English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
zero hour <idiom> U لحظه دقیق حمله درجنگ
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
snapshots U 1-ضبط وضعیتهای کامپیوتر در یک لحظه . 2-ذخیره سازی محتوای صفحه پر در حافظه اصلی در یک لحظه
snapshot U 1-ضبط وضعیتهای کامپیوتر در یک لحظه . 2-ذخیره سازی محتوای صفحه پر در حافظه اصلی در یک لحظه
zero hour U لحظه شروع ازمایشات سخت لحظه بحرانی
strangle U گم شدن درجنگ
with one's back to the w U درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
belligerents U جنگجو داخل درجنگ
belligerent U جنگجو داخل درجنگ
belligerently U جنگجو داخل درجنگ
with one's back to the walking U درتنگنا عاجز شده تک مانده درجنگ
campaign clasp U نشان فلزی شرکت درجنگ جهانی اول
roll of honour U صورت اسامی کسانی که درجنگ فداکاری کرده اند
rolls of honour U صورت اسامی کسانی که درجنگ فداکاری کرده اند
The soldier had been blinded in the war . U چشم های سرباز درجنگ کور شده بودند
privateering U شرکت کشتیهای غیر نظامی درجنگ دریایی piracy
velimirovic attack U حمله ولیمیروویچ در حمله سوزین از دفاع سیسیلی شطرنج
hysterics U حمله خنده غیر قابل کنترل حمله گریه
quartz clock U بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
counter riposte U حمله شمشیرباز پس از دفع حمله متقابل حریف
hush ship U کشتی جنگی که درجنگ بزرگ پیشین نهانی ساخته شده وبسیار کلان و تندرو بود
vortex breakdown/brust U جدایی ناگهانی جریانهای حلقوی از لبه حمله بالهای دلتا در زاویه حمله معین که واماندگی این نوع بالها رانشان میدهد
rio treaty U اکوادور ونیکاراگوئه به سال 7491 که به موجب ان در صورت حمله به یک از کشورهای امریکایی همه کشورهای دیگر حق حمله مسلحانه را دارند
ond shot U بیک حمله دریک حمله
hysterogenic U حمله تشنجی شبیه حمله
hysteroid U حمله تشنجی شبیه حمله
front line U خط حمله خط حمله یادفاع
moments U لحظه
jiffy U یک لحظه
flashed U لحظه
minute U ان لحظه
momentarily U لحظه لحظه
flashes U لحظه
moment U لحظه
momentarily U یک لحظه
flash U لحظه
jiff U یک لحظه
seconded U لحظه
seconding U لحظه
seconds U لحظه
stound U لحظه
simultaneous U در یک لحظه
period U لحظه
trice U لحظه
momently U هر لحظه
instant U لحظه
periods U لحظه
in two shakes U در یک لحظه
instants U لحظه
second U لحظه
target date U زمان حمله به هدف یا تاریخ حمله به هدف
instances U لحظه مورد
instance U لحظه مورد
nick of time <idiom> U درآخرین لحظه
instantaneous acceleration شتاب لحظه ای
in an instant U دریک لحظه
now U در این لحظه
takeoff U لحظه اغازپرش
takeoffs U لحظه اغازپرش
chronoscope U لحظه شمار
moment U لحظه گشتاور چرخشی
He entered at that very moment . U درهمان لحظه وارد شد
moments U لحظه گشتاور چرخشی
last-minute hitch U گیریی در لحظه آخر
anon U چند لحظه بعد
It was the work of a moment . U کا ریک لحظه بود
spot U زمان مختصر لحظه
spots U زمان مختصر لحظه
The moment I set eyes on you. , U از آن لحظه که چشمم بتو افتاد
from now on <idiom> U درست از همین لحظه به بعد
double hi U ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
sleep a wink <idiom> U یه لحظه چشم روی هم گذاشتن
double touch U ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
transient U باس ولتاژ خیلی کوتاه در یک لحظه
transients U باس ولتاژ خیلی کوتاه در یک لحظه
half U مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
to go down to the wire <idiom> U تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
to go down to the wire <idiom> U تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن
simultaneous foul U خطای متقابل در یک لحظه واخراج هر دو بازیگر
pullout U لحظه بیرون امدن موج سواراز اب
Let me think a moment . U بگذارید یک دقیقه ( لحظه ) فکر کنم
jobs U کارهایی که در هر لحظه در سیستم پردازش می شوند
job U کارهایی که در هر لحظه در سیستم پردازش می شوند
If you wI'll wait a moment. U اگر یک لحظه تلفن زد مرا خبرکن
maximum U بزرگترین حجم داده که هر لحظه ارسال میشود
feeds U وسیلهای که در هر لحظه یک ورق وارد چاپگر میکند
cps U تعداد حروفی که هر لحظه چاپ یا پردازش می شوند
feed U وسیلهای که در هر لحظه یک ورق وارد چاپگر میکند
