Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
He makes a hundred jugs of which not one has a han.
<proverb>
U
صد کوزه بسازد یکى دسته ندارد .
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
krater
U
کوزه دهن گشاد دسته دارقدیمی
ears
U
هرالتی شبیه گوش یا مثل دسته کوزه خوشه
ear
U
هرالتی شبیه گوش یا مثل دسته کوزه خوشه
time and tide wait for no man
<proverb>
U
کوزه بودش آب می نامد به دست آب را چون یافت خود کوزه شکست
microprocessors
U
متصل به حافظه دیگر و قط عات ورودی /خروجی است تا ریزکامپیوتر را بسازد
microprocessor
U
متصل به حافظه دیگر و قط عات ورودی /خروجی است تا ریزکامپیوتر را بسازد
He that blows in the dust fills his eyes.
<proverb>
U
کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد.
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless.
U
معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
he is second to none
U
دومی ندارد بالادست ندارد
colour
U
امکانی در گرافیک یا برنامههای کاربردی DTP که به کاربر امکان میدهد رنگهای خاص با توجه به CMYK و RGB بسازد و سپس ناحیهای را با این رنگ پر کند
colours
U
امکانی در گرافیک یا برنامههای کاربردی DTP که به کاربر امکان میدهد رنگهای خاص با توجه به CMYK و RGB بسازد و سپس ناحیهای را با این رنگ پر کند
pitchers
U
کوزه
pitcher
U
کوزه
potters
U
کوزه گر
potter
کوزه گر
jugful
U
بک کوزه پر
vases
U
کوزه
vase
U
کوزه
cruse
U
کوزه
costrel
U
کوزه
jug
U
کوزه
jugs
U
کوزه
urn
U
کوزه
urns
U
کوزه
pottery
U
کوزه گری
pottery
U
کوزه گرخانه
stinkpot
U
کوزه گلی
shards
U
کوزه شکسته
fictile clay
U
گل کوزه گری
ceramics
U
کوزه گری
shard
U
کوزه شکسته
potted
U
در کوزه ریخته
sherd
U
کوزه شکسته
jorum
U
کوزه ابخوری
logogriph
U
نوعی معماکه چند کلمه داده میشود وشخص باید ازمیان این کلمات کلمه مطلوب راپیداکندویا از حروف انها کلمه مورد نیاز را بسازد
jar
U
کوزه دهن گشاد
clay
U
خاک کوزه گری
lathes
U
چرخ کوزه گری
potter's clay
[خاک رس کوزه گری]
potter's clay
خاک کوزه گری
potter lath
U
چرخ کوزه گری
potter's wheel
U
چرخ کوزه گری
jars
U
کوزه دهن گشاد
lathe
U
چرخ کوزه گری
jarred
U
کوزه دهن گشاد
mason jar
U
کوزه دهن گشاد
They put the blane on him . he was the scapegoat.
U
کاسه کوزه ها سر اوشکست
ceramic clay
U
خاک رس کوزه گری
figuline
U
خاک کوزه گری
bat
U
گل اماده برای کوزه گری
bats
U
گل اماده برای کوزه گری
potted
U
کوزه کرده ذدزفرف ریخته
While there is water in the pitcher we wander thir.
<proverb>
U
آب در کوزه و ما تشنه لبان مى گردیم .
