English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
pull in U نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pull-in U نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pull-ins U نقشه یا عملی را متوقف ساختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
tie up <idiom> U آرام یا متوقف کردن حرکت یا عملی
pt down U متوقف ساختن
lay off U متوقف ساختن
slap down U متوقف ساختن
to put to a pause U متوقف ساختن
flameout U متوقف ساختن موتور هواپیما
cry down U چیزی را غیر قانونی دانستن متوقف ساختن
loops U بخشی از برنامه که تکرار میشود تا عملی را متوقف کند بیشتر برای وقتی که منتظر پاسخ از صفحه کلید یا وسیله است به کار می رود
looped U بخشی از برنامه که تکرار میشود تا عملی را متوقف کند بیشتر برای وقتی که منتظر پاسخ از صفحه کلید یا وسیله است به کار می رود
loop U بخشی از برنامه که تکرار میشود تا عملی را متوقف کند بیشتر برای وقتی که منتظر پاسخ از صفحه کلید یا وسیله است به کار می رود
patterns U نقشه ساختن
pattern U نقشه ساختن
deceleration time U زمان لازم برای متوقف ساختن یک نوار مغناطیسی پس از خواندن یا ضبط اخرین قطعه داده از یک رکورد روی ان نوار
strikes U اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike U اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
notification U عملی است که دولتی برای اگاه ساختن دولت دیگر برای اطلاع از مسئله مهمی انجام میدهد و هدف از این عمل ان است که طرف از مسیله مذکور قانونا"مطلع تلقی شود
maps U نقشه برداری کردن تهیه نقشه نقشه کشی کردن
map U نقشه برداری کردن تهیه نقشه نقشه کشی کردن
strategy U طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی
strategies U طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی
conformal projection U نوعی سیستم تهیه نقشه بزرگ کردن یکنواخت نقشه
line route map U نقشه نشان دهنده راهها نقشه راهنمای مسیر خطوط سیم دستگاه
docking plan U نقشه مسیر ورود کشتی به حوضچه تعمیر نقشه ساختمان قسمت زیر ناوlongshoreman
cartographers U ترسیم کننده نقشه متخصص رسم نقشه
hyetography U نقشه کشی از بارندگی نمایش بارش با نقشه
cartographer U ترسیم کننده نقشه متخصص رسم نقشه
control map U نقشه مخصوص بررسی صحت بقیه نقشه ها
mapping U نقشه کشی کردن تهیه نقشه
topographic map U نقشه عوارض نما نقشه توپوگرافی
scareup U فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
storage map U نقشه انباره نقشه انبارش
orthographic U تصویر یا نقشه که در ان خطوط مصور برسطح تصویر یا نقشه عموداست
plotted U تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plots U تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plot U تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
geodesy U نقشه برداری عملیات نقشه برداری در شبکه جهانی
map sheet U شماره برگ نقشه از سریهای مختلف برگ نقشه
vignetting U سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
outline assembly drawing U نقشه کلی ساختمان نقشه ایکه تصویر کلی ساختمان را نشان میدهد وجزئیات ساختمان روی ان پیاده نشده است
spandrel U لچک [در فرش های لچک ترنج، لچک ها معمولا یک چهارم ترنج بوده و یا دارای نقشه مشابه و یا نقشه متفاوت می باشند.]
common control U کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
geodetic datum U سطح مبنای نقشه برداری افق مبنای نقشه برداری زمینی جهانی
map compilation U تهیه نقشه جدید یا جمع اوری اطلاعات جدید برای تهیه نقشه
dead in the water U متوقف در اب
halts U متوقف
insolvent U متوقف
abeyant U متوقف
abeyant abeyance U متوقف
crash U متوقف
crashingly U متوقف
crashing U متوقف
crashes U متوقف
crashed U متوقف
halted U متوقف
installed U متوقف
halt U متوقف
to come to a stand U متوقف شدن
halt U متوقف کردن
stopper U متوقف کننده
stoppers U متوقف کننده
halt U متوقف شدن
hold on <idiom> U متوقف شدن
throwbacks U متوقف سازی
pull in U متوقف شدن
pull-ins U متوقف شدن
throwback U متوقف سازی
stopped U متوقف کننده
halted U متوقف کردن
let up <idiom> U کم کم متوقف شدن
stopping U متوقف کننده
stop U متوقف کننده
dead in the water U متوقف در دریا
come to a stand U متوقف شدن
halts U متوقف کردن
halts U متوقف شدن
stops U متوقف کننده
halted U متوقف شدن
fetch up U متوقف شدن
pull-in U متوقف شدن
put under the ban U متوقف کردن
holding attack U تک متوقف کننده
suppressible U متوقف کردنی
stopple U متوقف کننده
stand fast U متوقف شدن
to bring traffic to a standstill U ترافیک را متوقف کردن
crashed U متوقف شدن ناگهانی
crash U متوقف شدن ناگهانی
stop in one's tracks <idiom> U سریه متوقف شدن
crashes U متوقف شدن ناگهانی
stop U متوقف کردن ایستگاه
crashing U متوقف شدن ناگهانی
stopping U متوقف کردن ایستگاه
halts U فرآیند را متوقف میکند.
