English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
eyeservant U نوکری که فقط هنگام موافبت اقایش خوب کارمیکند نوکرپیش رو
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
eye service U خدمتی که فقط هنگام موافبت خوب انجام داده میشود نگاه عاشقانه
flunkeyism U نوکری
sorb U نوکری کار
lacquey U نوکری کردن
to take up one's livery U نوکری کردن
lackey U نوکری کردن
lackeys U نوکری کردن
serviced U نوکری یاری
service U نوکری یاری
serfism U قره نوکری
burn the candle at both ends <idiom> U یکسره کارمیکند
liveryman U کسیکه لباس نوکری بر تن دارد
cameraman U ادمیکه بادوربین کارمیکند
cameramen U ادمیکه بادوربین کارمیکند
that watch is a good t. k U ان ساعت خوب کارمیکند
reliable U ناگ خوب کارمیکند
livery servant U نوکری که جامه ویژه نوکربابی می پوشد
keel block U تیر حمالی که به کشش کارمیکند
chiaroscurist U هنرمندی که سیاه قلم کارمیکند
milk maid U زنی که درشیرخانه یا شیر فروشی کارمیکند
constant speed unit U گاورنری که توسط موتور کارمیکند و ملخ را کنترل مینماید
mutual terms U شرایطی که بموجب ان دو تن بجای اینکه پول بدهند کارمیکند
attitude gyro U الت نشان دهنده پروازی که توسط ژایرو کارمیکند
turbocharger U شارژری در موتورهای پیستونی که توسط توربینی درمسیر گازهای خروجی کارمیکند
turbosupercharger U سوپر شارژی در موتورهای پیستونی که توسط توربینی درمسیر گازهای خروجی کارمیکند
attendances U موافبت
attendance U موافبت
watchfully U با موافبت
attentiveness U موافبت
carefulness U موافبت
attention U موافبت
vigilance U موافبت
attentions U موافبت
tendance U موافبت پرستاری
to keep an eyes on U موافبت کردن
to watch over U موافبت کردن
care U موافبت بیم
care U نگهداری موافبت
cares U نگهداری موافبت
cares U موافبت بیم
alertress U زرنگی موافبت
cared U نگهداری موافبت
cared U موافبت بیم
assistance U موافبت رسیدگی
mind U موافبت کردن ملتفت بودن
minds U موافبت کردن ملتفت بودن
minding U موافبت کردن ملتفت بودن
assists U موافبت کردن ملحق شدن
to keep watch U کشیک کشیدن موافبت کردن
aftercare U توجه و موافبت درمرحلهء نقاهت
assist U موافبت کردن ملحق شدن
assisted U موافبت کردن ملحق شدن
assisting U موافبت کردن ملحق شدن
to be all eyes U موافبت کامل کردن سرتاپاچشم شدن
nursling U بچهای که مورد موافبت قرار میگیرد
piezoelectric U ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
governess U زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
governesses U زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
clear one's ears U متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
watch U مراقبت کردن موافبت کردن
watched U مراقبت کردن موافبت کردن
watches U مراقبت کردن موافبت کردن
watching U مراقبت کردن موافبت کردن
attending U موافبت کردن گوش کردن
attend U موافبت کردن گوش کردن
attends U موافبت کردن گوش کردن
well-groomed U موافبت شده مهتری شده
well groomed U موافبت شده مهتری شده
season U هنگام
seasoned U هنگام
seasons U هنگام
oestrum U هنگام
at dark U هنگام شب
at nightfall U شب هنگام
nightfall U شب هنگام
nighttide U شب هنگام
during U هنگام
night tide U هنگام شب
night season U هنگام شب
night season U شب هنگام
at night U شب هنگام
moment U هنگام
time U هنگام
gamut U هنگام
at the same moment U در آن هنگام
moments U هنگام
termed U هنگام
term U هنگام
times U هنگام
timed U هنگام
terming U هنگام
night-time U هنگام شب
night time U هنگام شب
in- U درفرف هنگام
in U درفرف هنگام
wintertime U هنگام زمستان
dusk U هنگام غروب
translate time U هنگام ترجمه
execution time U هنگام اجرا
when entering U هنگام ورود
teatime U هنگام چای
at mess U هنگام خوردن
on arrival U هنگام ورود
at noon U هنگام فهر
at one's leisure U هنگام فراغت
daytime U هنگام روز
summertime U هنگام تابستان
daytide U هنگام روز
binding time U هنگام انقیاد
playtime U هنگام بازی
hard times U هنگام تنگدستی
here's to you U هنگام نوشیدن
meal time U هنگام غذاخوری
updated U به هنگام دراوردن
