Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
occupies
U
مشغول داشتن
occupy
U
مشغول داشتن
occupying
U
مشغول داشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
busy
U
مشغول
busies
U
مشغول
busied
U
مشغول
busiest
U
مشغول
busy at
U
مشغول
busier
U
مشغول
occupied
U
مشغول
at
U
مشغول
busying
U
مشغول
busy with
U
مشغول
busied
U
مشغول کردن
engages
U
مشغول کردن
under an obligation
U
مشغول الذمه
to employ oneself
U
مشغول شدن
engage
U
مشغول کردن
go about
U
مشغول شدن به
go about
<idiom>
U
مشغول بودن با
he is at work
U
مشغول کاراست
twiddle one's thumbs
<idiom>
U
مشغول نبودن
at it
U
سخت مشغول
at work
U
مشغول کار
to d. one self
U
مشغول شدن
in a
U
مشغول کار
busier
U
مشغول کردن
in a
U
مشغول نبرد
on the go
<idiom>
U
مشغول دویدن
busying
U
مشغول کردن
he applied him self to study
U
مشغول تحصیل شد
indebted
U
مشغول الذمه
engross
U
احتکارکردن مشغول
working
U
مشغول کار
busiest
U
مشغول کردن
get to work
U
مشغول کارشوید
workings
U
مشغول کار
overbusy
U
زیاد مشغول
busies
U
مشغول کردن
busy
U
مشغول کردن
amused
U
سرگرم شده و مشغول
scoolable
U
مشغول تحصیل اجباری
indebted
U
مشغول الذمه مقروض
go at
U
جدا مشغول شدن به
(in) up to the chin
<idiom>
U
خیلی مشغول با کسی
activity
U
فعال یا مشغول بودن
opposite numbers
U
افسران مشغول به کار
to busy oneself
U
خودرا مشغول کردن
intent on doing anything
U
سخت مشغول کاری
activities
U
فعال یا مشغول بودن
up to the eyes in work
U
سخت مشغول کار
employ
U
مشغول کردن بکار گرفتن
occupy
U
مشغول کردن به کار گرفتن
stick to your work
U
بکار خود مشغول باشید
occupies
U
مشغول کردن به کار گرفتن
in the schools
U
مشغول دادن امتحانات دانشگاه
employed
U
مشغول کردن بکار گرفتن
employing
U
مشغول کردن بکار گرفتن
occupying
U
مشغول کردن به کار گرفتن
amuses
U
مشغول کردن تفریح دادن
amuse
U
مشغول کردن تفریح دادن
in treaty
U
مشغول مذاکره و عقد پیمان
employs
U
مشغول کردن بکار گرفتن
to engage in something
[in doing]
something
U
خود را به چیزی
[کاری]
مشغول کردن
The line is busy (engaged).
U
صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
play at
U
بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
chandler
U
کسی که به خرید و فروش کالا مشغول است
longs
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
U
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longest
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
background
U
چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
backgrounds
U
چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
to keep up
U
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
U
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
articled
U
کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
hope
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
hopes
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
differs
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
abhors
U
بیم داشتن از ترس داشتن از
meanest
U
مقصود داشتن هدف داشتن
meaner
U
مقصود داشتن هدف داشتن
differing
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hoping
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
differed
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
mean
U
مقصود داشتن هدف داشتن
to have by heart
U
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
cost
U
قیمت داشتن ارزش داشتن
resided
U
اقامت داشتن مسکن داشتن
resides
U
اقامت داشتن مسکن داشتن
abhorred
U
بیم داشتن از ترس داشتن از
reside
U
اقامت داشتن مسکن داشتن
proffer
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
hoped
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
proffered
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffering
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
abhorring
U
بیم داشتن از ترس داشتن از
proffers
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
differ
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
switched network backup
U
انتخاب کاربر برای مسیر جانبی از شبکه وقتی که مسیر اول مشغول است
upkeep
U
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
hardscrabble
U
دارای زندگانی سخت ومشکل سخت مشغول
busy
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
active
U
مشغول یا در حین کار یا در حین استفاده
to a. oneself
U
مشغول شدن اماده شدن
to have something in reserve
U
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
lead a dog's life
<idiom>
U
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
long for
U
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
activities
U
چراغ یا LED کوچکی که در مقابل دیسک درایو یا کامپیوتر قرار دارد که بیان میکند چه زمان دیسک درایو مشغول خواندن از یا نوشتن بر دیسک است
activity
U
چراغ یا LED کوچکی که در مقابل دیسک درایو یا کامپیوتر قرار دارد که بیان میکند چه زمان دیسک درایو مشغول خواندن از یا نوشتن بر دیسک است
laziest
U
در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
lazy
U
در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
lazier
U
در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
Quchan
U
قوچان
[شمال خراسان که از اوایل قرن یازدهم هجری قمری به بافت فرش مشغول بوده و بافندگان آن کردهای مهاجر کردستان می باشند.بیشتر فرش ها تماما پشم بوده و گره ترکی دارند.]