put down <idiom> U بازور متوقف کرن
halt U فرآیند را متوقف میکند.
stops U متوقف کردن ایستگاه
halted U فرآیند را متوقف میکند.
windbound U متوقف دراثر باد
crashingly U متوقف شدن ناگهانی
to come to a stop U متوقف شدن [مهندسی]
stray U که متوقف نشده باشد
straying U که متوقف نشده باشد
stopped U متوقف کردن ایستگاه
strays U که متوقف نشده باشد
gravel U شن دار متوقف کردن
taper off U تدریجا متوقف شدن
stopping the work U متوقف کردن کار
bench mark U شاخص علامت نقطه کنترل نقشه برداری شاخص نقشه برداری
computer aided design and drafting U طراحی و نقشه کشی به کمک کامپیوتر طراحی و نقشه کشی کامپیوتری
call it quits <idiom> U متوقف کردن تمام کار
check U کم یا متوقف کردن سرعت بدن
checked U کم یا متوقف کردن سرعت بدن
elevation stop U متوقف کننده حرکت ارتفاع
to stop taking [pills] , [to go off a drug] U متوقف شدن [از خوردن قرص]
checks U کم یا متوقف کردن سرعت بدن
arresting system reset unit U متوقف کننده سیستم مهارهواپیما
ended U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
fielding U متوقف کردن و کنترل گوی هاکی
pull over <idiom> U متوقف کردن ماشین گوشه جاده
ends U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
end U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
to suspend payment U پرداخت راموقوف کردن متوقف شدن
to bung up U با چوب پنبه [یا متوقف کننده] بستن
to bung U با چوب پنبه [یا متوقف کننده] بستن
phaseout U تدریجا متوقف کردن کار یاتولید
to stop cold something U چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
She laid the book aside . U کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد)
aborted U متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
stall U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
cancellation U عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
stalling U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
abort U متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
aborting U متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
aborts U متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
grid navigation U ناوبری از روی نقشه ناوبری از روی خطوط شبکه نقشه
projections U سیستم تصویر در تهیه نقشه سیستم تهیه نقشه جات
polar stereographic U سیستم تهیه نقشه قطبی سیستم نقشه برداری قطبی
trimsize U اندازه تنظیم شده نقشه حواشی تنظیم شده نقشه
projection U سیستم تصویر در تهیه نقشه سیستم تهیه نقشه جات
cancels U متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancelling U متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
shut off mechanism U وسیلهای که در صورت بروز خرابی فرایند را متوقف میکند
forcing U ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
end of page halt U ویژگی ای که چاپگر را درپایان هر صفحه خروجی متوقف میکند
cancel U متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
forces U ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
force U ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
workable U عملی
ex post U عملی
makable [spv. makeable] <adj.> U عملی
handy <adj.> U عملی
achievable <adj.> U عملی
contrivable <adj.> U عملی
doable <adj.> U عملی
feasible <adj.> U عملی
practicals U عملی
experimental U عملی
pracitcable U عملی
practic U عملی
pragmatics U عملی
performable U عملی
practicable U عملی
factually U عملی
operatives U عملی
factual U عملی
operative U عملی
feasible U عملی
practical <adj.> U عملی
operable U عملی
makeable <adj.> U عملی
suitable <adj.> U عملی
purposive <adj.> U عملی
purposeful <adj.> U عملی
purpose-built <adj.> U عملی
makable <adj.> U عملی
proper <adj.> U عملی
functional <adj.> U عملی
convenient <adj.> U عملی
appropriate [for an occasion] <adj.> U عملی
applicative U عملی
business like U عملی
pragmatic U عملی
applicatory <adj.> U عملی
operational U عملی
applied U عملی
workable <adj.> U عملی
useful <adj.> U عملی
manageable <adj.> U عملی
down-to-earth U عملی
possible [doable, feasible] <adj.> U عملی
empirical U عملی
down to earth U عملی
practicable <adj.> U عملی
objectives U عملی
objective U عملی
de facto U عملی
executable <adj.> U عملی
utilitarian [useful] <adj.> U عملی
trig list U لیست نقاط نقشه برداری شده فهرست مختصات نقاط نقشه برداری شده
loop U حلقهای که انتها ندارد مگر اینکه برنامه متوقف شود
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com