Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 277 (21 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to erect into
U
تشکیل دادن از
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
pod
U
تشکیل نیام دادن
pods
U
تشکیل نیام دادن
constitute
U
تشکیل دادن
constitute
U
تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constituted
U
تشکیل دادن
constituted
U
تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constitutes
U
تشکیل دادن
constitutes
U
تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constituting
U
تشکیل دادن
constituting
U
تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
formation
U
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
bed
U
تشکیل طبقه دادن
beds
U
تشکیل طبقه دادن
organises
U
تشکیل دادن
organising
U
تشکیل دادن
organize
U
تشکیل دادن
organizes
U
تشکیل دادن
organizing
U
تشکیل دادن
add
U
قرار دادن چیزها کنار هم برای تشکیل یک گروه بزرگتر
adding
U
قرار دادن چیزها کنار هم برای تشکیل یک گروه بزرگتر
adds
U
قرار دادن چیزها کنار هم برای تشکیل یک گروه بزرگتر
differentiate
U
دیفرانسیل تشکیل دادن
differentiates
U
دیفرانسیل تشکیل دادن
differentiating
U
دیفرانسیل تشکیل دادن
colonised
U
تشکیل مستعمره دادن
colonises
U
تشکیل مستعمره دادن
colonising
U
تشکیل مستعمره دادن
colonize
U
تشکیل مستعمره دادن
colonized
U
تشکیل مستعمره دادن
colonizes
U
تشکیل مستعمره دادن
colonizing
U
تشکیل مستعمره دادن
circlet
U
تشکیل دایره کوچک دادن
circlets
U
تشکیل دایره کوچک دادن
convene
U
تشکیل جلسه دادن
convened
U
تشکیل جلسه دادن
convenes
U
تشکیل جلسه دادن
convening
U
تشکیل جلسه دادن
syndicate
U
تشکیل اتحادیه دادن
syndicate
U
اتحادیه تشکیل دادن
syndicates
U
تشکیل اتحادیه دادن
syndicates
U
اتحادیه تشکیل دادن
federate
U
تشکیل کشورهای متحد دادن
federate
U
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
federated
U
تشکیل کشورهای متحد دادن
federated
U
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
federates
U
تشکیل کشورهای متحد دادن
federates
U
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
federating
U
تشکیل کشورهای متحد دادن
federating
U
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
semicircle
U
نیم دایره تشکیل دادن
semicircles
U
نیم دایره تشکیل دادن
surge
U
برق موجی از هوا تشکیل موج دادن
surged
U
برق موجی از هوا تشکیل موج دادن
surges
U
برق موجی از هوا تشکیل موج دادن
raise
U
بار اوردن تشکیل دادن پرزدار کردن
raises
U
بار اوردن تشکیل دادن پرزدار کردن
gang
U
جمعیت تشکیل دادن
gangs
U
جمعیت تشکیل دادن
form
U
تشکیل دادن ساختن
form
U
تشکیل دادن
formed
U
تشکیل دادن ساختن
formed
U
تشکیل دادن
forms
U
تشکیل دادن ساختن
forms
U
تشکیل دادن
club
U
:چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
clubbed
U
:چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
clubbing
U
:چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
clubs
U
:چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
high light
U
تشکیل نکته روشن یاجالب دادن
incrust
U
با قشر و پوست پوشاندن دارای پوشش سخت کردن قشر تشکیل دادن
nucleate
U
تشکیل هسته دادن
polymerize
U
باهم ترکیب وجمع شدن وذره بزرگتری تشکیل دادن
preform
U
قبلا تشکیل دادن
to form a habit
U
تشکیل عادت دادن
vocalize
U
تلفظ کردن تشکیل دادن
to crust
[snow]
U
تشکیل دادن به پوسته سخت
[برف]
Other Matches
