English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to try to stop the march of time U تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
With passage of time . U با گذشت زمان
period/stretch/lapse of time U گذشت زمان
time period U گذشت زمان
lapse U گذشت زمان
period U گذشت زمان
lapsing U گذشت زمان
lapses U گذشت زمان
time span U گذشت زمان
powered U حداکثر تلاش در کمترین زمان
power U حداکثر تلاش در کمترین زمان
powering U حداکثر تلاش در کمترین زمان
powers U حداکثر تلاش در کمترین زمان
ageing U ثابت شدن رنگ در اثر گذشت زمان و تحت تاثیر اکسیژن موجود در هوا
age hardening U سخت گردانی همبسته ها به وسیله تشکیل محلول جامد فوق اشباع و رسوب مقادیراضافی در اثر گذشت زمان
to reinvent the wheel <idiom> U هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
In the fullness lf time . U به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
non uniformal surfacee U سطح نایکنواخت [ذرتی بودن سطح فرش در اثر پرداخت ناموزون اولیه و یا پاخوردگی با گذشت زمان.]
conscious error U خطای اپراتور که به سرعت تشخیص داده میشود ولی درهمان زمان قابل جلوگیری از آن نیست
waive U گذشت کردن از
waives U گذشت کردن از
forbears U گذشت کردن
waived U گذشت کردن از
forbear U گذشت کردن
remise U انتقال دادن گذشت کردن
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. U آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
statute of fraud U قوانین ضد کلاهبرداری قوانینی که در سال 7761میلادی در زمان چارلزیازدهم در انگلستان به تصویب رسید و هدف اصلی ان جلوگیری از گواهی دروغ و پیمان شکنی و استفاده نامشروع از عدم حضور ذهن گواهان در محکمه بود
scrounges U تلاش کردن
scrounge U تلاش کردن
to cast about U تلاش کردن
to lay about U تلاش کردن
make a push U تلاش کردن
scrounging U تلاش کردن
scrounged U تلاش کردن
carrier U پروتکل ارتباطات شبکهای که از ارسال دو منبع در یک زمان جلوگیری میکند و باید منتظر شوند و سپس ارسال کنند. قابل استفاده برای کنترل ارسال داده روی شبکه ایترنت
carriers U پروتکل ارتباطات شبکهای که از ارسال دو منبع در یک زمان جلوگیری میکند و باید منتظر شوند و سپس ارسال کنند. قابل استفاده برای کنترل ارسال داده روی شبکه ایترنت
put someone's best foot forward <idiom> U بیشتر تلاش کردن
go for broke <idiom> U به سختی تلاش کردن
competed U تلاش و جدیت کردن
to make a real effort U تلاش جدی کردن
compete U تلاش و جدیت کردن
roll up one's sleeves <idiom> U سخت تلاش کردن
endeavor U تلاش کردن کوشیدن
go out of one's way <idiom> U تلاش زیادی کردن
bend over backwards to do something <idiom> U سخت تلاش کردن
competes U تلاش و جدیت کردن
put up a good fight <idiom> U سخت تلاش کردن
endevour U تلاش کردن کوشیدن
do one's best <idiom> U تمام تلاش خودرا کردن
to lavisheffort U زیاد تلاش یا کوشش کردن
muss U درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
To make desperate efforts. U این دروآن در زدن ( تلاش کردن )
to torpedo U تارومار کردن [مانند تلاش کسی]
follow up <idiom> U بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
to scramble for a living U برای معاش یازندگی تلاش کردن
To go flat out . To make astupendous effort. U غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
phone U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoning U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoned U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phones U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
to score with a girl <idiom> U موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره]
struggles U تلاش کردن مبارزه کردن
struggling U تلاش کردن مبارزه کردن
struggle U تلاش کردن مبارزه کردن
struggled U تلاش کردن مبارزه کردن
deflates U خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflate U خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflated U خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflating U خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
prevented U جلوگیری کردن از
hold U جلوگیری کردن
prevents U جلوگیری کردن از
pull up U جلوگیری کردن
prevents U جلوگیری کردن
preventing U جلوگیری کردن
preventing U جلوگیری کردن از
holds U جلوگیری کردن
rule out U جلوگیری کردن
inhibit U جلوگیری کردن
arrested U جلوگیری کردن
arrests U جلوگیری کردن
inhibits U جلوگیری کردن