supervisory
U
1-سیگنالی که نشان میدهد آیا مدار مشغول است یا خیر. 2-سیگنالی که وضعیت وسیله را نشان میدهد
possessing
U
داشتن
bear
U
در بر داشتن
possess
U
داشتن
bear
U
داشتن
have
U
داشتن
redolence
U
بو داشتن
possesses
U
داشتن
having
U
داشتن
to go hot
U
تب داشتن
owning
U
داشتن
to hold
U
داشتن
owned
U
داشتن
relieving
U
داشتن
relieves
U
داشتن
relieve
U
داشتن
to have f.
U
تب داشتن
to be in a f.
U
تب داشتن
to be feverish
U
تب داشتن
to have possession of
U
داشتن
owns
U
داشتن
to possess
U
داشتن
to have
U
داشتن
bears
U
داشتن
lackvt
U
کم داشتن
wanted
U
کم داشتن
lack
U
کم داشتن
own
U
داشتن
intercommon
U
داشتن
lacked
U
کم داشتن
lacks
U
کم داشتن
want
U
کم داشتن
to hold a meeting
U
داشتن
doubted
U
شک داشتن
doubting
U
شک داشتن
doubts
U
شک داشتن
monogyny
U
داشتن یک زن
bears
U
در بر داشتن
doubt
U
شک داشتن
aspires
U
هوش داشتن
loathe
U
نفرت داشتن از
afforded
U
استطاعت داشتن
aspires
U
ارزو داشتن
loathed
U
نفرت داشتن از
withholds
U
دریغ داشتن
aspired
U
هوش داشتن
aspiring
U
ارزو داشتن
send
U
ارسال داشتن
protruded
U
برامدگی داشتن
protrudes
U
برامدگی داشتن
aspiring
U
هوش داشتن
loathes
U
نفرت داشتن از
afford
U
استطاعت داشتن
take kindly to
<idiom>
U
دوست داشتن
protrude
U
برامدگی داشتن
send
U
گسیل داشتن
protruding
U
برامدگی داشتن
send
U
اعزام داشتن
up to
<idiom>
U
بستگی داشتن به
espousing
U
عقیده داشتن به
apprehends
U
بیم داشتن
apprehending
U
بیم داشتن
cherish
U
گرامی داشتن
provides
U
مقرر داشتن
cherished
U
گرامی داشتن
cherishes
U
گرامی داشتن
in common
<idiom>
U
مسئولیت داشتن
correlating
U
همبستگی داشتن
lend
U
معطوف داشتن
espouses
U
عقیده داشتن به
espoused
U
عقیده داشتن به
espouse
U
عقیده داشتن به
lends
U
معطوف داشتن
in the cards
<idiom>
U
انتظار داشتن
correlate
U
همبستگی داشتن
correlates
U
همبستگی داشتن
cherishing
U
گرامی داشتن
provide
U
مقرر داشتن
in a rush
<idiom>
U
عجله داشتن
sends
U
اعزام داشتن
sends
U
گسیل داشتن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com