radar netting
U
تشکیل شبکه اتصالی رادارها تشکیل حلقه زنجیر ازرادارها در یک شبکه
demilitarization
U
تشکیل منطقه بی طرف تشکیل منطقه غیر نظامی
reduces
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
establishment
U
تشکیل
incorporation
U
تشکیل
entelechy
U
تشکیل
endomorphism
U
تشکیل
establishments
U
تشکیل
endomorphy
U
تشکیل
hematopoiesis
U
تشکیل خون
antitrust
U
مخالف تشکیل
sacculation
U
تشکیل کیسه
embryogen
U
تشکیل جنین
embryogeny
U
تشکیل جنین
heat of formation
U
گرمای تشکیل
sporogeny
U
تشکیل هاگ
sporogenesis
U
تشکیل هاگ
argillaceous
U
تشکیل شده از رس
strobilation
U
تشکیل رشته
spermatogenesis
U
تشکیل نطفه
annulation
U
تشکیل حلقه
siltation
U
تشکیل لجن
stratification
U
تشکیل چینه
enthalpy of formation
U
انتالپی تشکیل
stratification
U
تشکیل طبقات
foetation
U
تشکیل جنین
vacuolation
U
تشکیل حفره
umbilication
U
تشکیل ناف
organisers
U
تشکیل دهنده
organizer
U
تشکیل دهنده
organizers
U
تشکیل دهنده
placentation
U
تشکیل جفت
metamerism
U
تشکیل حلقهای
former
U
تشکیل دهنده
formative
U
تشکیل دهنده
formation constant
U
ثابت تشکیل
osteogenesis
U
تشکیل استخوان
fibrillation
U
تشکیل الیاف
flagellation
U
تشکیل تاژک
formation
U
صف ارایی تشکیل
orogenesis
U
تشکیل کوه
tournaments
U
تشکیل مسابقات
bonding
U
تشکیل پیوند
gleization
U
تشکیل خاک رس
antidim
U
مایع ضد تشکیل مه
ossification
U
تشکیل استخوان
preformation
U
تشکیل قبلی
capital formation
U
تشکیل سرمایه
the house went into secret session
U
تشکیل داد
tournament
U
تشکیل مسابقات
deposit fund account
U
حساب تشکیل سرمایه
deposit fund account
U
اعتبار تشکیل سرمایه
venues
U
محل تشکیل دادگاه
guard cell
U
گیاهی را تشکیل میدهند
venue
U
محل تشکیل دادگاه
acidic
U
تشکیل دهندهء اسید
force development
U
برنامه تشکیل یکانها
haematogenesis
U
تشکیل خون تولیدخون
constituents
U
جزء تشکیل دهنده
federalization
U
تشکیل کشورهای متحد
constituents
U
سازه تشکیل دهنده
constituent
U
جزء تشکیل دهنده
syndicator
U
تشکیل دهنده اتحادیه
stepwise formation constant
U
ثابت تشکیل مرحلهای
vesiculation
U
تشکیل کیسه یا تاول
fundametal
U
بنیادی تشکیل دهنده
standard heat of formation
U
گرمای تشکیل استاندارد
nucleus
U
هسته تشکیل دهنده
constituent
U
سازه تشکیل دهنده
nuclei
U
هسته تشکیل دهنده
chemical bonding
U
تشکیل پیوند شیمیایی
vertebration
U
تشکیل ستون فقرات
epigenesis
U
تشکیل نطفه ازنو
domestic capital formation
U
تشکیل سرمایه داخلی
lymphopoiesis
U
تشکیل بافت لنفی
piedmont
U
تشکیل شده در کوهپایه
ossification
U
مرحله تشکیل استخوان
polygenic
U
دارای قوه تشکیل
bond formation energy
U
انرژی تشکیل پیوند
rate of capital formation
U
نرخ تشکیل سرمایه
back bonding
U
تشکیل پیوند از پشت
involucrum
U
تشکیل استخوان جدید
unformed
U
تشکیل نشده ناساخت
back bonding
U
تشکیل پیوند برگشتی
entelechy
U
مرحله تشکیل وتحقق
oogenesis
U
تشکیل و تکامل تخم
constitutive
U
تشکیل دهنده ساختمانی
overall formation constant
U
ثابت تشکیل کلی
molar enthalpy of formation
U
انتالپی مولی تشکیل
troop program
U
برنامه تشکیل یکانها
molar heat of formation
U
گرمای مولی تشکیل
confedration of states
U
دولت جدیدی تشکیل نمیشود
alphabet
U
حروفی که کلمه را تشکیل می دهند
alphabets
U
حروفی که کلمه را تشکیل می دهند
modularity
U
تشکیل شده از بخشهای تابعی
concretionary
U
تشکیل شده ازراه تحجریاانجماد
constitution
U
