Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (18 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
weld
U
جوش دادن پیوستن
welded
U
جوش دادن پیوستن
welds
U
جوش دادن پیوستن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
affix
U
پیوستن
anastomois
U
به هم پیوستن
interlock
U
پیوستن
interlocked
U
پیوستن
to go in with
U
پیوستن با
interlocking
U
پیوستن
link-ups
U
پیوستن
link-up
U
پیوستن
link up
U
پیوستن
to bring into contact
U
پیوستن
coalescence
U
پیوستن
attaching
U
پیوستن
conjoin
U
پیوستن
affixing
U
پیوستن
affixes
U
پیوستن
affixed
U
پیوستن
connect
U
پیوستن
connects
U
پیوستن
couples
U
پیوستن
annex
U
پیوستن
adjoins
U
پیوستن
adjoined
U
پیوستن
adjoin
U
پیوستن
annexes
U
پیوستن
annexing
U
پیوستن
interlocks
U
پیوستن
coupled
U
پیوستن
to make contact
U
پیوستن
couple
U
پیوستن
cements
U
پیوستن
cementing
U
پیوستن
cemented
U
پیوستن
sort
U
پیوستن
attaches
U
پیوستن
join up
U
به هم پیوستن
joins
U
پیوستن
link
U
به هم پیوستن
meet
U
پیوستن
meets
U
پیوستن
attach
U
پیوستن
allying
U
پیوستن
sorted
U
پیوستن
ally
U
پیوستن
enlink
U
پیوستن
join
U
پیوستن
cement
U
پیوستن
sorts
U
پیوستن
affiliate
پیوستن
joined
U
پیوستن
interconnected
U
بهم پیوستن
knot
U
بهم پیوستن
to jury-rig something
U
چیزی را به هم پیوستن
interconnects
U
بهم پیوستن
interconnecting
U
بهم پیوستن
interlink
U
بهم پیوستن
interlinks
U
بهم پیوستن
interlinking
U
بهم پیوستن
interlinked
U
بهم پیوستن
interlocks
U
بهم پیوستن
weld
U
بهم پیوستن
welds
U
بهم پیوستن
seams
U
بهم پیوستن
incorporating
U
بهم پیوستن
welded
U
بهم پیوستن
incorporates
U
بهم پیوستن
cling
U
چسبیدن پیوستن
clings
U
چسبیدن پیوستن
pan
U
بهم پیوستن
pan-
U
بهم پیوستن
seam
U
بهم پیوستن
reconstituting
U
بهم پیوستن
link
U
بهم پیوستن
interlocking
U
بهم پیوستن
bind
U
بهم پیوستن
interlocked
U
بهم پیوستن
interconnect
U
بهم پیوستن
interlock
U
بهم پیوستن
binds
U
بهم پیوستن
reconstitute
U
بهم پیوستن
reconstituted
U
بهم پیوستن
reconstitutes
U
بهم پیوستن
pans
U
بهم پیوستن
affiliated
U
پیوستن اشناکردن
anastomosis
U
بهم پیوستن
to grow into one
U
بهم پیوستن
combines
U
باهم پیوستن
combining
U
باهم پیوستن
to grow together
U
باهم پیوستن
inosculate
U
بهم پیوستن
inone
U
بهم پیوستن
knit
U
بهم پیوستن
knits
U
بهم پیوستن
adequateness
U
چسبیدن پیوستن
admix
U
بهم پیوستن
affiliates
U
پیوستن اشناکردن
affiliating
U
پیوستن اشناکردن
concatenate
U
بهم پیوستن
incorporate
U
بهم پیوستن
filiate
U
اشناکردن پیوستن
combine
U
باهم پیوستن
patches
U
بهم پیوستن
patch
U
بهم پیوستن
anastomose
U
بهم پیوستن
to piece together
U
بهم پیوستن
joint
U
بهم پیوستن
rejoined
U
دوباره پیوستن به
adheres
U
چسبیدن پیوستن
adhere
U
چسبیدن پیوستن
rejoining
U
دوباره پیوستن به
rejoins
U
دوباره پیوستن به
adhering
U
چسبیدن پیوستن
to put together
U
بهم پیوستن
adhered
U
چسبیدن پیوستن
rejoin
U
دوباره پیوستن به
glutinate
U
بهم پیوستن
knots
U
بهم پیوستن
assisting
U
پیوستن به حمایت کردن از
assists
U
پیوستن به حمایت کردن از
reunited
U
دوباره بهم پیوستن
reunites
U
دوباره بهم پیوستن
put to
U
بگروه شکارچی پیوستن
reunite
U
دوباره بهم پیوستن
catenate
U
پیوستن متصل کردن
compaginate
U
محکم بهم پیوستن