batted
U
گل اماده برای کوزه گری
greybeard
U
کوزه سنگی برای باده
ewers
U
کوزه تنگ ابخوری اطاق خواب
ewer
U
کوزه تنگ ابخوری اطاق خواب
mounting
U
دسته و پشت بند دسته شمشیر
pallets
U
ماله مخصوص کوزه گران مالهء صافکاری
pallet
U
ماله مخصوص کوزه گران مالهء صافکاری
potter wheel
U
صفحه افقی گردنده که کوزه گر گل بران قالب میکند
nosegay
U
دسته گل یایک دسته علف
lorgnettes
U
ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
lorgnette
U
ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
windrow
U
دسته دسته کردن
they came in bands
U
دسته دسته امدند
distribute
U
دسته دسته کردن
classify
U
دسته دسته کردن
sort
U
دسته دسته کردن
assort
U
دسته دسته کردن
sects
U
دسته دسته مذهبی
assort
U
دسته دسته شدن
sorted
U
دسته دسته کردن
sorts
U
دسته دسته کردن
in detail
U
مفصلا دسته دسته
regiments
U
دسته دسته کردن
groups
U
دسته دسته کردن
group
U
دسته دسته کردن
troop
U
دسته دسته شدن
sect
U
دسته دسته مذهبی
scores of people
U
دسته دسته مردم
trooped
U
دسته دسته شدن
trooping
U
دسته دسته شدن
streams of people
U
دسته دسته مردم
shoals of people
U
دسته دسته مردم
regiment
U
دسته دسته کردن
to form into groups
U
دسته دسته کردن طبقه بندی کردن
coaction
U
عمل دسته جمعی همکاری دسته جمعی
there is no limit to it
U
حد ندارد
there is no style about her
U
ندارد
he is not of that stamp
U
را ندارد
flicker free
U
ی ندارد
it does not weigh with me
U
ندارد
there is no limit to it
U
اندازه ندارد
it lacks soul
U
روح ندارد
it is a soft snap
U
کاری ندارد
It is no trouble at all.
U
زحمتی ندارد
Don’t mention it.
U
قابلی ندارد.
dont mention it
U
اهمیت ندارد
it is well enough
U
عیبی ندارد
it is of no weight
U
قدرواهمیتی ندارد
it is nothing out of the way
U
غرابتی ندارد
it is nothing new
U
تازگی ندارد
Nothing is quite impossible.
U
کارنشد ندارد
It is o. k . ( all right ) . it doesent matter .
U
عیب ندارد
it does not matter
U
اهمیت ندارد
No problem at all. It is quite all right .
U
مانعی ندارد
She has no axe to grind . She doesnt mean anything .
U
مقصودی ندارد
no matter
U
اهمیت ندارد
he is out of huomor
U
دماغ ندارد
he hasno notion of going
U
سر رفتن ندارد
he has nostomach for the fight
U
سر دعوا ندارد
he has no excuse what
U
عذری ندارد
he has no manners
U
اداب ندارد
he has an a. to grind
U
غرضی ندارد
no object
U
اهمیت ندارد
he has no temperature to day
U
امروز تب ندارد
his hat cover his fanily
U
هیچکس را ندارد
hadn't
U
ندارد نبایستی
he has nothing of his own
U
چیزی ندارد
lie
U
زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lied
U
زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lies
U
زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
That is beside the point. It is irrelevant ( inconsequential , immaterial ) .
U
ربطی به موضوع ندارد
It doesnt look nice . It is useemly.
U
صورت خوشی ندارد
Cheating( fraud) does not pay ( prosper).
U
تقلب عاقبت ندارد
de facto standard
U
سسهای اعتبار به آن ندارد
there is no reason
U
هیچ دلیل ندارد
there is nothing for it but to
U
چارهای ندارد جز اینکه
crying is useless
U
گریه سودی ندارد
many hands make light work
<proverb>
U
یک دست صدا ندارد
Nothing is impossible .
U
کار نشد ندارد
it takes two to tango
<idiom>
U
[یک دست صدا ندارد]
h does not w.much
U
چندان وزنی ندارد
there is no exception to that rule
U
ان قانون استثناء ندارد
She never gets any gratitude .
U
دستش نمک ندارد
That is quitw O. K. That is fine.
U
هیج اشکالی ندارد
his hand want's two fingers
U
دستش دو انگشت ندارد
domain
U
برنامهای که حق کپی ندارد
domains
U
برنامهای که حق کپی ندارد
There is no market for it in Iran .
U
درایران مصرفی ندارد
and that is flat(final)!No arguments!
U
چون وچراهم ندارد !
He cant stand the sight of us.
