Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (651 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
stall
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stalling
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
halts
U
متوقف کردن
put under the ban
U
متوقف کردن
halted
U
متوقف کردن
halt
U
متوقف کردن
shut down
U
خاموش کردن و متوقف کردن کارایی ماشین یا سیستم
stopping the work
U
متوقف کردن کار
gravel
U
شن دار متوقف کردن
stop
U
متوقف کردن ایستگاه
stops
U
متوقف کردن ایستگاه
to bring traffic to a standstill
U
ترافیک را متوقف کردن
stopped
U
متوقف کردن ایستگاه
stopping
U
متوقف کردن ایستگاه
checked
U
کم یا متوقف کردن سرعت بدن
checks
U
کم یا متوقف کردن سرعت بدن
check
U
کم یا متوقف کردن سرعت بدن
call it quits
<idiom>
U
متوقف کردن تمام کار
to suspend payment
U
پرداخت راموقوف کردن متوقف شدن
tie up
<idiom>
U
آرام یا متوقف کردن حرکت یا عملی
fielding
U
متوقف کردن و کنترل گوی هاکی
end
U
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
ended
U
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
pull over
<idiom>
U
متوقف کردن ماشین گوشه جاده
to stop cold something
U
چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
phaseout
U
تدریجا متوقف کردن کار یاتولید
ends
U
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
drop
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
aborted
U
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
abort
U
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
cancellation
U
عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
aborting
U
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
aborts
U
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
cancels
U
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancel
U
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancelling
U
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
to fall on ones knees
U
بیرون افتادن بلابه افتادن
appel
U
پاکوب 2 بار پا کوبیدن شمشیرباز به نشانه متوقف کردن مبارزه
lay to rest
<idiom>
U
رها کردن ،متوقف کردن
forestall
U
پیش افتادن ممانعت کردن
routing
U
عزیمت کردن راه افتادن
giving
U
اتفاق افتادن فدا کردن
pick up oneself
U
از افتادن خود جلوگیری کردن
philander
U
زن بازی کردن دنبال زن افتادن
forestalls
U
پیش افتادن ممانعت کردن
forestalled
U
پیش افتادن ممانعت کردن
stumping
U
قطع کردن سنگین افتادن
operates
U
عمل کردن بکار افتادن
trammel
U
تعدیل کردن بدام افتادن
give
U
اتفاق افتادن فدا کردن
gives
U
اتفاق افتادن فدا کردن
flags
U
سنگفرش کردن پایین افتادن
operated
U
عمل کردن بکار افتادن
stump
U
قطع کردن سنگین افتادن
to come down with a run
U
پایین افتادن افت کردن
stumps
U
قطع کردن سنگین افتادن
flag
U
سنگفرش کردن پایین افتادن
stumped
U
قطع کردن سنگین افتادن
to pick up oneself
U
از افتادن خود جلوگیری کردن
operate
U
عمل کردن بکار افتادن
incident
U
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
to overeach oneself
U
زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
to overlie infant
U
روی بچهای افتادن و او راخفه کردن
winds
U
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
hog tie
U
عاجز ودرمانده کردن از کار افتادن
wind
U
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
incidents
U
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
deadlines
U
منتظر تعمیر متوقف کردن وسایل برای تعمیر
deadline
U
منتظر تعمیر متوقف کردن وسایل برای تعمیر
launched
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrances
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out
U
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrance
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming
U
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entranced
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operated
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
throw a monkey wrench into
<idiom>
U
آرام آرام متوقف کردن چیزی
bring down
U
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle
U
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
spits
U
سوراخ کردن تف انداختن
toss
U
پرت کردن انداختن
to set off
U
انداختن برابر کردن
launches
U
انداختن پرت کردن
tosses
U
پرت کردن انداختن
hurtling
U
پرت کردن انداختن
launching
U
انداختن پرت کردن
tossing
U
پرت کردن انداختن
hurtle
U
پرت کردن انداختن
spit
U
سوراخ کردن تف انداختن
tossed
U
پرت کردن انداختن
to let fly
U
انداختن تیرخالی کردن
lay aside
U
پس انداز کردن انداختن
slotting
U
انداختن چفت کردن
put
U
تعویض کردن انداختن
hurtles
U
پرت کردن انداختن
hurtled
U
پرت کردن انداختن
puts
U
تعویض کردن انداختن
slots
U
انداختن چفت کردن
putting
U
تعویض کردن انداختن
to put by
U
دور انداختن رد کردن
launched
U
انداختن پرت کردن
slot
U
انداختن چفت کردن
launch
U
انداختن پرت کردن
strikes
U
