Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (37 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
generate
U
حاصل کردن تولید نیرو کردن
generated
U
حاصل کردن تولید نیرو کردن
generates
U
حاصل کردن تولید نیرو کردن
generating
U
حاصل کردن تولید نیرو کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
energy production
U
تولید نیرو
generations
U
تولید نیرو
generation
U
تولید نیرو
productiveness
U
حاصل خیزی نیروی تولید
power plant
U
مرکز تولید نیرو
energy plant
U
کارخانه تولید نیرو
power plants
U
مرکز تولید نیرو
power generating plant
U
تاسیسات تولید نیرو
communicates
U
مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
communicated
U
مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
communicate
U
مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
fuelling
U
تحریک کردن تجدید نیرو کردن
fueled
U
تحریک کردن تجدید نیرو کردن
fuels
U
تحریک کردن تجدید نیرو کردن
fuel
U
تحریک کردن تجدید نیرو کردن
fuelled
U
تحریک کردن تجدید نیرو کردن
get
U
حاصل کردن تحصیل کردن
getting
U
حاصل کردن تحصیل کردن
gets
U
حاصل کردن تحصیل کردن
get
U
حاصل کردن
affords
U
حاصل کردن
gets
U
حاصل کردن
getting
U
حاصل کردن
acquire
حاصل کردن
afforded
U
حاصل کردن
affording
U
حاصل کردن
afford
U
حاصل کردن
quantize
U
با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
sheer
U
انحراف حاصل کردن
acquiring
U
حاصل کردن اندوختن
sterilize
U
بی بار یا بی حاصل کردن
acquires
U
حاصل کردن اندوختن
look in on
<idiom>
U
تماس حاصل کردن
sterilized
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizing
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilising
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises
U
بی بار یا بی حاصل کردن
come to an agreement
U
توافق حاصل کردن
sterilised
U
بی بار یا بی حاصل کردن
go to rack and ruin
<idiom>
U
نتیجه بد حاصل کردن
osculate
U
تماس نزدیک حاصل کردن
harvests
U
حاصل درو کردن وبرداشتن
harvested
U
حاصل درو کردن وبرداشتن
harvest
U
حاصل درو کردن وبرداشتن
do wonders
<idiom>
U
نتیجه عالی حاصل کردن
hold out
<idiom>
U
حاصل شدن ،تقدیر کردن
impoverished
U
بی نیرو کردن
impoverishing
U
بی نیرو کردن
impoverishes
U
بی نیرو کردن
impoverish
U
بی نیرو کردن
get
U
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
brushes
U
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
brush
U
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
gets
U
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
getting
U
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
to come to an agreement
U
یکدل شدن توافق حاصل کردن
to exert force
[on]
U
نیرو وارد کردن
[بر]
set up
U
اقامه یا طرح کردن تولید کردن
powered
U
نیرو بخشیدن به نیرومند کردن
powering
U
نیرو بخشیدن به نیرومند کردن
powers
U
نیرو بخشیدن به نیرومند کردن
plow into
<idiom>
U
باتمام نیرو حمله کردن
power
U
نیرو بخشیدن به نیرومند کردن
lime light
U
روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
wastes
U
بی نیرو و قوت کردن ازبین رفتن
waste
U
بی نیرو و قوت کردن ازبین رفتن
To conserve ones health(energy )
U
سلامت ( نیرو ) خود را حفظ کردن
process
U
تقویم کردن تولید کردن
generates
U
تولید کردن احداث کردن
processes
U
تقویم کردن تولید کردن
generated
U
تولید کردن احداث کردن
generate
U
تولید کردن احداث کردن
generating
U
تولید کردن احداث کردن
breed
U
تولید کردن تربیت کردن
breeds
U
تولید کردن تربیت کردن
skim
U
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed
U
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims
U
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
submarginal land
U
زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
produce
U
تولید کردن
begets
U
تولید کردن
supplied
U
تولید کردن
begetting
U
تولید کردن
supply
U
تولید کردن
supplying
U
تولید کردن
generates
U
تولید کردن
manufacture
U
تولید کردن
manufactured
U
تولید کردن
generating
U
تولید کردن
generations
U
تولید کردن
generated
U
تولید کردن
generate
U
تولید کردن
begat
U
تولید کردن
generation
U
تولید کردن
manufactures
U
تولید کردن
beget
U
تولید کردن
fetch up
U
تولید کردن
procreate
U
تولید کردن
put out
<idiom>
U
تولید کردن
ingenerate
U
تولید کردن
procreated
U
تولید کردن
turn out
U
تولید کردن
production
U
تولید کردن
raise
U
تولید کردن
procreates
U
تولید کردن
inbreed
U
تولید کردن
procreating
U
تولید کردن
raises
U
تولید کردن
productions
U
تولید کردن
bring forward
U
تولید کردن
produces
U
تولید کردن
produced
U
تولید کردن
spawning
U
تولید مثل کردن
spawned
U
تولید مثل کردن
spawn
U
تولید مثل کردن
engenders
U
تولید نسل کردن
processes
U
تهیه و تولید کردن
engendered
U
تولید نسل کردن
process
U
تهیه و تولید کردن
engender
U
تولید نسل کردن
engendering
U
تولید نسل کردن
reproduction
U
تولید کردن مجدد
to raise up seed
U
تولید نسل کردن
produces
U
تولید کردن محصول
rubefy
U
تولید قرمزی کردن در
produced
U
تولید کردن محصول
produce
U
تولید کردن محصول
reproductions
U
تولید کردن مجدد
vacuumize
U
تولید خلا کردن
spawns
U
تولید مثل کردن
stridulate
U
تولید صدای گوشخراش کردن
service peculiar
U
امور اختصاصی یک قسمت یایک نیرو مخصوص یک نیرو