update U به هنگام دراوردن
on occasion U هنگام لزوم
on seeing him U هنگام دیدن او
spring time U هنگام بهار
updates U به هنگام دراوردن
inprocess U هنگام کار
in case of emergency U هنگام اضطرار
hexachord U هنگام شش بردهای
compile time U هنگام همگردانی
to die in harness U هنگام کار
nooning U هنگام فهر ناهار
dewfall U هنگام ریزش شبنم
landing weight U وزن با هنگام تخلیه
it puckered up in sewing U هنگام دوختن جمع شد
ortive U وابسته به هنگام طلوع
parthian glance U نگاه هنگام جدایی
red handed U هنگام ارتکاب جنایت
nights U شب هنگام برنامه شبانه
night U شب هنگام برنامه شبانه
therewith U دران هنگام بدانوسیله
chevy U فریاد هنگام شکار
cash on delivery U پرداخت هنگام تحویل
d. wish U خواهش هنگام مردن
when it came to a push U چون هنگام کوشش
damage in transit U خسارت در هنگام ترانزیت
to brush over U هنگام عبورپوز زدن
in the case of traffic jam [congestion] U هنگام راهبندان سنگین
batfowl U هنگام شب مرغ را شکارکردن
hard-bitten U سخت هنگام جنگ
then U انگاه دران هنگام
invigilates U شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
invigilate U شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
harvest festival U جشن سپاسگزاری هنگام درو)
fair-weather U خوب هنگام هوای صاف
high time U هنگام خوشی وعیش ونوش
smack U ضربه محکم در هنگام ابشار
opened U وضع زه هنگام کشیده شدن
chanty U سرود ملوانان هنگام کار
chantey U سرود ملوانان هنگام کار
invigilated U شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
natural form U وضع بدن هنگام تیراندازی
invigilation U پاییدن شاگردان هنگام امتحانات
invigilating U شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
landed weight U وزن کالا هنگام تخلیه
milter U ماهی نر هنگام تخم ریزی
coronation oath U سوگند هنگام تاج گذاری
to take counsel of one'spillow U شب هنگام اندیشه در چیزی کردن
smacked U ضربه محکم در هنگام ابشار
I cut my face shaving. U هنگام اصلاح صورتم را بریدم
harvest U هنگام درو وقت خرمن
harvested U هنگام درو وقت خرمن
smacks U ضربه محکم در هنگام ابشار
escaped water U تلفات اب هنگام بهره برداری
demand report U گزارشی که به هنگام نیازتولید میشود
striker U توپ زن هنگام دفاع از میله
harvest festivals U جشن سپاسگزاری هنگام درو)
strikers U توپ زن هنگام دفاع از میله
opens U وضع زه هنگام کشیده شدن
harvests U هنگام درو وقت خرمن
damaged in transit U صدمه دیده هنگام ترانزیت
open U وضع زه هنگام کشیده شدن
backing plate U صفحه تقویتی در هنگام تعمیرورقههای فلزی
drag line U طنای اویزان از بالن هنگام فرود
leisure hours U ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
To breathe ones last . U نفس آخررا کشیدن (هنگام مرگ )
red-handed U دست درخون هنگام ارتکاب جنایت
to give the tone U هنگام یافتن رد شکار پارس کشیدن
jettison of cargo U محموله را به هنگام خطر به دریا ریختن
electro statics U علم خواص الکتریک هنگام بیحرکتی
To be caught red - handed. U گیر افتادن ( هنگام ارتکاب عمل )
combinatorial explosion U موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
grunter U خوک یکجورماهی که هنگام گرفتاری خرخرمیکند
corporale U پارچهای که هنگام عشاء ربانی بکارمیرود
Payment on delivery of goods. U پرداخت هنگام ( مشروط به ) تحویل کالا
Say when! [when pouring] U بگو کی بایستم! [هنگام ریختن نوشابه]
print U توقف موقت چاپگر هنگام چاپ
dead on arrival U مرحوم هنگام ورود [بیماری در آمبولانس]
the room was not lived in U هنگام روز در ان اطاق زندگی نمیکردند
boot U خراب کردن توپ هنگام گرفتن ان
ondise U پشت گوی بودن هنگام پاس
To leave someone in the lurch . U کسی را قال گذاشتن ( هنگام نیاز )
passing bell U زنگی که هنگام درگذشتن کسی بزنند
Say when stop! [when pouring] U بگو کی بایستم! [هنگام ریختن نوشابه]
set up U انتخابهای موجود هنگام نصب سیستم
adjusting to water U حرکت در هوا هنگام فرود دراب
printed U توقف موقت چاپگر هنگام چاپ
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com