Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (39 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
scan
U
دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
scanned
U
دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
scans
U
دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
spot
U
پیداکردن محل نقاط با دیدبانی دیدبانی کردن
spots
U
پیداکردن محل نقاط با دیدبانی دیدبانی کردن
bilateral spotting
U
دیدبانی مضاعف محل اصابت گلوله دیدبانی دو جانبه
seen fire
U
اتش مداوم و دیدبانی شده پدافند هوایی که روی سبقت معین در جلوی هواپیما اجرامیشود
night vision
U
دیدبانی در شب دید شبانه دیدبانی شبانه
flank observation
U
دیدبانی جانبی دیدبانی از دیدگاه جانبی
observing
U
دیدبانی کردن
observed
U
دیدبانی کردن
observes
U
دیدبانی کردن
observe
U
دیدبانی کردن
terrain spotting
U
دیدبانی کردن زمین
spotting
U
دیدبانی کردن دید زدن
observations
U
دیدبانی
observation
U
دیدبانی
espial
U
دیدبانی
beacon
U
برج دیدبانی
watchtower
U
برج دیدبانی
watchtowers
U
برج دیدبانی
flank observation
U
دیدبانی جناحی
bilateral observation
U
دیدبانی دوجانبه
bilateral observation
U
دیدبانی مضاعف
astronomic observation
U
دیدبانی نجومی
watch tower
U
برج دیدبانی
visual observation
U
دیدبانی بصری
direct observation
U
دیدبانی مستقیم
observations
U
دیدبانی اتش
observation post
U
پست دیدبانی
ground observation
U
دیدبانی زمینی
observing sector
U
منطقه دیدبانی
observation
U
دیدبانی اتش
visual observation
U
دیدبانی با چشم
radar quardship
U
دیدبانی بارادار
beacons
U
برج دیدبانی
neglect
U
دیدبانی نکنید
air observation
U
دیدبانی هوایی
aerial observation
U
دیدبانی هوایی
neglected
U
دیدبانی نکنید
loop-hole
U
سوراخ دیدبانی
o o line
U
خط دیدبانی سپاه
neglecting
U
دیدبانی نکنید
o o line
U
خط تقسیم دیدبانی
neglects
U
دیدبانی نکنید
observation sector
U
قطاع دیدبانی
loophole
U
سوراخ دیدبانی
observing sector
U
قطاع دیدبانی
army of observation
U
عده دیدبانی
reports
U
گزارش دیدبانی
reported
U
گزارش دیدبانی
report
U
گزارش دیدبانی
loopholes
U
سوراخ دیدبانی
observed fire
U
تیر دیدبانی شده
snooper scope
U
دوربین تعقیب و دیدبانی
infrared viewer
U
دوربین دیدبانی شبانه
radar beacon
U
برج دیدبانی رادار
astronomic station
U
ایستگاه دیدبانی نجومی
surveillance
U
دیدبانی و مراقبت از منطقه
apex angle
U
زاویه راسی دیدبانی
optical
U
مربوط به دیدبانی بصری
scope
U
وسیله دیدبانی یا بینایی
tog method
U
روش دیدبانی محوری
pilothouse
U
اطاق دیدبانی کشتی
ground observation
U
دیدبانی ازروی زمین
observations
U
دیدبانی کردن مشاهده کردن
observation
U
دیدبانی کردن مشاهده کردن
screen
U
دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار
screened
U
دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار
screening, screenings
U
دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار
screens
U
دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار
tog method
U
روش دیدبانی در خط توپ هدف
air spot
U
تنظیم تیربا دیدبانی هوایی
visibility range
U
شعاع عمل دیدبانی یا دید
observed chart
U
طرح تیر دیدبانی شده
weather observation
U
مشاهدات هواشناسی دیدبانی جوی
folded optics
U
وسیله عکاسی یا دیدبانی تاشونده
snooper
U
هواپیمایی که در حال تعقیب یا دیدبانی است
air spot
U
تنظیم تیر توپخانه با استفاده از دیدبانی هوایی
spotting
U
تنظیم تیر و دیدبانی اتش درتوپخانه دریایی
spotting line
U
خط دیدبانی توپخانه دریایی یازمینی خط تنظیم تیر ودیدبانی اتش
neglect
U
این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
neglecting
U
این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
neglected
U