I just had dinner. U درست چند لحظه قبل شام خوردم
maximum U بزرگترین عدد کاربران که سیستم در هر لحظه می پذیر
ultimate stress U تنش یک تکه از ماده در لحظه گسستگی یا شکست
stalling U برای چند لحظه ازسرعت موج سواری کاستن
plumb point U نقطه شاغولی دوربین هواپیمادر لحظه عکس برداری
one address computer U ساختار کامپیوتر که کد ماشین آن در هر لحظه یک آدرس استفاده میکند
zero point U نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
stall U برای چند لحظه ازسرعت موج سواری کاستن
cold U خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
colder U خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
coldest U خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
colds U خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
monoprogramming system U سیستم پردازش دستهای که در هر لحظه یک برنامه را اجرا میکند
multi user system U سیستم کامپیوتری که در هر لحظه بیشتر از یک کاربر را پشتیبانی میکند
stringently U دقیق
exact solution U حل دقیق
advertent U دقیق
stringent U دقیق
exact U دقیق
particular redemption U دقیق
exacted U دقیق
exacts U دقیق
punctual U دقیق
literal U دقیق
scholastical U دقیق
astute U دقیق
wistful U دقیق
scholastic U دقیق
exquisite U دقیق
punctilious U دقیق
precision U دقیق
accurate U دقیق
punctiliously U دقیق
subtil U دقیق
intent U دقیق
scrutinizer U دقیق
tenty U دقیق
vector U پردازنده همزمان که روی یک سط ر یا ستون آرایه در هر لحظه کار میکند
vectors U پردازنده همزمان که روی یک سط ر یا ستون آرایه در هر لحظه کار میکند
persnickety U کاربسیار دقیق
particularization U شرح دقیق
control U توپزن دقیق
exact location U محل دقیق
controlling U توپزن دقیق
controls U توپزن دقیق
fine adjustment U تنظیم دقیق
pernickety U کاربسیار دقیق
scrutiny U بررسی دقیق
perpend U دقیق بودن
queasy U زیاد دقیق
instruments U الات دقیق
thorough paced U دقیق گام
subtle U دقیق لطیف
detailed analysis U آنالیز دقیق
subtler U دقیق لطیف
subtlest U دقیق لطیف
in-depth U دقیق و عمیق
precision tools U الات دقیق
arm of precision U اسلحه دقیق
fine spun U دقیق خیالی
high accuracy measurement U سنجش دقیق
detailed analysis U بررسی دقیق
corrects U دقیق یا درست
correcting U دقیق یا درست
correct U دقیق یا درست
precision measurment U سنجش دقیق
precise U خیلی دقیق
thoroughgoing U بسیار دقیق
an a calculator U محاسب دقیق
micro pressure gage U فشارسنج دقیق
fine setting U تنظیم دقیق
precise U دقیق کردن
precise U صریح دقیق
watchfulness U دقیق هشیاری
going-over U بررسی دقیق
goings-over U بررسی دقیق
watchful U بی خواب دقیق
pryingly U با نگاه دقیق
sounds U بی خطر دقیق
precisionist U بسیار دقیق
precision tool U ابزار دقیق
set U لجوج دقیق
precision sweep U روبش دقیق
sets U لجوج دقیق
precision fire U تیر دقیق
precision instrument U سنجه دقیق
precision spirit level U ترازوی دقیق
setting up U لجوج دقیق
precision levelling U ترازیابی دقیق
soundest U بی خطر دقیق
punctual U باذکرجزئیات دقیق
strictly speaking U دقیق شویم
queazy U زیاد دقیق
tenuous U لطیف دقیق
precisian U خیلی دقیق
sound U بی خطر دقیق
precision scale U مقیاس دقیق
precision adjustment U تنظیم دقیق
precision balance U ترازوی دقیق
imprecise U غیر دقیق
sounded U بی خطر دقیق
instrument U الات دقیق
heading crossing angle U زاویه بین سمت مسیرهواپیمای رهگیر و هواپیمای هدف در لحظه درگیری
block time U زمان سپری شده ا لحظه شروع حرکت هواپیما تالحظه توقف
scroll U متن نمایش داده شده که در هر لحظه یک خط بالا یا پایین صفحه می رود
scrolls U متن نمایش داده شده که در هر لحظه یک خط بالا یا پایین صفحه می رود
modem U مودم خودکار که در هر لحظه قابل فراخوانی برای دستیابی به سیستم است .گ
editors U نرم افزازی که فقط یک خط از برنامه اصل قابل ویرایش در آن در هر لحظه است
strong side U سمتی از زمین که در لحظه معین توپ انجاست سمت جبهه تهاجمی
editor U نرم افزازی که فقط یک خط از برنامه اصل قابل ویرایش در آن در هر لحظه است
inspects U ازمایش دقیق بازبینی
pores U بمطالعه دقیق پرداختن
meticulous U خیلی دقیق وسواسی
inspect U ازمایش دقیق بازبینی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com