English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to jury-rig something U چیزی را به هم پیوستن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
affixes U پیوستن
cements U پیوستن
to make contact U پیوستن
affixed U پیوستن
meet U پیوستن
cementing U پیوستن
cemented U پیوستن
coalescence U پیوستن
cement U پیوستن
affixing U پیوستن
conjoin U پیوستن
adjoins U پیوستن
attaching U پیوستن
affix U پیوستن
meets U پیوستن
link-ups U پیوستن
joins U پیوستن
link-up U پیوستن
joined U پیوستن
link up U پیوستن
join U پیوستن
link U به هم پیوستن
interlocked U پیوستن
anastomois U به هم پیوستن
affiliate پیوستن
attach U پیوستن
attaches U پیوستن
annex U پیوستن
connect U پیوستن
interlocking U پیوستن
interlocks U پیوستن
coupled U پیوستن
enlink U پیوستن
join up U به هم پیوستن
couples U پیوستن
sorted U پیوستن
allying U پیوستن
ally U پیوستن
sort U پیوستن
sorts U پیوستن
connects U پیوستن
to bring into contact U پیوستن
to go in with U پیوستن با
adjoined U پیوستن
couple U پیوستن
adjoin U پیوستن
annexes U پیوستن
interlock U پیوستن
annexing U پیوستن
link U بهم پیوستن
interconnects U بهم پیوستن
pan U بهم پیوستن
to piece together U بهم پیوستن
anastomosis U بهم پیوستن
admix U بهم پیوستن
pan- U بهم پیوستن
pans U بهم پیوستن
interconnected U بهم پیوستن
binds U بهم پیوستن
bind U بهم پیوستن
incorporating U بهم پیوستن
interconnect U بهم پیوستن
affiliating U پیوستن اشناکردن
inosculate U بهم پیوستن
adequateness U چسبیدن پیوستن
interlocking U بهم پیوستن
interlocks U بهم پیوستن
interlocked U بهم پیوستن
interlock U بهم پیوستن
patches U بهم پیوستن
affiliated U پیوستن اشناکردن
affiliates U پیوستن اشناکردن
inone U بهم پیوستن
knot U بهم پیوستن
knots U بهم پیوستن
anastomose U بهم پیوستن
patch U بهم پیوستن
incorporates U بهم پیوستن
knit U بهم پیوستن
adhered U چسبیدن پیوستن
interconnecting U بهم پیوستن
filiate U اشناکردن پیوستن
weld U بهم پیوستن
to grow into one U بهم پیوستن
to put together U بهم پیوستن
seams U بهم پیوستن
combining U باهم پیوستن
adhere U چسبیدن پیوستن
glutinate U بهم پیوستن
seam U بهم پیوستن
combines U باهم پیوستن
clings U چسبیدن پیوستن
cling U چسبیدن پیوستن
concatenate U بهم پیوستن
combine U باهم پیوستن
adheres U چسبیدن پیوستن
welds U بهم پیوستن
reconstitute U بهم پیوستن
incorporate U بهم پیوستن
joint U بهم پیوستن
knits U بهم پیوستن
adhering U چسبیدن پیوستن
reconstituting U بهم پیوستن
reconstitutes U بهم پیوستن
rejoined U دوباره پیوستن به
rejoining U دوباره پیوستن به
rejoins U دوباره پیوستن به
rejoin U دوباره پیوستن به
reconstituted U بهم پیوستن
interlink U بهم پیوستن
interlinked U بهم پیوستن
interlinking U بهم پیوستن
interlinks U بهم پیوستن
welded U بهم پیوستن
to grow together U باهم پیوستن
reunite U دوباره بهم پیوستن
clobber U بهم پیوستن زدن
reunited U دوباره بهم پیوستن
annexes U پیوستن ضمیمه سازی
associate U همدم شدن پیوستن
associated U همدم شدن پیوستن
assisting U پیوستن به حمایت کردن از
assists U پیوستن به حمایت کردن از
clobbers U بهم پیوستن زدن
clobbering U بهم پیوستن زدن
assist U پیوستن به حمایت کردن از
clobbered U بهم پیوستن زدن
join U شرکت کردن در پیوستن
joins U شرکت کردن در پیوستن
joined U شرکت کردن در پیوستن
assisted U پیوستن به حمایت کردن از
in store <idiom> U آماده بوقوع پیوستن
to go to glory U برحمت ایزدی پیوستن
cleaved U پیوستن تقسیم شدن
repiece U دوباره بهم پیوستن
reuniting U دوباره بهم پیوستن
reunites U دوباره بهم پیوستن
put to U بگروه شکارچی پیوستن
compaginate U محکم بهم پیوستن
cleaves U پیوستن تقسیم شدن
consociate U متحد کردن پیوستن
associating U همدم شدن پیوستن
catenate U پیوستن متصل کردن
weld U جوش دادن پیوستن
annex U پیوستن ضمیمه سازی
associates U همدم شدن پیوستن
annexing U پیوستن ضمیمه سازی
welded U جوش دادن پیوستن
cleave U پیوستن تقسیم شدن
welds U جوش دادن پیوستن
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
rabbet U با کنش کاو بهم پیوستن
grafted U پیوند زدن بهم پیوستن
graft U پیوند زدن بهم پیوستن
clutch U تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
grafts U پیوند زدن بهم پیوستن
nirvanas U پیوستن به کل هستی خشنودی مطلق
clutching U تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
clutches U تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
clutched U تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
nirvana U پیوستن به کل هستی خشنودی مطلق
jump on the bandwagon <idiom> [پیوستن به گرایش یا فعالیتی محبوب]
binds U محصور کردن بهم پیوستن
bind U محصور کردن بهم پیوستن
add U جمع زدن باهم پیوستن
adding U جمع زدن باهم پیوستن
adds U جمع زدن باهم پیوستن
to be fulfilled U بوقوع پیوستن راست امدن
attachable U قابل بهم پیوستن یا ضمیمه کردن
crossfertilize U پیوستن دونوع متفاوت از طریق لقاح
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to herd with other people U با مردم دیگر پیوستن درگروه دیگران درامدن
hyphen U برای پیوستن چندکلمه بیکدیگر مثل Northwest
hyphens U برای پیوستن چندکلمه بیکدیگر مثل Northwest
integration U یکی کردن و بهم پیوستن پیوستگی اجزاء
hyphens U برای پیوستن هجاهای جدا شده از یکدیگردر اخرسطر
concrete U : سفت کردن باشفته اندودن یا ساختن بهم پیوستن
hyphen U برای پیوستن هجاهای جدا شده از یکدیگردر اخرسطر
piecer U درنخ ریسی کسیکه کارش بهم پیوستن نخهای گسیخته است
healing by first intention U جوش خوردن زخم یاشکستگی بوسیله دوباره بهم پیوستن پاره ها
avulsion U جدا شدن زمینی از یک ملک و پیوستن بملک دیگر درنتیجه سیل یا تغییرمسیررودخانه
to interlock levers U اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com