ovulating
U
تخمک گذاردن تولید اوول کردن
ovulate
U
تخمک گذاردن تولید اوول کردن
ovulated
U
تخمک گذاردن تولید اوول کردن
oversells
U
بیش از عرضه یا تولید فروش کردن
overselling
U
بیش از عرضه یا تولید فروش کردن
oversell
U
بیش از عرضه یا تولید فروش کردن
ovulates
U
تخمک گذاردن تولید اوول کردن
oversold
U
بیش از عرضه یا تولید فروش کردن
verminate
U
تولید حشرات یا جانوران موذی کردن
ulcerate
U
تولید قرحه کردن ریش شدن
crackle
U
صدای انفجار وشکستگی تولید کردن شکستن
crackled
U
صدای انفجار وشکستگی تولید کردن شکستن
crackles
U
صدای انفجار وشکستگی تولید کردن شکستن
clatters
U
تار کردن صفحه رادار تولید خطوط پارازیت سفید در صفحه رادارکور کردن صفحه رادار
clattered
U
تار کردن صفحه رادار تولید خطوط پارازیت سفید در صفحه رادارکور کردن صفحه رادار
clattering
U
تار کردن صفحه رادار تولید خطوط پارازیت سفید در صفحه رادارکور کردن صفحه رادار
clatter
U
تار کردن صفحه رادار تولید خطوط پارازیت سفید در صفحه رادارکور کردن صفحه رادار
clock
U
مداری که برای همگام کردن اجزا باس تولید میکند
clocks
U
مداری که برای همگام کردن اجزا باس تولید میکند
bituminous paint
U
رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
pictured
U
که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picture
U
که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picturing
U
که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
processor
U
کامپیوتر کوچک برای کار کردن با لغات , تولید متن , گزارش , نامه و...
pictures
U
که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
licence
U
اجازه از یک تولید کننده به دیگری برای کپی کردن محصولات بدون پرداخت مبلغی
licences
U
اجازه از یک تولید کننده به دیگری برای کپی کردن محصولات بدون پرداخت مبلغی
licenses
U
اجازه از یک تولید کننده به دیگری برای کپی کردن محصولات بدون پرداخت مبلغی
baud
U
وسیلهای که سیگنالهای زمانی متفاوت برای یکسان کردن دادههای با نرخ مختلف را تولید میکند
baud rate
U
وسیلهای که سیگنالهای زمانی متفاوت برای یکسان کردن دادههای با نرخ مختلف را تولید میکند
transducer
U
دستگاه گیرنده نیرو از یک دستگاه ودهنده نیرو بدستگاه دیگری
intensive cultivation
U
اضافه کردن مقدار تولید از طریق افزایش عامل کار یا سرمایه بدون اینکه سطح زیر کشت زیادشود
incrossbreed
U
تولید شده در اثر امیزش نژاد امیزش نژادی کردن
turnaround time
U
زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
dp
U
پردازش روی داده برای تولید اطلاعات مفید یا مرتب کردن و سازماندهی فایلهای داده
capacity cost
U
هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
cartels
U
اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
cartel
U
اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
overlaps
U
سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند.
overlapped
U
سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند.
overlap
U
سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند.
embryophyte
U
گیاهی که تولید گیاهک تخم زانموده و درنتیجه تولید بافتهای اوندی مینماید
pilot line operation
U
کار تولید حداقل کالاهای نظامی فقط به منظور حفظ سیستم تولید
component
U
1-قطعهای که وارد آخرین تولید میشود 2-وسیله اکترونیک که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند
components
U
1-قطعهای که وارد آخرین تولید میشود 2-وسیله اکترونیک که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند
producer's goods
U
هرچیزی که تولید کننده یا صاحب کارخانه در جهت تولید جنس دیگری ازان استفاده کند
second
U
مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconding
U
مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconds
U
مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconded
U
مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
euler theorem
U
در صورتی که تابع تولید همگن درجه یک باشد بر اساس قضیه اولر کل تولید مساوی مجموع پرداختی ها به عوامل تولیدمیباشد
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
production overheads
U
هزینههای بالاسری تولید هزینههای سربار تولید هزینههای غیرمستقیم تولید
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
increasing cost industry
U
حالتی است که چند موسسه به صنعت خاصی بپردازند ودر نتیجه محدودیت عوامل تولید و کمبود انها هزینه تولید بالا رود
machined
U
تولید برنامه کد ماشین از برنامه HLL با ترجمه و اسمبلر کردن هر دستور HLL
machine
U
تولید برنامه کد ماشین از برنامه HLL با ترجمه و اسمبلر کردن هر دستور HLL
machines
U
تولید برنامه کد ماشین از برنامه HLL با ترجمه و اسمبلر کردن هر دستور HLL
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
planar
U
روش تولید مدارهای مجتمع بار اعمال مواد شیمیایی به یک قطعه سیلیکن برای تولید قطعه متفاوت
derived demand
U
تقاضابرای یک عامل تولید که خوداز تقاضا برای کالایی که ان عامل تولید در ان بکار میرودناشی میشود .
cost fraction
U
نتیجه مستقیم هزینههای مستقیم تولید یا خدمت به تعداد واحدهای تولید شده یاکمیت خدمات
declassified cost
U
هزینه کالای تولید شده که دران سهم هر یک از عوامل تولید مشخص شده باشد
oem
U
شرکتی ه قط عاتی تولید میکند که بخشهای اصلی را تولید کنندههای دیگر ساخته اند و محصول را برای کاربر خاص ایجاد میکند
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com