این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
pibal
U
دیدبانی بصری بالن هواسنجی برای تعیین سمت باد
neglects
U
این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
intermediate area
U
منطقه واسطه دیدبانی رادار منطقهای به عمق 2 تا 01هزار متر در جلوی لشگر
spotting charge
U
خرج مشقی برای تصحیحات دیدبانی خرج مخصوص تنظیم تیر
sniper scope
U
دوربین تیراندازی بوسیله تیراندازان ماهر دوربین مادون قرمز دیدبانی در شب
crested
U
دیدبانی غیر ممکن غیر قابل دید به وسیله مانع
pibal
U
تعیین جهت وزش باد به طریقه بصری دیدبانی بصری
rawin
U
دستگاه رادارهواسنجی دستگاه هواسنجی دیدبانی بصری مسیر بادهای طبقات بالای جو
interocular distance
U
فاصله بین عدسیهای یک وسیله دیدبانی یا بین دوچشم
area search
U
کاوش منطقه با دیدبانی بصری کاوش منطقهای
reduction coefficient
U
ضریب کاهش استعداد ضریب دیدبانی
visualreport
U
گزارش دیدبانی بصری گزارش مشاهدات بصری در حین پرواز
stable
U
مداوم محک کردن
stables
U
مداوم محک کردن
sustained rate
U
سرعت حرکت مداوم سرعت تکرار مداوم
ongoing
U
مداوم
sequential
U
مداوم
continuing
U
مداوم
running
U
مداوم
unremitting
U
مداوم
constant
U
مداوم
cyclic
U
مداوم
constants
U
مداوم
continuous
U
مداوم
persistent
U
پایا مداوم
continuous fire
U
اتش مداوم
continuous illumination
U
روشنایی مداوم
durably
U
بطور مداوم
drum rolls
U
ضربات مداوم
life long education
U
اموزش مداوم
drum roll
U
ضربات مداوم
endurance time
U
سرعت مداوم
steady
U
پی درپی مداوم
sustaining growth
U
رشد مداوم
sustained rate
U
نواخت مداوم
sustained illumination
U
روشنایی مداوم
sustained fire
U
تیر مداوم
sustained fire
U
اتش مداوم
fluctuates
U
تغییر مداوم
fluctuated
U
تغییر مداوم
discontinuous
U
غیر مداوم
stand
U
دفاع مداوم
steady state growth
U
رشد مداوم
fluctuate
U
تغییر مداوم
halting
U
غیر مداوم
steadies
U
پی درپی مداوم
running fire
U
اتش مداوم
steadied
U
پی درپی مداوم
persistent inflation
U
تورم مداوم
steadying
U
پی درپی مداوم
steadiest
U
پی درپی مداوم
endurance time
U
سرعت حداکثر مداوم
steady state
U
وضعیت بارشد مداوم
assiduity
U
توجه و دقت مداوم
continuous duty
U
کار مداوم یکنواخت
straight pool billiard
U
بازی مداوم 1/41 بیلیاردکیسهای
continuation
U
حرکت مداوم بسوی سبد
yaks
U
: بطور مداوم حرف زدن
Constant dripping wear away the stone .
<proverb>
U
قطرات مداوم آب سنگ را مى ساید.
yak
U
: بطور مداوم حرف زدن
uninterrupted duty
U
کار مداوم غیر یکنواخت
one-night stand
U
رابطهی جنسی یک شبه نه مداوم
one-night stands
U
رابطهی جنسی یک شبه نه مداوم
continuously pointed fire
U
اتش روانه شده مداوم
ribbon switch
U
مبدل فشار مداوم به الکتریسیته
memory sniffing
U
ازمایش مداوم حافظه به هنگام پردازش
continuous strip camera
U
دوربین عکسبرداری به طریق نوار مداوم
lindy
U
رقص دارای حرکات سریع وجهشهای مداوم
continuous strip photography
U
عکاسی به طریق نوار مداوم عکسبرداری هوایی با نوارمداوم
automatic terminal information service
U
ارسال مداوم اطلاعات غیرکنترلی ثبت شده در مناطق ترمینالهای دذارای ترافیک سنگین
to be exposed to a constant stream of something
U
در معرض چیزی به طور مداوم بودن
[بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
creep
U
تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
creeps
U
تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
broadcast controlled air interception
U
نوعی رهگیری هوایی که هواپیمای رهگیر را مداوم درجریان تک هوایی دشمن قرارمی دهند
continuous strip imagery
U
عکاسی متوالی از یک نوارزمین عکاسی مداوم از یک نوار
continuous processor
U
دستگاه چاپ متوالی عکس چاپ کننده مداوم عکس
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com