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike
U
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
jeopard
U
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifies
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
defaced
U
ازشکل انداختن محو کردن
operate
U
اداره کردن راه انداختن
operated
U
اداره کردن راه انداختن
operates
U
اداره کردن راه انداختن
kid
U
دست انداختن مسخره کردن
involve
U
گیر انداختن وارد کردن
put over
U
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
defacing
U
ازشکل انداختن محو کردن
retard
U
عقب انداختن اهسته کردن
to play the fool with any one
U
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
involves
U
گیر انداختن وارد کردن
deface
U
ازشکل انداختن محو کردن
kidding
U
دست انداختن مسخره کردن
retards
U
عقب انداختن اهسته کردن
prorogate
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
throwin
U
در دنده انداختن تزریق کردن
prorogue
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
involving
U
گیر انداختن وارد کردن
defaces
U
ازشکل انداختن محو کردن
retarding
U
عقب انداختن اهسته کردن
kidded
U
دست انداختن مسخره کردن
desolate
U
از ابادی انداختن مخروبه کردن
engage
U
مجذوب کردن درهم انداختن
hollered
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
holler
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
turn on
U
بجریان انداختن روشن کردن
engages
U
مجذوب کردن درهم انداختن
drop in
U
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
postponing
U
بتعویق انداختن موکول کردن
postpones
U
بتعویق انداختن موکول کردن
embrangle
U
گیر انداختن گرفتار کردن
groove
U
خط انداختن شیار دار کردن
postpone
U
بتعویق انداختن موکول کردن
hollering
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollers
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
paralyze
U
از کار انداختن بیحس کردن
backs
U
پشتی کردن پشت انداختن
back
U
پشتی کردن پشت انداختن
postponed
U
بتعویق انداختن موکول کردن
grooves
U
خط انداختن شیار دار کردن
steer roping
U
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
unhorse
U
از اسب افتادن یا پیاده شدن اسب را از گاری یا درشگه باز کردن
to reject something with a shrug
[of the shoulders]
U
با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
disunited
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
nails
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
disuniting
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To cause confusion . To kick up a fuss (row).
U
شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
to put on airs
U
باد در خود انداختن خودنمایی کردن
nail
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
catapult
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
nailed
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
teases
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
catapulted
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To becomeinsbordinate .
U
لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
tease
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
catapulting
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
disunite
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
teased
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
run
U
به کار انداختن روشن کردن موتور
To fire a shot
U
تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
teaze
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
runs
U
به کار انداختن روشن کردن موتور
to make sport of any one
U
کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
tangles
U
درهم گیر انداختن گوریده کردن
tumult
U
اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
tangle
U
درهم گیر انداختن گوریده کردن
mimic
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimicked
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
To tease someone. To pull someonelet.
U
کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
mimics
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
set up
<idiom>
U
راه انداختن ،برپا کردن چیزی
mimicking
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
catapults
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To swallow ones pride and request someone (to do something).
U
نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
to play off
U
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
slaver
U
گلیز مالیدن بزاق از دهان ترشح کردن اب افتادن دهان
to get caught up in something
U
در چیزی گیر کردن
[افتادن]
[گرفتار شدن]
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح مجازی]
halts
U
متوقف
halted
U
متوقف
abeyant
U
متوقف
halt
U
متوقف
Recent search history
Forum search
There is no search result on forum.
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com