U
چشم ندارد ما را ببیند
she cannot bear heat
U
طاقت گرما را ندارد
This does not apply to . . .
U
در رابطه با . . . کاربرد ندارد.
it is beyond recall
U
احتمال لغوشدن ندارد
it is of no moment
U
هیچ اهمیت ندارد
it is of no importance
U
هیچ اهمیت ندارد
it is of little worth
U
چندان ارزشی ندارد
Death keeps no calendar.
<proverb>
U
مرگ تاریخ ندارد.
he is nothing to me
U
بتمن خویشی ندارد
it is not protected by sanctions
U
ضمانت اجرایی ندارد
it is allup with him
U
دیگر امیدی ندارد
he is short of hands
U
کارگر کافی ندارد
he means well
U
قصد بدی ندارد
his hand lack one finger
U
دستش یک انگشت ندارد
it is indifferent to me
U
برای من چه اهمیتی ندارد
his intentions are good
U
خیال بدی ندارد
There is nothing to be ashamed lf .
U
( اینکار ) خجالت ندارد
that in nothing to me
U
برای من اهمیتی ندارد
irons in the fire
<idiom>
U
وقت سرخاراندن ندارد
he hasno notion of going
U
خیال رفتن ندارد
he hasno notion of going
U
میل رفتن ندارد
There is nothing to be afraid of in driving.
رانندگی که ترس ندارد.
That's not so!
U
این حقیقت ندارد!
he is at a loose end
U
کار معینی ندارد
it differs nothing from
U
هیچ فرقی با .....ندارد
it matters little
U
چندان اهمیت ندارد
he is indisposed to go
U
میل برفتن ندارد
infinite
U
حلقهای که خروج ندارد.
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot.
<proverb>
U
در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
they are of no historical
U
هیچ اهمیت تاریخی ندارد
His greed knows no limits.
U
حرص وطمع اش اندازه ندارد
A logical remark has no answer.
<proverb>
U
یرف یساب جواب ندارد .
His remarks are unfounded.
U
حرفهایش پایه واساسی ندارد
He hasnt a mind of his own.
U
ازخودش رأیی ندارد (بی اراده)
My French is not up to much.
U
فرانسه ام چندان تعریفی ندارد
that is nothing like it
U
هیچ شباهتی بدان ندارد
He is unpredicateble. He acts haphazardly.
U
کارش حساب وکتابی ندارد
It is in the bag . It is a dead cert.
U
ردخورد ندارد (حتمی است )
it is not worth my while
U
نمیارزد برای من ارزش ندارد
It doesnt matter. it is nothing.
U
چیزی نیست ( عیب ندارد )
His knowledge has no limits.
U
دانش اوحد واندازه ای ندارد
time out of minds
U
زمانی که کسی یاد ندارد
The full man does not understand a hungry one .
<proverb>
U
سیر از گرسنه خبر ندارد .
It wI'll come to a bad end. It is foredoomed.
U
اینکار عاقبت ( خوشی ) ندارد
there is no precedent for this
U
این چیز سابقه ندارد
you are welcome
U
کاری نکردم اهمیت ندارد
He is on edge. He is restive.
U
آرام ندارد (ناراحت است )
there is no p of his going
U
رفتن وی هیچ امکان ندارد
The very idea !
U
معنی ندارد ! ( قبیح است )
out of one's element
<idiom>
U
جایی که به شخص تعلق ندارد
He has not a single star in all the seven skies.
<proverb>
U
یک ستاره در هفت آسمان ندارد.
there is no occasion for fear
U
ترس هیچ مورد ندارد
You are ( most ) welcome . It is a mere nothing . It is not fit to drink .
U
قابل ندارد ( بعنوان تعارف )
It is pointless for her to come here .
U
موضوع ندارد اینجا بیاید
null
U
رشتهای که هیچ حرفی ندارد
it boots not to complain
U
گله گذاری سودی ندارد
he does nothing but talk
U
کاری جزحرف زدن ندارد
There is nothing wrong with it.
U
این هیچ ایرادی ندارد.
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com