ساختمان ووضع طبیعی تشکیل
structual constituent
U
جزء تشکیل دهنده ساختمانی
podzolization
U
تشکیل خاک خاکستری یا سفید
constitutions
U
ساختمان ووضع طبیعی تشکیل
incorporator
U
تشکیل دهنده ترکیب کننده
self formed
U
خود بخود تشکیل شده
strobilization
U
تشکیل رشته باریک شدگی
humification
U
تشکیل خاک گیاه دار
standard free energy of formation
U
انرژی ازاد تشکیل استاندارد
pocket
U
پاکت تشکیل کیسه در بدن
pockets
U
پاکت تشکیل کیسه در بدن
frontogenesis
U
که نتیجه ان تشکیل ابر وبارندگی است
plain flap
U
فلپی که لایه فراربال را تشکیل میدهد
cellular unit
U
هسته اصلی تشکیل دهنده یکان
doublet
U
کلمهای که از دو بیت تشکیل شده است
doublets
U
کلمهای که از دو بیت تشکیل شده است
stratification
U
تشکیل طبقات زمین چینه بندی
m day force
U
نیروهای تشکیل شونده درهنگام بسیج
thrombosis
U
تشکیل لخته خون در عروق ترمبوزیس
shroud laid
U
تشکیل شده از چهار رشته چهاررشتهای
jacks
U
ورودی ای که از یک سوزن تشکیل شده باشد
jack
U
ورودی ای که از یک سوزن تشکیل شده باشد
nodulation
U
تشکیل گره هایا غدههای ریز
self constituted
U
تشکیل شده بوسیله نفس خود
box defence
U
تشکیل یک مربع برای دفاع ازدروازه
thromboses
U
تشکیل لخته خون در عروق ترمبوزیس
dyad
U
کلمهای که از دو بیت تشکیل شده است
pyroclastic
U
تشکیل شده در اثر فعالیت اتشفشانی
fascicule
U
دستهای ازرشتههای عضلانی که عضله را تشکیل میدهند
continuous tone image
U
تصویر تشکیل شده از ترکیبات نواحی مجزا
syenite
U
نوعی سنگ که پوسته زمین را تشکیل میدهد
elements
U
که ازقسمتهای مشابه بسیار تشکیل شده است
assembly
U
تعدادی دستورات کد اسمبلی که یک کار را تشکیل می دهند
dibit
U
عددی که از دو بیت دودویی تشکیل شده است
diabase
U
نوعی سنگ که پوسته زمین را تشکیل میدهد
The conference is scheduled for bahman 20 .
U
کنفرانس قرار است 20 بهمن تشکیل شود
element
U
که ازقسمتهای مشابه بسیار تشکیل شده است
circuits
U
و یک مدار را تشکیل می دهند بهم وصل میکند
andesite
U
نوعی سنگ که پوسته زمین را تشکیل میدهد
convoke
U
برای تشکیل جلسه وشورایاکمیسیون دعوت کردن
protagon
U
جسم فوسفوری که جزاصلی سفیده مخ را تشکیل میدهد
fasciculus
U
دستهای ازرشتههای عضلانی که عضله را تشکیل میدهند
fascicle
U
دستهای از رشتههای عضلانی که عضله را تشکیل میدهند
primary cluster
U
تشکیل ورودیهای یک جدول در اطراف یک خانه منفردجدول
registries
U
پایگاه داده که پایه ویندوزرا تشکیل میدهد
registry
U
پایگاه داده که پایه ویندوزرا تشکیل میدهد
quintet
U
بایستی که از پنج بیت تشکیل شده است
circuit
U
و یک مدار را تشکیل می دهند بهم وصل میکند
quintets
U
بایستی که از پنج بیت تشکیل شده است
dunite
U
نوعی سنگ که پوسته زمین را تشکیل میدهد
eight bit system
U
بایتی که از هشت عدد دودویی تشکیل شده است
bitmap
U
نوشتاری که حروف آن از الگوهایی از پیکسل تشکیل شده است
amylose
U
مادهء قندی که داخل ذرات نشاستهای را تشکیل میدهد
wind spout
U
لوله ابی که ازفرود امدن ... گرداب تشکیل میشود
aeolian soil
خاکی که از مواد متشکله باد تشکیل یافته است
banc
U
جلسهای که با حضور کلیه قضات یک دادگاه تشکیل شود
Web server
U
کامپیوتری که صفحات وب را که یک وب سایت تشکیل می دهند ذخیره میکند
dyad
U
اتم یامولکول یا عنصری که از دوواحد تشکیل شده است
hypogene
U
تشکیل شده یا متبلورشده در زیر سطح زمین اذرین
fix
U
تعداد بیتهای موجود که یک کلمه کامپیوتری را تشکیل میدهد
fixes
U
تعداد بیتهای موجود که یک کلمه کامپیوتری را تشکیل میدهد
spliced
U
ترکیب در نوار مغناطیسی برای تشکیل یک طول پیاپی .