cleaved
U
پیوستن تقسیم شدن
consociate
U
متحد کردن پیوستن
cleave
U
پیوستن تقسیم شدن
join
U
شرکت کردن در پیوستن
repiece
U
دوباره بهم پیوستن
reuniting
U
دوباره بهم پیوستن
assisted
U
پیوستن به حمایت کردن از
joins
U
شرکت کردن در پیوستن
associating
U
همدم شدن پیوستن
associates
U
همدم شدن پیوستن
associated
U
همدم شدن پیوستن
associate
U
همدم شدن پیوستن
annexes
U
پیوستن ضمیمه سازی
annex
U
پیوستن ضمیمه سازی
to go to glory
U
برحمت ایزدی پیوستن
clobbering
U
بهم پیوستن زدن
cleaves
U
پیوستن تقسیم شدن
assist
U
پیوستن به حمایت کردن از
clobbered
U
بهم پیوستن زدن
clobber
U
بهم پیوستن زدن
clobbers
U
بهم پیوستن زدن
joined
U
شرکت کردن در پیوستن
in store
<idiom>
U
آماده بوقوع پیوستن
annexing
U
پیوستن ضمیمه سازی
nirvana
U
پیوستن به کل هستی خشنودی مطلق
to be fulfilled
U
بوقوع پیوستن راست امدن
nirvanas
U
پیوستن به کل هستی خشنودی مطلق
clutch
U
تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
bind
U
محصور کردن بهم پیوستن
clutches
U
تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
clutched
U
تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
graft
U
پیوند زدن بهم پیوستن
adds
U
جمع زدن باهم پیوستن
adding
U
جمع زدن باهم پیوستن
add
U
جمع زدن باهم پیوستن
grafted
U
پیوند زدن بهم پیوستن
grafts
U
پیوند زدن بهم پیوستن
jump on the bandwagon
<idiom>
[پیوستن به گرایش یا فعالیتی محبوب]
rabbet
U
با کنش کاو بهم پیوستن
binds
U
محصور کردن بهم پیوستن
clutching
U
تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
attachable
U
قابل بهم پیوستن یا ضمیمه کردن
crossfertilize
U
پیوستن دونوع متفاوت از طریق لقاح
to herd with other people
U
با مردم دیگر پیوستن درگروه دیگران درامدن
hyphens
U
برای پیوستن چندکلمه بیکدیگر مثل Northwest
integration
U
یکی کردن و بهم پیوستن پیوستگی اجزاء
hyphen
U
برای پیوستن چندکلمه بیکدیگر مثل Northwest
concrete
U
: سفت کردن باشفته اندودن یا ساختن بهم پیوستن
hyphens
U
برای پیوستن هجاهای جدا شده از یکدیگردر اخرسطر
hyphen
U
برای پیوستن هجاهای جدا شده از یکدیگردر اخرسطر
reduce
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
piecer
U
درنخ ریسی کسیکه کارش بهم پیوستن نخهای گسیخته است
healing by first intention
U
جوش خوردن زخم یاشکستگی بوسیله دوباره بهم پیوستن پاره ها
avulsion
U
جدا شدن زمینی از یک ملک و پیوستن بملک دیگر درنتیجه سیل یا تغییرمسیررودخانه
to interlock levers
U
اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
rattening
U
محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
admix
U
مخلوط شدن بهم پیوستن مخلوط کردن امیختن
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
mosic
U
تیکه تیکه بهم پیوستن
mosaic
U
تکه تکه بهم پیوستن
interosculate
U
بهم پیوستن بهم امیختن
irredentism
U
نهضت استرداد منظور جنبشی است که هدف ان پیوستن قسمتی از اراضی مجاور یک کشورکه اهالی ان به زبان اهالی کشور منشاء نهضت صحبت می کنند به این مملکت باشد
ferried
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
U
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
U
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
U
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defined
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com