامه اجازه اجرا همزمان میدهد
temporizes
U
وقت گذراندن
idled
U
وقت گذراندن
niggle
U
وقت گذراندن
niggled
U
وقت گذراندن
niggles
U
وقت گذراندن
idle
U
وقت گذراندن
to enjoy oneself
U
خوش گذراندن
piddles
U
وقت گذراندن
idles
U
وقت گذراندن
idlest
U
وقت گذراندن
temporized
U
وقت گذراندن
leach
U
از صافی گذراندن
to laugh away
U
با خنده گذراندن
temporize
U
وقت گذراندن
temporalize
U
وقت گذراندن
to sleep away one's time
U
بخواب گذراندن
temporises
U
وقت گذراندن
To overstep the mark. To go too far.
U
از حد معمول گذراندن
temporised
U
وقت گذراندن
play away
U
به بازی گذراندن
to rub through or along
U
بسختی گذراندن
to rough it
U
سخت گذراندن
temporising
U
وقت گذراندن
temporizing
U
وقت گذراندن
filtering
U
از صافی گذراندن
Sunday
U
یکشنبه را گذراندن
filtration
U
از صافی گذراندن
interlace
U
ازهم گذراندن
to gain time
U
به بهانه گذراندن
Sundays
U
یکشنبه را گذراندن
aestivate
U
تابستان را گذراندن
token passing
U
گذراندن نشانه
laugh away
U
با خنده گذراندن
piddle
U
وقت گذراندن
filrate
U
از صافی گذراندن
piddled
U
وقت گذراندن
belate
U
ازموقع گذراندن
weekend
U
تعطیل اخرهفته را گذراندن
while
U
سپری کردن گذراندن
temporises
U
بدفع الوقت گذراندن
weekends
U
تعطیل اخرهفته را گذراندن
hang around
وقت را به بطالت گذراندن
serve one's term of imprisonment
U
حبس خود را گذراندن
temporizing
U
بدفع الوقت گذراندن
temporizes
U
بدفع الوقت گذراندن
To review the past in ones minds eye .
U
گذشته را از نظر گذراندن
temporalize
U
بدفع الوقت گذراندن
to muck a bout
U
بیهوده وقت گذراندن
to mope a way
U
به افسردگی و پکری گذراندن
moon
U
بیهوده وقت گذراندن
moons
U
بیهوده وقت گذراندن
to loaf a way one's time
U
بیهوده وقت گذراندن
to lop a bout
U
بیهوده وقت گذراندن
loaf
U
وقت را بیهوده گذراندن
to stay overnight
U
مدت شب را
[جایی]
گذراندن
procrastinating
U
بدفع الوقت گذراندن
outwear
U
کهنه شدن گذراندن
temporized
U
بدفع الوقت گذراندن
temporize
U
بدفع الوقت گذراندن
temporising
U
بدفع الوقت گذراندن
temporised
U
بدفع الوقت گذراندن
dillydally
U
بیهوده وقت گذراندن
procrastinate
U
بدفع الوقت گذراندن
procrastinated
U
بدفع الوقت گذراندن
get through
U
به پایان رساندن گذراندن
get on
U
گذران کردن گذراندن
procrastinates
U
بدفع الوقت گذراندن
jauk
U
بیهوده وقت گذراندن
infltrate
U
از سوراخهای صافی گذراندن
To pass a bI'll through parliament .
U
لایحه یی را از مجلس گذراندن
passes
U
گذراندن تصویب شدن
dawdling
U
بیهوده وقت گذراندن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
U
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
to talk away
U
بصحبت یاگفتگو گذراندن
passed
U
گذراندن تصویب شدن
pass
U
گذراندن تصویب شدن
dawdle
U
بیهوده وقت گذراندن
faring
U
گذراندن گذران کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com