English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 260 (42 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
detour U خط سیر را منحرف کردن
detours U خط سیر را منحرف کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
divert U منحرف کردن
diverted U منحرف کردن
diverts U منحرف کردن
skew U منحرف کج نگاه کردن
skewing U منحرف کج نگاه کردن
skews U منحرف کج نگاه کردن
shunt U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunted U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunts U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
warp U تاب دار کردن منحرف کردن
warp U منحرف کردن تاب برداشتن
warped U تاب دار کردن منحرف کردن
warped U منحرف کردن تاب برداشتن
warps U تاب دار کردن منحرف کردن
warps U منحرف کردن تاب برداشتن
wring U منحرف کردن
wringing U منحرف کردن
wrings U منحرف کردن
distract U منحرف کردن توجه
distracts U منحرف کردن توجه
swerve U منحرف کردن
swerve U عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerved U منحرف کردن
swerved U عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerves U منحرف کردن
swerves U عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerving U منحرف کردن
swerving U عدول کردن منحرف کردن کج کردن
avert U منحرف کردن
averted U منحرف کردن
averting U منحرف کردن
averts U منحرف کردن
alienate U بیگانه کردن منحرف کردن
alienates U بیگانه کردن منحرف کردن
alienating U بیگانه کردن منحرف کردن
deflect U منحرف کردن منکسر کردن
deflect U منحرف کردن
deflected U منحرف کردن منکسر کردن
deflected U منحرف کردن
deflecting U منحرف کردن منکسر کردن
deflecting U منحرف کردن
deflects U منحرف کردن منکسر کردن
deflects U منحرف کردن
bend U منحرف کردن
pervert U منحرف کردن
perverting U منحرف کردن
perverts U منحرف کردن
angle block U سد راه شدن از کنار برای منحرف کردن حریف
antevert U به جلو منحرف کردن
call off U منحرف کردن
deflector U صفحه تیغه یا وسیله دیگری برای منحرف کردن یک جریان یا حرکت
draw off U منحرف کردن
intervert U منحرف کردن
to call off U منحرف یامنصرف کردن
to fly off U شورش کردن طغیان کردن منحرف شدن
to p off an awkward situation U حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
to put off the scent U ازجاده منحرف کردن
to divert [British E] / detour [American E] [the] traffic U منحرف کردن ترافیک
Other Matches
deviate U منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviating U منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviated U منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviates U منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviated U منحرف
perverse U منحرف
perverts U منحرف
deviates U منحرف
awry U منحرف
deviating U منحرف
perverted U منحرف
perverting U منحرف
pervert U منحرف
hell bent U منحرف
amiss U منحرف
lost U منحرف
deviator U منحرف
deviants U منحرف
deviant U منحرف
deviate U منحرف
hell-bent U منحرف
aberrant U منحرف
digressional U منحرف
astray U منحرف
diverted U منحرف شدن
diverts U منحرف شدن
deflecting U منحرف شدن
swerve U منحرف شدن
digressively U بطور منحرف
digresses U منحرف شدن
divert U منحرف شدن
to step aside U منحرف شدن
swerves U منحرف شدن
divertive U منحرف کننده
diversionary U منحرف کننده
swerving U منحرف شدن
pay off U منحرف شدن
swerved U منحرف شدن
digressing U منحرف شدن
deviator U منحرف شونده
deflects U منحرف شدن
deviating U منحرف شدن
astray U منحرف بیراه
digress U منحرف شدن
deviates U منحرف شدن
curve U کم کم منحرف شدن
step aside U منحرف شدن
excurse U منحرف شدن
deviated U منحرف شدن
fall off U منحرف شدن
deviate U منحرف شدن
digressed U منحرف شدن
errant U منحرف بدنام
curving U کم کم منحرف شدن
deflected U منحرف شدن
curves U کم کم منحرف شدن
perversity U منحرف بودن
hell-bent U منحرف شده
deflect U منحرف شدن
hell bent U منحرف شده
back slide U منحرف شدن از مسیر
deflecting electrode U الکترد منحرف کننده
deflecting electrode U صفحه منحرف کننده
deflecting voltage U ولتاژ منحرف کننده
divertor switch U کلید منحرف کننده
oblique U غیر مستقیم منحرف
devious U غیر مستقیم منحرف
deflector plates U صفحههای منحرف کننده
twisty U پیچ دار منحرف
baffles U منحرف کننده جریان سیال
baffling U منحرف کننده جریان سیال
jump U تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
slipped U سرخوردن منحرف شدن از مسیر
baffle U منحرف کننده جریان سیال
diversionary attack U تک منحرف کننده توجه دشمن
slip U سرخوردن منحرف شدن از مسیر
jumped U تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
baffled U منحرف کننده جریان سیال
sidetrack U از امر اصلی منحرف شدن
slips U سرخوردن منحرف شدن از مسیر
falloff U متوجه بودن منحرف شدن
indivertible U انحراف نا پذیر منحرف نکردنی
wanders U اواره بودن منحرف شدن
magnetic deflection field U میدان منحرف کننده مغناطیسی
wandered U اواره بودن منحرف شدن
yawed U ازمسیر خود منحرف شدن
wander U اواره بودن منحرف شدن
sidetracked U از امر اصلی منحرف شدن
jumps U تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
incorruptible U فساد نا پذیر منحرف نشدنی
yaw U ازمسیر خود منحرف شدن
perversive U گمراه کننده منحرف سازنده
bolting U فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
bolts U فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
sympodium U منحرف شونده یا ممتد درجهت محوری
bolt U فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
bolted U فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
extravagate U ازحداعتدال بیرون رفتن منحرف شدن
to veer off the street U از جاده منحرف شدن [ترا فیک]
borrowed U مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
borrows U مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
borrow U مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
spoiler U تیم بدون شانس دستگاه منحرف کننده هوا در اتومبیل
adverse yaw U شرایط پروازی که در ان دماغه هواپیما در خلاف جهت مطلوب منحرف میشود
tabbed flap U فلپی که لبه فرار ان لولا شده و تا زاویهای بزرگتراز زاویه اصلی بطرف پایین منحرف میشود
covered U گرفتن شمشیر به وضعی که شمشیر خودبخود در حمله حریف منحرف نشود
diversionary landing U فرود انحرافی برای اغفال دشمن فرود منحرف کننده
inflexed U منحنی یا کج شده بطرف داخل یا خارج و یابطرف پایین ویابطرف قطب و محور منحرف شده
straying U سرگردان شدن منحرف شدن
stray U سرگردان شدن منحرف شدن
corruptor U فاسد کننده منحرف کننده
corrupter U فاسد کننده منحرف کننده
diverting U سرگرم کننده منحرف کننده
strays U سرگردان شدن منحرف شدن
anti balance tab U بالچهای که روی سطوح کنترل که در جهت انحراف سطح اصلی منحرف شده وگشتاور لازم برای انحراف سطح را افزایش میدهد وحرکت انرا در مقابل جریان هوا مشکل میسازد
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstand U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
support U حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstanding U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
withstood U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
wooed U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilizing U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
corrects U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
infringed U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringing U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preach U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preaches U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
correct U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
check U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checks U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
to use effort U کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
times U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to wipe out U پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
infringe U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
correcting U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
cross U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilising U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploits U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilised U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
point U اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
exploiting U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilized U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com