hold in U جلوگیری کردن
prevent U جلوگیری کردن
prevent U جلوگیری کردن از
prevented U جلوگیری کردن
arrest U جلوگیری کردن
to provide against U جلوگیری کردن
bridle U جلوگیری کردن از
bridled U جلوگیری کردن از
bridles U جلوگیری کردن از
bridling U جلوگیری کردن از
rebuffs U جلوگیری کردن
keep U جلوگیری کردن
rebuffed U جلوگیری کردن
rebuff U جلوگیری کردن
keeps U جلوگیری کردن
prohibit U جلوگیری کردن
prohibiting U جلوگیری کردن
prohibits U جلوگیری کردن
to keep back U جلوگیری کردن از
restrains U جلوگیری کردن از
restraining U جلوگیری کردن از
restrain U جلوگیری کردن از
hindered U جلوگیری کردن
hinders U جلوگیری کردن
hinder U جلوگیری کردن
check U جلوگیری کردن از
checked U جلوگیری کردن از
rebuffing U جلوگیری کردن
hindering U جلوگیری کردن
checks U جلوگیری کردن از
snubs U جلوگیری سرزنش کردن
snubbed U جلوگیری سرزنش کردن
snubbing U جلوگیری سرزنش کردن
repels U نپذیرفتن جلوگیری کردن از
to resist heat U از نفوذگرما جلوگیری کردن
to avoid bankruptcy U از ورشکستگی جلوگیری کردن
snub U جلوگیری سرزنش کردن
to pull short U یک مرتبه جلوگیری کردن
nails U از انتشارچیزی جلوگیری کردن
to avert bankruptcy U از ورشکستگی جلوگیری کردن
repel U نپذیرفتن جلوگیری کردن از
repelled U نپذیرفتن جلوگیری کردن از
repelling U نپذیرفتن جلوگیری کردن از
nail U از انتشارچیزی جلوگیری کردن
in order to prevent U برای جلوگیری کردن
inhibits U از بروزاحساسات جلوگیری کردن
nailed U از انتشارچیزی جلوگیری کردن
inhibit U از بروزاحساسات جلوگیری کردن
holds U متصرف بودن جلوگیری کردن از
head off <idiom> U مانع شدن از ،جلوگیری کردن
to pick up oneself U از افتادن خود جلوگیری کردن
pick up oneself U از افتادن خود جلوگیری کردن
hold U متصرف بودن جلوگیری کردن از
get by U ازشکست و یاحادثه جلوگیری کردن
write U خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
writes U خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
loom time U مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
line haul U زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
to shut in U تو نگاه داشتن از خروج جلوگیری کردن
obstructions U حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
obstruction U حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
cache U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
infibulation U چفت کردن الت تناسلی برای جلوگیری از جماع
justify U دستور جلوگیری از مرتب کردن متن در کلمه پرداز
justifying U دستور جلوگیری از مرتب کردن متن در کلمه پرداز
justifies U دستور جلوگیری از مرتب کردن متن در کلمه پرداز
hindering U ممانعت کردن جلوگیری کردن
hindered U ممانعت کردن جلوگیری کردن
to keep in U توقیف کردن جلوگیری کردن
hinders U ممانعت کردن جلوگیری کردن
hinder U ممانعت کردن جلوگیری کردن
spill wind U سست کردن بادبان برای جلوگیری از تمایل قایق به یک سمت
to take action to prevent [stop] such practices U اقدام کردن برای اینکه از چنین شیوه هایی جلوگیری شود
bozo bit U بیت صفت که از کپی گرفتن یا حدف کردن یک فایل جلوگیری میکند
illiberal U بی گذشت
big-hearted U با گذشت
unforgiving U بی گذشت
uncharitable U بی گذشت
generously U یا گذشت
amnesties U گذشت
amnesty U گذشت
ungenerous U بی گذشت
forbearing U با گذشت
forgave U از ... گذشت
forbearingly U با گذشت
forgiveness U گذشت
forgivingness U گذشت
passing U در گذشت
reventment U روکش کردن سطح زمین به منظور جلوگیری از فرسایش ناشی از باد و باران
realtime U زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
with each passing year U با گذشت هر سال
pardons U امرزش گذشت
time is up U وقت گذشت
tolerance U مرز گذشت
remission U گذشت تخفیف
pardoning U امرزش گذشت
time lapse U گاه گذشت
it is all up U گذشت ورفت
I had an awful time . U به من خیلی بد گذشت
it crossed my mind U بخاطری گذشت
pardon U امرزش گذشت
pardoned U امرزش گذشت
tolerances U مرز گذشت
remissive U گذشت کننده
obituary U اگهی در گذشت
intolerant U بی گذشت متعصب
forbearingly U از روی گذشت
remittal U گذشت پرداخت
obituaries U اگهی در گذشت
exchange control U جلوگیری از ورودامتعه خارجی به وسیله محدود کردن ارزی که دراختیار واردکننده گذاشته میشود
circuit U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
time U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
road time U یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com