Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (43 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
amuse
U
مشغول کردن تفریح دادن
amuses
U
مشغول کردن تفریح دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
recreated
U
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreating
U
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreates
U
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreate
U
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
entertain
U
عزیزداشتن تفریح دادن
entertains
U
عزیزداشتن تفریح دادن
entertained
U
عزیزداشتن تفریح دادن
in the schools
U
مشغول دادن امتحانات دانشگاه
recreations
U
تفریح سرگرمی وسایل تفریح
recreation
U
تفریح سرگرمی وسایل تفریح
busies
U
مشغول کردن
engage
U
مشغول کردن
busiest
U
مشغول کردن
engages
U
مشغول کردن
busying
U
مشغول کردن
busied
U
مشغول کردن
busier
U
مشغول کردن
busy
U
مشغول کردن
recreated
U
تفریح کردن
game
U
تفریح کردن
recreating
U
تفریح کردن
recreates
U
تفریح کردن
articles
U
تفریح کردن
recreate
U
تفریح کردن
to d. one self
U
تفریح کردن
article
U
تفریح کردن
to busy oneself
U
خودرا مشغول کردن
splurged
U
تفریح وولخرجی کردن
plays
U
تفریح بازی کردن
played
U
تفریح بازی کردن
playing
U
تفریح بازی کردن
splurging
U
تفریح وولخرجی کردن
splurges
U
تفریح وولخرجی کردن
splurge
U
تفریح وولخرجی کردن
play
U
تفریح بازی کردن
occupy
U
مشغول کردن به کار گرفتن
employs
U
مشغول کردن بکار گرفتن
employed
U
مشغول کردن بکار گرفتن
occupying
U
مشغول کردن به کار گرفتن
employing
U
مشغول کردن بکار گرفتن
occupies
U
مشغول کردن به کار گرفتن
employ
U
مشغول کردن بکار گرفتن
played
U
تفریح کردن ساز زدن
play
U
تفریح کردن ساز زدن
skylark
U
تفریح وجست وخیز کردن
skylarks
U
تفریح وجست وخیز کردن
playing
U
تفریح کردن ساز زدن
plays
U
تفریح کردن ساز زدن
to engage in something
[in doing]
something
U
خود را به چیزی
[کاری]
مشغول کردن
disported
U
بازی کردن تفریح کردن
disports
U
بازی کردن تفریح کردن
disporting
U
بازی کردن تفریح کردن
disport
U
بازی کردن تفریح کردن
at
U
مشغول
busiest
U
مشغول
busy with
U
مشغول
busied
U
مشغول
busy at
U
مشغول
busies
U
مشغول
busier
U
مشغول
busy
U
مشغول
occupied
U
مشغول
busying
U
مشغول
disports
U
تفریح
disport
U
تفریح
disporting
U
تفریح
recreations
U
تفریح
recreation
U
تفریح
disported
U
تفریح
jaunts
U
تفریح
amusement
U
تفریح
diversions
U
تفریح
gust
U
تفریح
gusts
U
تفریح
recreative
U
تفریح
paseo
U
تفریح
diversion
U
تفریح
amusements
U
تفریح
divertimento
U
تفریح
jaunt
U
تفریح
twiddle one's thumbs
<idiom>
U
مشغول نبودن
he applied him self to study
U
مشغول تحصیل شد
on the go
<idiom>
U
مشغول دویدن
he is at work
U
مشغول کاراست
occupy
U
مشغول داشتن
go about
<idiom>
U
مشغول بودن با
go about
U
مشغول شدن به
overbusy
U
زیاد مشغول
under an obligation
U
مشغول الذمه
occupies
U
مشغول داشتن
indebted
U
مشغول الذمه
engross
U
احتکارکردن مشغول
occupying
U
مشغول داشتن
at it
U
سخت مشغول
at work
U
مشغول کار
working
U
مشغول کار
get to work
U
مشغول کارشوید
workings
U
مشغول کار
to employ oneself
U
مشغول شدن
to d. one self
U
مشغول شدن
in a
U
مشغول کار
in a
U
مشغول نبرد
amusing
U
تفریح دهنده
promenader
U
تفریح کننده
diverting
U
تفریح امیز
Break. Recess.
U
زنگ تفریح
amusingly
U
تفریح دهنده
amusive
U
تفریح دهنده
skittle
U
بازی تفریح
amusive
U
تفریح امیز
breaks
U
زنگ تفریح
sporting
U
تفریح دوستانه
break
U
زنگ تفریح
activity
U
فعال یا مشغول بودن
indebted
U
مشغول الذمه مقروض
activities
U
فعال یا مشغول بودن
go at
U
جدا مشغول شدن به
up to the eyes in work
U
سخت مشغول کار
scoolable
U
مشغول تحصیل اجباری
(in) up to the chin
<idiom>
U
خیلی مشغول با کسی
amused
U
سرگرم شده و مشغول
intent on doing anything
U
سخت مشغول کاری
opposite numbers
U
افسران مشغول به کار
pastime
U
تفریح کاروقت گذران
pastimes
U
تفریح کاروقت گذران
All work and no play.
U
کار بدون تفریح
To be fond of fun.
U
اهل تفریح بودن
happy hour
<idiom>
U
ساعات تفریح وخوشی
stick to your work
U
بکار خود مشغول باشید
in treaty
U
مشغول مذاکره و عقد پیمان
disciplining
U
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines
U
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline
U
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
dalliance
U
تفریح و بازی از روی هوسرانی
Playing football is not my idea of fun .
U
فوتبال هم بنظر من تفریح نشد
This is not my idea of pleasure ( fun ) .
U
به نظر من این هم تفریح نشد
roof garden
U
تفریح گاه بالای بام
playful
U
اهل تفریح و بازی بازیگوش
sportive
U
سرگرم تفریح وورزش ورزشی
The line is busy (engaged).
U
صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
joyride
U
سرقت اتومبیل برای خوشگذرانی و تفریح
joyrides
U
سرقت اتومبیل برای خوشگذرانی و تفریح
play at
U
بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
chandler
U
کسی که به خرید و فروش کالا مشغول است
tubing
U
ورزش یا تفریح قایق سواری درمسیر رود
I said it only in fun.
U
فقط برای تفریح این حرف رازدم
to depict somebody or something
[as something]
U
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
april fool
U
کسی که در روز اول اوریل الت تفریح میشود
small game
U
پرندگان و حیوانات کوچک که برای تفریح شکار می شوند
bearbaiting
U
نوعی تفریح که دران سگهارابجان خرس مقید درزنجیرمیاندازند
background
U
چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
backgrounds
U
چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
ferris wheel
U
گردونه صندلی دار مخصوص تفریح وچرخ زدن اطفال وغیره
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
articled
U
کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
to picture
U
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
switched network backup
U
انتخاب کاربر برای مسیر جانبی از شبکه وقتی که مسیر اول مشغول است
reduces
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
hardscrabble
U
دارای زندگانی سخت ومشکل سخت مشغول
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
busiest
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
active
U
مشغول یا در حین کار یا در حین استفاده
designs
U
پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
design
U
پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
to a. oneself
U
مشغول شدن اماده شدن
institutionalises
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
pursued
U
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursue
U
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues
U
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursuing
U
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
collimate
U
موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
predicates
U
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
out lawry
U
طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
predicated
U
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
lays
U
قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
receive
U
اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
predicate
U
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
receives
U
اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
lay
U
قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
predicating
U
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com