English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (40 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
implement U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implements U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
redo U انجام دادن مجدد چیزی
redoes U انجام دادن مجدد چیزی
redoing U انجام دادن مجدد چیزی
redid U انجام دادن مجدد چیزی
finish U انجام دادن چیزی تا انتها
finishes U انجام دادن چیزی تا انتها
redone U انجام دادن مجدد چیزی
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to work it <idiom> U چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to spotlessly perform something U اجرا کردن چیزی بطور بی ایراد
reach out with an olive branch U [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch <idiom> U [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
put up to <idiom> U وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
rub someone the wrong way <idiom> U خشمگین کردن با چیزی که شخص میگوید یا انجام می دهد
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to get in somebody's way U مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد
passed U صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
passes U صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass U صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
administers U انجام دادن اعدام کردن
do U انجام دادن کفایت کردن
consummates U انجام دادن عروسی کردن
administering U انجام دادن اعدام کردن
completing U کامل کردن انجام دادن
completed U کامل کردن انجام دادن
consummated U انجام دادن عروسی کردن
completes U کامل کردن انجام دادن
complete U کامل کردن انجام دادن
administered U انجام دادن اعدام کردن
to go to U رسیدگی کردن انجام دادن
consummate U انجام دادن عروسی کردن
consummating U انجام دادن عروسی کردن
calebrate U باتشریفات انجام دادن مشهور کردن
huddle U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddling U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
huddled U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
To clinch (close)the deal. U معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
huddles U ناقص انجام دادن ازدحام کردن
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to turn off U خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
mutualize U بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
emulated U کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulate U کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
commits U وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commit U وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
emulating U کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
committing U وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committed U وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
emulates U کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
ended U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
end U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
ends U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
unmodified instruction U دستور برنامه که مستقیماگ و بدون تغییرات اجرا میشود تا عملیاتی که باید انجام شود را بدست آورد
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to pick and choose U درسوا کردن چیزی سلیقه زیادبخرج دادن
To submit something to someone. U چیزی را به کسی تسلیم کردن (ارائه دادن )
dynamically U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
miss U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
affects U لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
affect U لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
missed U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
herald U از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
heralded U از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
misses U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
heralds U از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
heralding U از امدن یاوقوع چیزی خبر دادن اعلام کردن
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
decision U دستوربرنامه نویسی شرطی که کنترل را با به همراه داشتن آدرس دستور بعدی که در صورت شرایط ی اجرا میشود مستقیماگ انجام میدهد
decisions U دستوربرنامه نویسی شرطی که کنترل را با به همراه داشتن آدرس دستور بعدی که در صورت شرایط ی اجرا میشود مستقیماگ انجام میدهد
certifying U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certify U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifies U صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
to huddle up a piece of work U کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
driven U انجام شده توسط چیزی
demands U تقاضا برای انجام چیزی
demand U تقاضا برای انجام چیزی
demanded U تقاضا برای انجام چیزی
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
objectives U چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد
objective U چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
forbids U بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
let it rip <idiom> U انجام بیش از اندازه چیزی ،گیرافتادن درکاری
ways and means U طرق و وسایل انجام چیزی تامین معاش
forbid U بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
escrow U سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
effectuate U انجام دادن صورت دادن
accession U قابلیت دسترسی قابلیت اجرا و انجام
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
completes U عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
complete U عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completed U عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completing U عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
delays U مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delaying U مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delay U مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
loads U قرار دادن دیسک یا نوار در کامپیوتر تا اجرا شود
load U قرار دادن دیسک یا نوار در کامپیوتر تا اجرا شود
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
inserting U قرار دادن چیزی در چیزی
insert U قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something U چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserts U قرار دادن چیزی در چیزی
fullest U انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full U انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
to suggest it is appropriate to do so [matter] U پیشنهاد می کند که برای انجام این کار مناسب باشد [چیزی ]
let go <idiom> U به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
to go through U انجام دادن
effected U انجام دادن
furnishing U انجام دادن
furnishes U انجام دادن
furnish U انجام دادن
effect U انجام دادن
put inpractice U انجام دادن
carry out U انجام دادن
make out <idiom> U انجام دادن
performed U انجام دادن
chare U انجام دادن
perform U انجام دادن
effecting U انجام دادن
cover U انجام دادن
implements U انجام دادن
to follow out U انجام دادن
implementing U انجام دادن
coverings U انجام دادن
covers U انجام دادن
implement U انجام دادن
put on U انجام دادن
actualise [British] U انجام دادن
go through U انجام دادن
to do a thing the right way U انجام دادن
to carry into execution U انجام دادن
execute U انجام دادن
carry out U انجام دادن
char U انجام دادن
charring U انجام دادن
chars U انجام دادن
fulfill U انجام دادن
to bring to effect U انجام دادن
to bring to an issve U انجام دادن
bring inbeing U انجام دادن
fulfill [American] U انجام دادن
fulfit U انجام دادن
make a reality U انجام دادن
performs U انجام دادن
accomplish U انجام دادن
to carry through U انجام دادن
accomplishes U انجام دادن
accomplishing U انجام دادن
do up U انجام دادن
bring into being U انجام دادن
put into effect U انجام دادن
put into practice U انجام دادن
accomplish U انجام دادن
implemented U انجام دادن
parform U انجام دادن
to put through U انجام دادن
to make good U انجام دادن
pay U انجام دادن
put ineffect U انجام دادن
implement U انجام دادن
carry into effect U انجام دادن
make something happen U انجام دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com