English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 211 (13 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
the fullness of time U زمان کامل
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
timer U وسیلهای که مدت زمان کامل شدن یک عمل را ضبط میکند
timers U وسیلهای که مدت زمان کامل شدن یک عمل را ضبط میکند
adder U جمع کننده کامل یک بیتی که دو کلمه یک بیتی را در یک زمان جمع میکند
adders U جمع کننده کامل یک بیتی که دو کلمه یک بیتی را در یک زمان جمع میکند
cycle U عملیات کامل تولید مدت محدودی از یک زمان
cycled U عملیات کامل تولید مدت محدودی از یک زمان
cycles U عملیات کامل تولید مدت محدودی از یک زمان
cure time U زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
null cycle U زمان مورد نیاز برای چرخیدن درون یک برنامه کامل بدون تعریف دادههای جدید چرخه تهی
production cycle U زمان یا دوره بافت یک فرش [این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
Other Matches
full mobilization U تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
line haul U زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
completed case U جعبه کامل خشاب کامل
full annealing U بازپخت کامل تاباندن کامل
full scale U باندازه کامل بمقیاس کامل
cache memory U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
realtime U زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuit U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits U روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time U یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. U آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
imago U حشره کامل و بالغ اخرین مرحله دگردیسی حشره که بصورت کامل و بالغ در میاید
thorough U بطور کامل کامل
access time U کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM U فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
references U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
seek time U زمان جستجو زمان طلب
arrival U زمان حضور زمان رسیدن
arrivals U زمان حضور زمان رسیدن
presenting U زمان حاضر زمان حال
response time U زمان جواب زمان پاسخگویی
presents U زمان حاضر زمان حال
present U زمان حاضر زمان حال
presented U زمان حاضر زمان حال
read time U زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty U زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
dive schedule U جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
times U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
timed U مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
imprescriptible U وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
unemployment compensation U پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time U خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
execution U 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time U مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
interlook dormant period U زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequency U زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequencies U زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
splits U زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
cryptoperiod U زمان ارسال یا دریافت رمز مدت زمان دریافت رمز
short cycle annealing U سخت گردانی در زمان کم سخت گردانی در مدت زمان کوتاه
early time U زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
tensest U زمان فعل تصریف زمان فعل
tenser U زمان فعل تصریف زمان فعل
tensed U زمان فعل تصریف زمان فعل
tenses U زمان فعل تصریف زمان فعل
tense U زمان فعل تصریف زمان فعل
tensing U زمان فعل تصریف زمان فعل
total U کامل
unabridged U کامل
perfected U کامل
totaling U کامل
totaled U کامل
totalled U کامل
absolute U کامل
absolutes U کامل
totals U کامل
perfect U کامل
totalling U کامل
full U کامل
main U کامل
full fledged U کامل
self-contained U کامل
all-out U کامل
unqualified U کامل
plenaries U کامل
plenary U کامل
wall-to-wall U کامل
searching U کامل
semibreve U نت کامل
large U کامل
largest U کامل
full-fledged U کامل
larger U کامل
perfects U کامل
semibreves U نت کامل
in a entireness of state U کامل
starkly U کامل
entire U کامل
echaustive U کامل
of ripe years U کامل
exact U کامل
exacted U کامل
exacts U کامل
unmitigated U کامل
stark U کامل
starker U کامل
starkest U کامل
empennage U دم کامل
saturation U کامل
complete U کامل
perfecting U کامل
completed U کامل
completes U کامل
fullest U کامل
completing U کامل
prepotence U قدرت کامل
plenarily U بطور کامل
fixed round U فشنگ کامل
full step U یک قدم کامل
fletcherism U وجویدن کامل ان
hunky dory U بارضایت کامل
pure competition U رقابت کامل
hip and thigh U بطور کامل
full word U کلمه کامل
full step U گام کامل
blackbody U تابشگر کامل
prepotency U قدرت کامل
ideal dielectric U عایق کامل
full speed U سرعت کامل
full section U برش کامل
full mobilization U بسیج کامل
grand slams U موفقیت کامل
out-and-out U کامل سرتاسر
out and out U کامل سرتاسر
full annealing U بازپخت کامل
full command U اداره کامل
full command U کنترل کامل
full bodied money U پول کامل
full blown U تمام کامل
fuller U کامل تر تمام تر
all in price U بهای کامل
foud royant a U سکته کامل
full employment U اشتغال کامل
grand slam U موفقیت کامل
amain U باسرعت کامل
almightiness U قدرت کامل
full load U فرفیت کامل
full load U بار کامل
full justification U تطابق کامل
full frame U قاب کامل
flying colors U توفیق کامل
accomplished U کامل شده
comprehensive insurance U بیمه کامل
conversancy U اگاهی کامل
conversancy U اشنایی کامل
total system U سیستم کامل
complete substitution U جانشین کامل
mature system U سیستم کامل
complete sound U فشنگ کامل
low tide or water U جزر کامل
totalling U جمع کل کامل
dismounted defilade U اختفاء کامل
complete inventory U موجودی کامل
conversance U اشنایی کامل
partitur U قطعه کامل
conversance U اگاهی کامل
overall safety U ایمنی کامل
totals U جمع کل کامل
totalled U جمع کل کامل
totaling U جمع کل کامل
totaled U جمع کل کامل
total U جمع کل کامل
completeness check U تطبیق کامل
pappus U حقه کامل گل
orbicular U مدور کامل
completely specified U با تعیین کامل
partitura U قطعه کامل
complete graph U گراف کامل
hottest U امادگی کامل
perfect liquid U نقدینه کامل
perfect market U بازار کامل
perfect monopoly U انحصار کامل
perfect radiator U تابنده کامل
perfect score U امتیاز کامل
perfect tense U ماضی کامل
present perfect tense U ماضی کامل
perfecting bail competition U رقابت کامل
full-blown U تمام کامل
perquisition U جستجوی کامل
perfect information U اطلاعات کامل
hohlraum U تابشگر کامل
ideal radiator U تابشگر کامل
full production U تولید کامل
complete ditch U گودبرداری کامل
complete ditch U گود کامل
complementary color U رنگ کامل
payment in full U پرداخت کامل
perfect competition U رقابت کامل
perfect fluid U سیال کامل
empery U سلطه کامل
perfect gas U گاز کامل
pervestigation U جستجوی کامل
clamped U بست کامل
complemented U کامل کردن
complement U کامل کردن
hotter U امادگی کامل
hot U امادگی کامل
absolutes U کامل قطعی
integers U عدد کامل
complementing U کامل کردن
U-turns U دور کامل
clamp U بست کامل
prompt radiation U تشعشع کامل
partial U نیمه کامل
hale and hearty <idiom> U درسلامتی کامل
to the bone <idiom> U به طور کامل
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com