English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1454 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to empower somebody to do something U کسی را برای کاری مخیر کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
the proper time to do a thing U برای کردن کاری
prone to do something آماده برای کردن کاری
the right way to do a thing U صحیح برای کردن کاری
afterthought U چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
to pair off U جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
afterthoughts U فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
To do something prefunctorily. U برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
opened U سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
open U سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opens U سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
leave someone free to U مخیر گذاشتن کسی
busy U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
to pair off U دو نفر دو نفر کردن [برای کاری یا در جشنی]
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
carry through <idiom> U برای کاری نقشهای کشیدن
undertakes U توافق برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
can i do a for you U کاری می توانم برای شمابکنم
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
to empower somebody to do something U اختیار دادن به کسی برای کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
serve one's purpose <idiom> U مفیدبودن شخص برای کاری مشخص
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
scratch file U ناحیه کاری که برای کار جاری استفاده میشود
freedom U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
freedoms U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
make it up to someone <idiom> U انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
beside one's self <idiom> U خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
server U کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
areas U اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
area U اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
for next to nothing <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
to sign up for something U نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
redundant U قطعه اضافی که برای کاری در صورت خطا استفاده میشود
work file U فضای کاری که برای کار جاری اشغال شده است
chord keying U عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
hygrograph U دستگاه خود کاری برای اندازه گیری رطوبت جوی
He is a man who would stoop to anything . U آدمی است که بهر کاری تن می دهد ( برای رسیدن به هدفش )
diskless workstation U ایستگاه کاری که درایو دیسکی برای ذخیره داده ندارد
elapsed time U زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
warm-up U روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-ups U روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
ends U کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car. U به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
scratchpad U فضای کاری یا محلی با حافظه سریع برای ذخیره موقت داده جاری
ended U کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
end U کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
CD WO U مناسب برای ذخیره سازی متون آرشیو و یا آزمایش ROM-CD پیش از دوباره کاری
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
how about <idiom> برای ارائه پشنهاد یا جویا شدن نظر دیگران در مورد چیزی یا کاری استفاده می شود
latchkey kid [colloquial] U [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
indexing U استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
protocol U ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
protocols U ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
AppleTalk U پروتکل هایی که برای ارتباط بین ایستگاههای کاری و سرورها در کامپیوترهای شبکه Macintosh Apple استفاده می شوند
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
token bus network U EEEL استاندارد برای شبکههای محلی به صورت کابل توپولوژی باس . ایستگاههای کاری داده را با عبور Token منتقل می کنند
tokens U بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
token U بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
naive user U شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
programming U نرم افزاری که به کاربر امکان نوشتن مجموعه دستورات مشخص برای کاری را میدهد که بعداگ به قالبی ترجمه میشود که توسط کامپیوتر قابل فهم است
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) U بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes U راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torched U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
bread and point U سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
personal U متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر
liberal education U اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
auto U توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
intubation U فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان
potatoes and point U سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
autos U توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
turnaround time U زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
diagnostics U اطلاع و پیام سیستم پس از تشخیص خطا برای کمک به کاربر برای تصحیح کردن آن
bumbled U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
whitewash U سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumbles U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash. U کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
weight belt U کمربند با وزنه هایی برای سنگین کردن بدن غواص برای رفتن به عمق موردنظر
conferencing U اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
pence for any thing U میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing U خطوط خاتم کاری و منبت کاری
Now that it's summer the thing to do would be to use the bicycle to commute to work. U حالا که تابستان است کاری که می توان کرد این است که از دوچرخه برای رفت و آمد به سر کاراستفاده کرد.
skimming U محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
reforests U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reconditions U نو کاری کردن
habitual way of doing anything U کردن کاری
reconditioned U نو کاری کردن
recondition U نو کاری کردن
stucco U گچ کاری کردن
primed U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardens U درخت کاری کردن باغبانی کردن
engrave U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engraved U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
messes U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
garden U درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardened U درخت کاری کردن باغبانی کردن
engraves U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
mess U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
primes U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
prime U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
processor U پردازندهای که بین منبع ورودی و کامپیوتر مرکزی است , کار آن پردازش داده دریافتن برای کاهش بار کاری کامپیوتر اصلی است
flourish U زینت کاری کردن
keen set for doing anything U مشتاق کردن کاری
splays U منبت کاری کردن
hammers U چکش کاری کردن
to intervene in an affair U در کاری مداخله کردن
To perform a feat. U شیرین کاری کردن
calker U بتونه کاری کردن
purfle U منبت کاری کردن
rodeo U سوار کاری کردن
flourished U زینت کاری کردن
keen set for doing anything U ارزومند کردن کاری
to touch up U دست کاری کردن
refashion U دست کاری کردن
manipulation U دست کاری کردن
carvings U کنده کاری کردن
granulate U چکش کاری کردن
blackjack U مجبوربانجام کاری کردن
adventurism U اقدام به کاری کردن
carved U کنده کاری کردن
carve U کنده کاری کردن
go near to do something U تقریبا کاری را کردن
rodeos U سوار کاری کردن
contract U مقاطعه کاری کردن
hammer U چکش کاری کردن
stunt U شیرین کاری کردن
spackle U بتونه کاری کردن
shyster U دغل کاری کردن
hammered U چکش کاری کردن
carves U کنده کاری کردن
flourishes U زینت کاری کردن
stick with <idiom> U دنبال کردن کاری
inlay U خاتم کاری کردن
mind to do a thing U متمایل کردن به کاری
splay U منبت کاری کردن
stunts U شیرین کاری کردن
inlays U خاتم کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . U محکم کاری کردن
enamel U مینا کاری کردن
inlaying U خاتم کاری کردن
stunting U شیرین کاری کردن
plasters U گچ کاری کردن اندود
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1incentive
1affixation
1gorse melatonin
1strong
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com