Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
brabble
U
مشاجره کردن دعوا
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
bust-up
U
دعوا-مشاجره
falling-out
<idiom>
U
مشاجره کردن
tug-of-war
<idiom>
U
مشاجره کردن
wrangling
U
مشاجره کردن
wrangles
U
مشاجره کردن
wrangled
U
مشاجره کردن
halsie
U
مشاجره کردن
flite
U
مشاجره کردن
spars
U
مشاجره کردن
spar
U
مشاجره کردن
go at
<idiom>
U
مشاجره کردن
wrangle
U
مشاجره کردن
sparred
U
مشاجره کردن
pettifog
U
مشاجره کردن
altercate
U
مشاجره کردن
contested
U
ستیزه کردن مشاجره
contest
U
ستیزه کردن مشاجره
contesting
U
ستیزه کردن مشاجره
contests
U
ستیزه کردن مشاجره
to instigate an argument
U
تحریک به دعوا کردن
to quarrel with somebody
<idiom>
U
با کسی دعوا کردن
disclaimed
U
ترک دعوا کردن نسبت به
disclaim
U
ترک دعوا کردن نسبت به
disclaiming
U
ترک دعوا کردن نسبت به
disclaims
U
ترک دعوا کردن نسبت به
cut both ways
<idiom>
U
به هردوطرف دعوا رسیدگی کردن
To settle upon a price during a dispute.
<proverb>
U
میان دعوا نرخ طى کردن .
argued
U
گفتگو کردن مشاجره کردن
argues
U
گفتگو کردن مشاجره کردن
arguing
U
گفتگو کردن مشاجره کردن
argue
U
گفتگو کردن مشاجره کردن
oppugn
U
مبارزه کردن با دعوا کردن
disputing
U
مشاجره
falling out
U
مشاجره
falling-out
U
مشاجره
contretemps
U
مشاجره
disputes
U
مشاجره
honest broker
U
مشاجره
disputed
U
مشاجره
halsie
U
مشاجره
dispute
U
مشاجره
pique
U
مشاجره
disputed
U
مشاجره نزاع
contention
U
مشاجره نزاع
pleas
U
مشاجره مدافعه
logomachy
U
مشاجره بر سر لفظ
disputes
U
مشاجره نزاع
scuffling
U
جنجال مشاجره
disputing
U
مشاجره نزاع
dispute
U
مشاجره نزاع
scuffles
U
جنجال مشاجره
contentions
U
مشاجره نزاع
scuffle
U
جنجال مشاجره
scuffled
U
جنجال مشاجره
plea
U
مشاجره مدافعه
dustup
U
دعوا
strife
U
دعوا
night brawler
U
شب دعوا کن
wrangled
U
داد و بیداد مشاجره
wrangle
U
داد و بیداد مشاجره
dissents
U
مشاجره بر سر رای داور
habble
U
داد وبیداد مشاجره
wrangles
U
داد و بیداد مشاجره
dissented
U
مشاجره بر سر رای داور
wrangler
U
اهل مشاجره مخاصم
dissent
U
مشاجره بر سر رای داور
fall out
U
رخ دادن مشاجره داشتن
wrangling
U
داد و بیداد مشاجره
quarreling
U
دعوا ستیزه
imparlance
U
تعویق دعوا
quiteclaim
U
ترک دعوا
squealed
U
دعوا نزاع
quarreled
U
دعوا ستیزه
quarrel
U
دعوا ستیزه
contests
U
رقابت دعوا
actions
U
اقامهء دعوا
action
U
اقامهء دعوا
wrangler
U
دعوا کننده
To be itching fo r a fight . To be on the war path.
U
سر دعوا داشتن
quarrelled
U
دعوا ستیزه
quarrels
U
دعوا ستیزه
squeal
U
دعوا نزاع
disclamation
U
ترک دعوا
champerty
U
شرکت در دعوا
cat-and-dog
<adj.>
U
پر جنگ و دعوا
contest
U
رقابت دعوا
discord
U
دعوا نزاع
callet
U
دعوا و غوغا
contested
U
رقابت دعوا
squeals
U
دعوا نزاع
contesting
U
رقابت دعوا
dust-up
U
جنگ و دعوا
dust-ups
U
جنگ و دعوا
he has nostomach for the fight
U
سر دعوا ندارد
quarrelling
U
دعوا ستیزه
We had a slight contretemps at the parking lot
[car park]
.
U
ما یک مشاجره خفیفی در پارکینگ داشتیم.
kick up a row
U
دعوا راه انداختن
debatable ground
U
زمین یامرزمورد دعوا
nonjoinder
U
عدم ورود در دعوا
rivals
U
طرف مقابل دعوا
rivalling
U
طرف مقابل دعوا
rival
U
طرف مقابل دعوا
rivaled
U
طرف مقابل دعوا
rivalled
U
طرف مقابل دعوا
rivaling
U
طرف مقابل دعوا
to instigate an argument
U
دعوا راه انداختن
jars
U
دعوا و نزاع طنین انداختن
jarred
U
دعوا و نزاع طنین انداختن
jar
U
دعوا و نزاع طنین انداختن
make up
<idiom>
U
دوباره دوست شدن بعداز مشاجره ودعوا
They fight like cat and dog .
U
باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
the nature of the case
U
ماهیت دعوا یا موضوع خوش خویی
to live like cat and dog
U
دائما با هم جنگ و دعوا داشتن
[زن و شوهر]
to stir
[things]
up
U
دعوا راه انداختن
[اصطلاح روزمره]
have a bone to pick
U
بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
wrangling
U
داد و بیداد
[مشاجره]
[نزاع]
[اصطلاح تحقیر آمیز]
In a quarrel they do not distribute sweetmeat.
<proverb>
U
توى دعوا یلوا پخش نمى کنند.
interplead
U
پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
exploits
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
times
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
exploiting
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilized
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preaches
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringing
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
married under a contract unlimited perio
U
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
corrects
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
infringed
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to use effort
U
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
sterilising
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringes
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
time
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
woo
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilises
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringe
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preach
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilised
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correcting
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
point
U
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
crossest
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
checks
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
wooed
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
cross
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
woos
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
check
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstand
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crosses
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstanding
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
checked
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
exploit
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com