Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
I listend but heard nothing .
U
گوش دادم ولی چیزی نشنیدم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
That's not what I ordered.
آن چیزی نیست که من سفارش دادم.
i warned him of danger
U
او را از خطراگاهی دادم
I asked for ...
من سفارش ... را دادم.
i paid the debt plus interest
U
بدهی را با بهره ان دادم
i lost the train
U
قطار را از دست دادم
i gave the beggar one rial
U
یک ریال به ان گدا دادم
i gave him some others
U
چندتای دیگر به او دادم
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
i took up where he left
U
از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
i assured him of that
U
به او در این باره اطمینان دادم
I asked for a small portion.
من یک پرس کوچک سفارش دادم.
i gave it a slight press
U
انرا کمی فشار دادم
i paid his d. wages
U
مزد او را انچه لازم بود دادم
i parted from
U
تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
i lent him what money i had
U
هرچه پول داشتم به او وام دادم
all that property
U
تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
I clinched a lucrative deal.
U
معامله چربی ( شیرینی ) انچام دادم
i did that last
U
ان کار را اخر از همه انجام دادم
i swore him to secrecy
U
او را سوگند دادم که راز راپوشیده نگاه دارد
I missed the connection.
U
من اتوبوس
[قطار هواپیمای]
رابط را از دست دادم.
i floored the paper
U
پاسخ همه پرسشهایی را که در کاغذ بود دادم
I did the work ,but he got the credit.
U
کار رامن انجام دادم ولی امتیازش ر ااوگرفت
I was a thoussand tomans out of pocket in that transaction.
U
د رآن معامله هزارتومان هم از جیب دادم ( ضرر کردم )
i lost my friends
U
دوستان خود را از دست دادم دوستانم از من جدا شدند
i overpaid him for his work
U
مزد کارش را بیش از انچه حقش بود دادم
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclose
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
encloses
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
U
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclosing
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
push
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifying
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushes
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modify
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
queried
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replace
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via
U
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
modifies
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
to esteem somebody or something
[for something]
U
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
to pass by any thing
U
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
controlling
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to hang over anything
U
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
establish
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
covet
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establishes
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controls
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
correction
U
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
appreciating
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something
<idiom>
U
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rate
U
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciates
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates
U
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciated
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody
[something]
as something
U
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
extensions
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to give up
[to waste]
something
U
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
fence
[around / between something]
U
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
change
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to wish for something
U
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
changing
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence
[around / between something]
U
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
see about (something)
<idiom>
U
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
screw up
<idiom>
U
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
to portray somebody
[something]
U
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
U
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
recognition
U
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something
U
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
requiring
U
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires
U
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resists
U
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
required
U
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
require
U
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
inserts
U
قرار دادن چیزی در چیزی
to paint something
[with something]
U
چیزی را
[با چیزی]
رنگ زدن
resist
U
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
insert
U
قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something
U
چیزی را به چیزی تکیه دادن
resisting
U
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisted
U
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserting
U
قرار دادن چیزی در چیزی
to get ahold of somebody
[something]
[American English]
<idiom>
U
کسی
[چیزی ]
را گرفتن
[دستش به کسی یا چیزی رسیدن]
[اصطلاح روزمره]
(a) case in point
<idiom>
U
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to regard something as something
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
U
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something
[ to construe something to be something]
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
U
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to scramble for something
U
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
U
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
U
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
U
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
U
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
U
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
U
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
U
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
U
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
U
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
U
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
U
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
U
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
phased
U
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
rectify
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to have something in reserve
U
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
long for
U
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
rectifies
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
something like 00 rials
U
سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
sleep on it
<idiom>
U
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
phases
U
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phase
U
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
stuck on
<idiom>
U
دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
continue
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody
[something]
U
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes
U
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
U
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
indigence
U
بی چیزی
destitution
U
بی چیزی
something
U
چیزی
to poke a hole in any thing
U
چیزی را
anything
U
چیزی
light purse
U
بی چیزی
aught
U
چیزی
something
U
یک چیزی
to be involved in something
U
با چیزی درگیربودن
lay hands on something
<idiom>
U
یافتن چیزی
hold out on
<idiom>
U
رد چیزی از کسی
to abstain from something
U
پرهیزکردن
[از چیزی]
to jury-rig something
U
چیزی را به هم پیوستن
have on
<idiom>
U
پوشیدن چیزی
run into (something)
<idiom>
U
به چیزی خوردن
fill
U
پر کردن چیزی
to have something at one's disposal
U
چیزی داشتن
put in for something
<idiom>
U
درخواست چیزی
fills
U
پر کردن چیزی
to have something
U
چیزی داشتن
use
[of something]
U
استفاده
[از چیزی]
fiddled
U
ور رفتن به چیزی
sick of (someone or something)
<idiom>
U
نفرت از چیزی
get the ball rolling
<idiom>
U
شروع چیزی
defrost
U
یخ چیزی را اب کردن
trailed
U
خط ی در امتداد چیزی
consigns
U
سپردن چیزی به
consigning
U
سپردن چیزی به
consigned
U
سپردن چیزی به
consign
U
سپردن چیزی به
To tear oneself away from something .
U
دل از چیزی کندن
To let something slip thru ones fingers .
U
چیزی را از کف دادن
To pinch some thing .
U
چیزی را کش رفتن
trails
U
خط ی در امتداد چیزی
defrosted
U
یخ چیزی را اب کردن
get a load of
<idiom>
U
دیدن چیزی
defrosting
U
یخ چیزی را اب کردن
defrosts
U
یخ چیزی را اب کردن
resignation
[from something]
U
استعفا
[از چیزی]
bring to mind
<idiom>
U
چیزی را به یادآوردن
to obtain something
U
گرفتن چیزی
change
[in something]
[from something]
U
تغییر
[در یا از چیزی]
trailing
U
خط ی در امتداد چیزی
to get
[hold of]
something
U
آوردن چیزی
deducts
U
کم کردن چیزی از کل
nothing to sneeze at
<idiom>
U
چیزی که توبایدمحکمنگهداری
he has nothing of his own
U
چیزی ندارد
position
U
محل چیزی
in a way
<idiom>
U
به مقدار از چیزی
to throw something overboard
U
چیزی را ول کردن
positioned
U
محل چیزی
nuts about
<idiom>
خشنود از چیزی
deducting
U
کم کردن چیزی از کل
to bring something
U
گرفتن چیزی
to get
[hold of]
something
U
گرفتن چیزی
to bring something
U
آوردن چیزی
rejection
U
نپذیرفتن چیزی
deduct
U
کم کردن چیزی از کل
deducted
U
کم کردن چیزی از کل
to be up to something
U
در چیزی دو به هم زدن
to get
[be]
up to mischief
U
در چیزی دو به هم زدن
to do something wrong
U
در چیزی دو به هم زدن
inlay
U
در چیزی کارگذاشتن
inlaying
U
در چیزی کارگذاشتن
corks
U
راه چیزی
cork
U
راه چیزی
to escape
[with something]
U
گریختن
[با چیزی]
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com