newels
U
تیری که محور اصلی پلکان مارپیچی را تشکیل میدهد
preconception
U
عقیده از قبل تشکیل شده حضور پیش از وقت
newel
U
تیری که محور اصلی پلکان مارپیچی را تشکیل میدهد
preconceptions
U
عقیده از قبل تشکیل شده حضور پیش از وقت
mass meeting
U
انجمن یا مجمعی که از عده زیادی مردم تشکیل شود
meiosis
U
تغییرات متوالی هسته که منتهی به تشکیل سلول جدیدمیگردد
main
U
بخشی از دستورات که بخش اصلی برنامه را تشکیل می دهند.
splice
U
ترکیب در نوار مغناطیسی برای تشکیل یک طول پیاپی .
splices
U
ترکیب در نوار مغناطیسی برای تشکیل یک طول پیاپی .
thread
U
برنامهای که از بخشها و قسمتهای کوچکتر تشکیل شده است
threads
U
برنامهای که از بخشها و قسمتهای کوچکتر تشکیل شده است
splicing
U
ترکیب در نوار مغناطیسی برای تشکیل یک طول پیاپی .
stationery
U
صفحات چاپگر که یک سری ورقههای طولانی را تشکیل می دهند
terrigenous
U
تشکیل شده بوسیله عمل سایش رودخانه وجریان اب خاکزاد
combinational
U
مدار الکترونیکی که از چندین عنصر متصل تشکیل شده است
ecosystem
U
بخشی از جامعه و بوم که تشکیل یک واحد فاعله درطبیعت بدهد
ecosystems
U
بخشی از جامعه و بوم که تشکیل یک واحد فاعله درطبیعت بدهد
dithers
U
رنگی که از الگوی چندین پیکسل متفات تشکیل شده است
dithered
U
رنگی که از الگوی چندین پیکسل متفات تشکیل شده است
dither
U
رنگی که از الگوی چندین پیکسل متفات تشکیل شده است
integral tank
U
تانک سوختی که پوسته رسانگر بخشی از دیواره ان را تشکیل میدهد
products
U
مجموعهای از محصولات مختلفساخته شده در یک شرکت که یک گروه را تشکیل می دهند.
windrow
U
تل خاکی که هنگام کارماشینهای راه سازی در کنارجاده تشکیل میشود
machines
U
بایت تشکیل شده است برای عملوند و داده و آدرس
machined
U
بایت تشکیل شده است برای عملوند و داده و آدرس
wet wing
U
بالی که ساختمان تشکیل انتگرال تانک برای سوخت میدهد
machine
U
بایت تشکیل شده است برای عملوند و داده و آدرس
gastraea
U
رویان کیسهای شکل ابتدایی که از دوقشر سلول تشکیل یافته
gastrea
U
رویان کیسهای شکل ابتدایی که از دو قشر سلول تشکیل یافته
germinal area
U
قسمتی از پلاستودرم که جنین اصلی مهره داران را تشکیل میدهد
resolution
U
بیشترین تعداد خط وط که یه تصویر را روی صفحه LRT تشکیل میدهند
resolutions
U
بیشترین تعداد خط وط که یه تصویر را روی صفحه LRT تشکیل میدهند
logical
U
تابعی که از چندین عملگر منط قی مثل AND و OR تشکیل شده است
product
U
مجموعهای از محصولات مختلفساخته شده در یک شرکت که یک گروه را تشکیل می دهند.
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
logic
U
مدار الکترونیکی که از چندین دروازههای منط قی مثل EXOR,OR,AND تشکیل شده
integrated
U
ای که حاوی گرده وسایل جانبی است که با هم سیستم کامپیوتری را تشکیل می دهند
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com