English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (31 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
entrance U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrances U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
launched U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
to cut out U بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
operates U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
trachle U تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
enrapture U ازخودبیخودکردن
enravish U ازخودبیخودکردن
hibernated U زمستان را دربیهوشی بسر بردن
hibernate U زمستان را دربیهوشی بسر بردن
hibernates U زمستان را دربیهوشی بسر بردن
hibernating U زمستان را دربیهوشی بسر بردن
disorientating U ازخاورگردانیدن ازخودبیخودکردن
disorientates U ازخاورگردانیدن ازخودبیخودکردن
disorientate U ازخاورگردانیدن ازخودبیخودکردن
disorientated U ازخاورگردانیدن ازخودبیخودکردن
ecstasize U بوجد دراوردن ازخودبیخودکردن
to let fly U انداختن تیرخالی کردن
to put by U دور انداختن رد کردن
puts U تعویض کردن انداختن
to set off U انداختن برابر کردن
slot U انداختن چفت کردن
slots U انداختن چفت کردن
put U تعویض کردن انداختن
slotting U انداختن چفت کردن
hurtles U پرت کردن انداختن
launched U انداختن پرت کردن
tossing U پرت کردن انداختن
lay aside U پس انداز کردن انداختن
hurtling U پرت کردن انداختن
hurtle U پرت کردن انداختن
hurtled U پرت کردن انداختن
launch U انداختن پرت کردن
launching U انداختن پرت کردن
launches U انداختن پرت کردن
spit U سوراخ کردن تف انداختن
putting U تعویض کردن انداختن
tosses U پرت کردن انداختن
tossed U پرت کردن انداختن
toss U پرت کردن انداختن
spits U سوراخ کردن تف انداختن
throwin U در دنده انداختن تزریق کردن
grooves U خط انداختن شیار دار کردن
engages U مجذوب کردن درهم انداختن
engage U مجذوب کردن درهم انداختن
postponed U بتعویق انداختن موکول کردن
groove U خط انداختن شیار دار کردن
operate U اداره کردن راه انداختن
postpone U بتعویق انداختن موکول کردن
operated U اداره کردن راه انداختن
operates U اداره کردن راه انداختن
defaces U ازشکل انداختن محو کردن
hollered U فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollering U فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollers U فریاد کردن سروصداراه انداختن
drop in U اتفاقا دیدن کردن انداختن در
defaced U ازشکل انداختن محو کردن
put over U بتاخیر انداختن از سرباز کردن
embrangle U گیر انداختن گرفتار کردن
deface U ازشکل انداختن محو کردن
holler U فریاد کردن سروصداراه انداختن
prorogue U تعطیل کردن بتعویق انداختن
postponing U بتعویق انداختن موکول کردن
prorogate U تعطیل کردن بتعویق انداختن
postpones U بتعویق انداختن موکول کردن
paralyze U از کار انداختن بیحس کردن
to play the fool with any one U کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
defacing U ازشکل انداختن محو کردن
desolate U از ابادی انداختن مخروبه کردن
turn on U بجریان انداختن روشن کردن
retarding U عقب انداختن اهسته کردن
retard U عقب انداختن اهسته کردن
involves U گیر انداختن وارد کردن
involving U گیر انداختن وارد کردن
backs U پشتی کردن پشت انداختن
kid U دست انداختن مسخره کردن
retards U عقب انداختن اهسته کردن
kidding U دست انداختن مسخره کردن
back U پشتی کردن پشت انداختن
involve U گیر انداختن وارد کردن
kidded U دست انداختن مسخره کردن
to make sport of any one U کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To fire a shot U تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To becomeinsbordinate . U لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
teases U اذیت کردن کسی را دست انداختن
run U به کار انداختن روشن کردن موتور
mimicking U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
nail U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nailed U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
runs U به کار انداختن روشن کردن موتور
catapult U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
nails U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
teased U اذیت کردن کسی را دست انداختن
tumult U اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
tease U اذیت کردن کسی را دست انداختن
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to reject something with a shrug [of the shoulders] U با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
tangle U درهم گیر انداختن گوریده کردن
catapults U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
mimics U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
teaze U اذیت کردن کسی را دست انداختن
set up <idiom> U راه انداختن ،برپا کردن چیزی
catapulted U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
to put on airs U باد در خود انداختن خودنمایی کردن
catapulting U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To tease someone. To pull someonelet. U کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
mimicked U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
To cause confusion . To kick up a fuss (row). U شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
To swallow ones pride and request someone (to do something). U نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
to play off U از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
tangles U درهم گیر انداختن گوریده کردن
mimic U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
shunted U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunts U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
To kint ones eyebrows . To frown . U گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
shunt U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunts U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunted U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunt U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to start U روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
stalling U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stall U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
switched U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalised U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switches U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
To take away someones living . U کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
switch U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalize U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
to report somebody [to the police] for breach of the peace U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
stake U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stakes U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
staked U شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
demonetization U خارج کردن پول از گردش از اعتبار انداختن پول درگردش
routinize U عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
ungear U از دنده بیرون انداختن بی دنده کردن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
steer roping U کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com