English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to stop cold something U چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
ended U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
ends U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
end U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
bring home the importance of something to someone <idiom> U شیرفهم کردن -کاملا فهماندن چیزی به کسی
to try something completely new <idiom> U چیزی [روشی ] کاملا متفاوت امتحان کردن
throw a monkey wrench into <idiom> U آرام آرام متوقف کردن چیزی
cry down U چیزی را غیر قانونی دانستن متوقف ساختن
to read through something U چیزی را کاملا خواندن
to read over something U چیزی را کاملا خواندن
far cry <idiom> U چیزی کاملا متفاوت
appressed U کاملا نزدیک و مجاور چیزی
swear by <idiom> U کاملا از چیزی اطمینان داشتن
perfected U ساختن چیزی که کاملا درست است
perfects U ساختن چیزی که کاملا درست است
wear out <idiom> U پوشیدن چیزی تا کاملا بیفایده شود
perfect U ساختن چیزی که کاملا درست است
You can say that again. U من کاملا با چیزی که گفتی موافقم. [اصطلاح]
perfecting U ساختن چیزی که کاملا درست است
fiefdom U هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
fiefdoms U هر چیزی که کاملا تحت اختیار شخص باشد
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
To demand prompt payment. U تقاضای پرداخت فوری کردن
put under the ban U متوقف کردن
halts U متوقف کردن
halted U متوقف کردن
halt U متوقف کردن
shut down U خاموش کردن و متوقف کردن کارایی ماشین یا سیستم
gravel U شن دار متوقف کردن
stops U متوقف کردن ایستگاه
stopped U متوقف کردن ایستگاه
stop U متوقف کردن ایستگاه
stopping U متوقف کردن ایستگاه
to bring traffic to a standstill U ترافیک را متوقف کردن
stopping the work U متوقف کردن کار
call it quits <idiom> U متوقف کردن تمام کار
checks U کم یا متوقف کردن سرعت بدن
checked U کم یا متوقف کردن سرعت بدن
check U کم یا متوقف کردن سرعت بدن
phaseout U تدریجا متوقف کردن کار یاتولید
to suspend payment U پرداخت راموقوف کردن متوقف شدن
tie up <idiom> U آرام یا متوقف کردن حرکت یا عملی
pull over <idiom> U متوقف کردن ماشین گوشه جاده
fielding U متوقف کردن و کنترل گوی هاکی
aborts U متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
stalling U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
aborting U متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
aborted U متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
cancellation U عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
stall U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
abort U متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
to wipe the slate clean <idiom> U شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
cancels U متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancelling U متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancel U متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
shake down U جیب کسی را کاملا خالی کردن بیتوته کردن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
appel U پاکوب 2 بار پا کوبیدن شمشیرباز به نشانه متوقف کردن مبارزه
wear out U کاملا خسته کردن
to wreck U کاملا خراب کردن
lay to rest <idiom> U رها کردن ،متوقف کردن
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to bowl somebody over <idiom> <verb> U کسی را کاملا غافلگیر کردن
to blow somebody's mind <idiom> <verb> U کسی را کاملا غافلگیر کردن
perfects U کاملا رسیده تکمیل کردن
perfect U کاملا رسیده تکمیل کردن
rub out <idiom> U کاملا ویرا کردن ،کشتن
perfecting U کاملا رسیده تکمیل کردن
perfected U کاملا رسیده تکمیل کردن
to knock somebody's socks off <idiom> <verb> U کسی را کاملا غافلگیر کردن
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectified U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> U به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectifies U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
deadlines U منتظر تعمیر متوقف کردن وسایل برای تعمیر
deadline U منتظر تعمیر متوقف کردن وسایل برای تعمیر
to mind somebody [something] U اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
immediate <adj.> U فوری
acute <adj.> U فوری
posthaste U فوری
urgent U فوری
spontaneous U فوری
prompts U فوری
prompted U فوری
prompt U فوری
sudden U فوری
spot U فوری
spots U فوری
instantaneous <adj.> U فوری
intuitive <adj.> U فوری
unintermediate <adj.> U فوری
instanter U فوری
snap shot U فوری
urgently U فوری
fix U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
immediate message U پیام فوری
immediate memory U حافظه فوری
urgent priority U تقدم فوری
spot test U ازمایش فوری
inst U مخفف فوری
immediate mission U تک فوری هوایی
immediate U خیلی فوری
scram U فوری رفتن
speedy trial U دادرسی فوری
scrams U فوری رفتن
real time U بازده فوری
immediate action U عملیات فوری
prompt delivery U تحویل فوری
instantaneous reaction U واکنش فوری
cash prompt U نقد فوری
snapshots U عکس فوری
hasty U عجولانه فوری
cash spot U نقد فوری
pistolgraph U عکس فوری
prompt deployment U گسترش فوری
emergency priority U تقدم فوری
prompt payment U پرداخت فوری
instantaneous photograph U عکس فوری
snapshot U عکس فوری
snap shot U عکس فوری
emergency care U مراقبتهای فوری
snap shooter U عکاس فوری
strikes U اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike U اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
upsurge U قیام فوری وناگهانی
quick set U گرفتن فوری بتن
immediate action U عکس العمل فوری
immediate addressing U ادرس دهی فوری
snapping U گرفتن عکس فوری
immediate mission U ماموریت فوری هوایی
snaps U گرفتن عکس فوری
snapped U گرفتن عکس فوری
snap U گرفتن عکس فوری
I need them urgently. من آنها را فوری میخواهم.
snap report U گزارش فوری یا انی
the letter is urgent U نامه فوری است
snap shot U عکس فوری گرفتن
pistolgraph U دستگاه عکس فوری
ready service U اماده به استفاده فوری
red alerts U آژیر خطر فوری
payable immediately U قابل پرداخت فوری
red alert U آژیر خطر فوری
snapshoot U عکس فوری گرفتن
snapshoot U تیر فوری انداختن
tea bag U پاکت محتوی چای فوری
spot price U قیمت برای فروش فوری
tea bags U پاکت محتوی چای فوری
Please reply as a matter of urgency. U لطفا فوری پاسخ دهید.
exigent U محتاج به اقدام یا کمک فوری
abeyant U متوقف
halts U متوقف
abeyant abeyance U متوقف
halt U متوقف
dead in the water U متوقف در اب
crashed U متوقف
insolvent U متوقف
crashes U متوقف
crashingly U متوقف
crashing U متوقف
halted U متوقف
crash U متوقف
installed U متوقف
emergencies U حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
emergency U حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
lay off U متوقف ساختن
slap down U متوقف ساختن
stopping U متوقف کننده
stoppers U متوقف کننده
let up <idiom> U کم کم متوقف شدن
to put to a pause U متوقف ساختن
throwback U متوقف سازی
dead in the water U متوقف در دریا
to come to a stand U متوقف شدن
suppressible U متوقف کردنی
stop U متوقف کننده
stand fast U متوقف شدن
stopper U متوقف کننده
stopped U متوقف کننده
pt down U متوقف ساختن
hold on <idiom> U متوقف شدن
come to a stand U متوقف شدن
halted U متوقف شدن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com