English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to commit yourself to do something U خود را به انجام امری متعهد نمودن
to engage yourself to do something U خود را به انجام امری متعهد نمودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
committed U متعهدبانجام امری نمودن
committing U متعهدبانجام امری نمودن
commits U متعهدبانجام امری نمودن
commit U متعهدبانجام امری نمودن
gurantee U عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
nonfeasance U قصور در انجام امری
sin of omission U گناه فروگذاری از انجام امری
postulancy U کاندید نامزد انجام امری
pool U عده کارمند اماده برای انجام امری
pooled U عده کارمند اماده برای انجام امری
pools U عده کارمند اماده برای انجام امری
mutualize U بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
trust U تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
trusted U تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
trusts U تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
fiat U امری
magistral U امری
imperative U امری
fiats U امری
imperatives U امری
factual U حقیقت امری
jussive U حالت امری
factually U حقیقت امری
imperative statement U حکم امری
jussive U کلمهء امری
whipping boy U وجه المصالحه امری
prolepsis U تقدیم یا تقدم امری
betoken U دلالت کردن بر دال بر امری
prerequisite U شرط قبلی لازمه امری
prerequisites U شرط قبلی لازمه امری
hunched U فن احساس وقوع امری در اینده
bring about U سبب وقوع امری شدن
to evolve a fact U چگونگی امری را فاهر کردن
to make inquires into a matter U در امری تحقیقات بعمل اوردن
that is a thing U این امری است علیحده
hunching U فن احساس وقوع امری در اینده
hunches U فن احساس وقوع امری در اینده
hunch U فن احساس وقوع امری در اینده
precognition U الهام قبل ازوقوع امری
hindsight U درک یا فهم امری که واقع شده
preordain U قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
to thrash out the truth U حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
to regard something as a matter of course U چیزی [داستانی] را امری آشکار در نظر گرفتن
boggle U دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
underwriters U متعهد
underwriter U متعهد
guaranty U متعهد له
promisor U متعهد
warrantor U متعهد
guarantors U متعهد
guarantor U متعهد
warranty U متعهد
obligor U متعهد
warranties U متعهد
subscribers U متعهد
committed [to] <adj.> U متعهد [به]
surety U متعهد
promiser U متعهد
promisee U متعهد له
warrantee U متعهد له
warranter U متعهد
obligator U متعهد
sureties U متعهد
subscriber U متعهد
obligee U متعهد له
automating U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
remainder U حالتی که وجودیافتن امری منوط به تحقق امر دیگری باشد
acatalectic U قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
pledge U متعهد کردن
to bind U متعهد ساختن
pledging U متعهد کردن
plight U متعهد شدن
plight U متعهد کردن
pledged U متعهد کردن
pledges U متعهد کردن
federate U متعهد کرد
federated U متعهد کرد
federating U متعهد کرد
engage U متعهد کردن
nonaligned U غیر متعهد
professed U متعهد مدعی
engage U متعهد شدن
non-aligned U غیر متعهد
engages U متعهد کردن
engages U متعهد شدن
stalwart <adj.> U با وفا [متعهد]
guarantors U کفیل متعهد
guarantor U کفیل متعهد
bailee U ضامن و متعهد
guarantees U ضامن متعهد
federates U متعهد کرد
guaranteed U ضامن متعهد
guarantee U ضامن متعهد
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
bind U متعهد وملزم ساختن
binds U متعهد وملزم ساختن
guaranteed U تکفل کردن متعهد له
engages U نامزدکردن متعهد کردن
guarantees U تکفل کردن متعهد له
release from the obligation U ابراء ذمه متعهد
engage U نامزدکردن متعهد کردن
guarantee U تکفل کردن متعهد له
nonalignment U کشور غیر متعهد
robot U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
pledge U متعهد شدن التزام دادن
pledged U متعهد شدن التزام دادن
pledges U متعهد شدن التزام دادن
pledging U متعهد شدن التزام دادن
Can I pin you down to that? U شما را به این متعهد بکنم؟
obliged U متعهد شدن لطف کردن
obliges U متعهد شدن لطف کردن
i undertake to pay that sum U متعهد میشوم که ان مبلغ رابپردازم
oblige U متعهد شدن لطف کردن
gage U شرط بستن متعهد شدن
to pin somebody down on something U کسی را به چیزی متعهد و ملتزم کردن
nonalignment U روش سیاسی غیر متعهد بودن
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
implied assumpist U تعهد غیر رسمی که از نحوه عمل متعهد ناشی و استنباط میشود
minuteman U داوطلبانی که متعهد بودند بمحض احضار حاضر بخدمت نظام شوند
feasability study U مطالعه امکان اجرای چیزی مطالعه اقتصادی بودن امری
animadvert U نمودن
showŠetc U نمودن
to gain any ones ear U نمودن
animalize U نمودن
abstract U نمودن
abstracting U نمودن
abstracts U نمودن
seemed U نمودن
seems U نمودن
seem U نمودن
dost U نمودن
dont U نمودن
show U نمودن
shows U نمودن
showed U نمودن
presentiment U عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiments U عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
verifies U رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifying U رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verify U رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verified U رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
dissociates U تفکیک نمودن
imprisons U حبس نمودن
imprisoning U حبس نمودن
dusk U تاریک نمودن
authorise U مجاز نمودن
imprison U حبس نمودن
dissociating U تفکیک نمودن
cater U فراهم نمودن
friend U یاری نمودن
instal U منصوب نمودن
indorsation U تصویب نمودن
acquit U نمودن برائت
catering U فراهم نمودن
digitizing U دیجیتالی نمودن
acquits U نمودن برائت
depilate U ازاله مو نمودن از
caters U فراهم نمودن
account U محاسبه نمودن
catered U فراهم نمودن
install U منصوب نمودن
mirroring U معکوس نمودن
accommodated U تطبیق نمودن
standardised U استاندارد نمودن
dissociate U تفکیک نمودن
sorting U مرتب نمودن
to humble oneself U افتادگی نمودن
accommodate U تطبیق نمودن
sends U ارسال نمودن
sending U ارسال نمودن
send U ارسال نمودن
sum U خلاصه نمودن
sums U خلاصه نمودن
acquitting U نمودن برائت
anneal U بادوام نمودن
standardizing U استاندارد نمودن
standardizes U استاندارد نمودن
standardize U استاندارد نمودن
affix U اضافه نمودن
affixed U اضافه نمودن
standardising U استاندارد نمودن
affixes U اضافه نمودن
assimilatc U مقایسه نمودن
arraign U احضار نمودن
affixing U اضافه نمودن
standardises U استاندارد نمودن
impeaches U احضار نمودن
installing U منصوب نمودن
accommodates U تطبیق نمودن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com