English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
There's no danger of that happening again. U خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
There is nothing to worry about. U دلیلی برای نگرانی وجود ندارد.
Such a thing does not exist at all . U چنین چیزی اصلا" وجود ندارد
There is no such number. U همچنین شماره تلفنی وجود ندارد.
There's no reason for concern. U دلیلی برای نگرانی وجود ندارد.
There are not many amusements in this town. U دراین شهر تفریحات زیادی وجود ندارد
resident U ما در حافظه بار کردن ندارد وجود دارد
residents U ما در حافظه بار کردن ندارد وجود دارد
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
There is no pleasure without pain . <proverb> U هیچ کامیابى و لذتى بدون درد ورنج وجود ندارد .
natural rate hypothesis U هیچ تمایلی برای تورم در جهت افزایش یا کاهش وجود ندارد
It is all over between them . They are thru with each other . U بین آنها چیزی باقی نمانده ( را بطه یا تماسی وجود ندارد )
divided landing gear U ارابه فرود ثابت که هیچ محور افقی بین چرخهای ان وجود ندارد
residents U داده نوشتار که همیشه در چاپگر یا وسیلهای که نیاز به بار کردن ندارد وجود دارد
resident U داده نوشتار که همیشه در چاپگر یا وسیلهای که نیاز به بار کردن ندارد وجود دارد
come hell or high water <idiom> U هیچ فرقی نمیکنه چه اتفاقی بیافته
presumption hominis U قرینه ضعیفه که به فرض وجود ان طرف مجبور به ابراز ادله معارض نیست چون این قرینه به تنهایی ولو با نبودن دلیل معارض قدرت اثباتی ندارد
rug names U اسامی فرش [بدلیل پراکندگی زیاد بافت ها و اختلاف سلیقه بافندگان، طراحان و کارشناسان یک سیستم نامگذاری تعریف شده برای فرش وجود ندارد.بدین جهت از مکان، قبیله، قوم، اندازه، طرح و انگیزه استفاده می شود.]
safeness U بی خطری
safety U بی خطری
cop out <idiom> U توی خطری گذاشتن
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless. U معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
He that blows in the dust fills his eyes. <proverb> U کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد.
coast is clear <idiom> U هیچ خطری تورا تهدید نمیکند
smell danger <idiom> U از خطری پیش آگاه شدن [اصطلاح مجازی]
he is second to none U دومی ندارد بالادست ندارد
revived U دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revive U دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives U دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
reeducate U دوباره تربیت و هدایت کردن دوباره اموزش دادن
reship U دوباره در کشتی گذاشتن دوباره حمل کردن
unregenerate U دوباره بنانشده دوباره تولید نشده گناهکار
unregenerated U دوباره بنانشده دوباره تولید نشده گناهکار
regained U دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regain U دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regaining U دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regains U دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
disaster recovery plan U طرح یک واکنش به هنگامیکه خطری نرم افزار و سخت افزار را تهدید میکند
enclave economices U اقتصادهائی که عمدتا درکشورهای در حال توسعه وجود دارد در این اقتصادهاتعداد کمی مناطق پیشرفته ازنظر اقتصادی وجود دارد وبقیه مناطق که وسیعترند ازرشد و پیشرفت بسیار کمی برخوردار میباشند
looped U تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
loops U تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
loop U تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
reopen U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
redintegrate U دوباره درست کردن دوباره بر قرار کردن
hap U اتفاق
fortuity U اتفاق
confederacy U اتفاق
togtherness U اتفاق
togetherness U اتفاق
occurence U اتفاق
occurrences U اتفاق
happening U اتفاق
joinder U اتفاق
accident U اتفاق
accidents U اتفاق
federal U اتفاق
occurrence U اتفاق
leagues U اتفاق
fluke U اتفاق
flukes U اتفاق
happenings U اتفاق
case U اتفاق
cases U اتفاق
unity U اتفاق
chances U اتفاق
lague U اتفاق
events U اتفاق
coincidence U اتفاق
event U اتفاق
chance U اتفاق
chanced U اتفاق
confederations U اتفاق
chancing U اتفاق
confederation U اتفاق
accidence U اتفاق
accidentalism U اتفاق
accidentalness U اتفاق
league U اتفاق
coincidences U اتفاق
confederacies U اتفاق
it happened U اتفاق افتاد
supervention U اتفاق ناگهانی
occurred U اتفاق افتادن
happened <past-p.> U اتفاق افتاده
occur U اتفاق افتادن
by hazard <adv.> U برحسب اتفاق
chanced U اتفاق افتادن
coincidentally <adv.> U برحسب اتفاق
chances U اتفاق افتادن
fortuitously <adv.> U برحسب اتفاق
Accompanied by. Together with . U به اتفاق (همراه )
Accidentally . By chance. U بر حسب اتفاق
befalls U اتفاق افتادن
by happenstance <adv.> U برحسب اتفاق
occurred <past-p.> U اتفاق افتاده
by accident <adv.> U برحسب اتفاق
renewal of the convention U تجدید اتفاق
confederative U اتفاق کننده
accidently <adv.> U برحسب اتفاق
accidentally <adv.> U برحسب اتفاق
befalling U اتفاق افتادن
befell U اتفاق افتادن
at random <adv.> U برحسب اتفاق
incidentally <adv.> U برحسب اتفاق
befallen U اتفاق افتادن
befall U اتفاق افتادن
by a coincidence <adv.> U برحسب اتفاق
by chance <adv.> U برحسب اتفاق
unison U اتحاد اتفاق
chance U اتفاق افتادن
tide U اتفاق افتادن
as it happens <adv.> U برحسب اتفاق
occurring U اتفاق افتادن
by a unanimous U به اتفاق اراء
fall out U اتفاق افتادن
fortuitism U عقیده به اتفاق
consensus U اتفاق اراء
to be played out [enacted] U اتفاق افتادن
to play itself out U اتفاق افتادن
disunion U عدم اتفاق
betide U اتفاق افتادن
casualist U معتقد به اتفاق
come about U اتفاق افتادن
come to pass U اتفاق افتادن
unanimously U به اتفاق اراء
consensus of opinion U اتفاق اراء
unanimity U اتفاق اراء
by a unanimity vote U به اتفاق اراء
occurs U اتفاق افتادن
chancing U اتفاق افتادن
act of God U اتفاق قهری
acts of God U اتفاق قهری
hap U اتفاق افتادن
by chance U برحسب اتفاق یاتصادف
sure thing <idiom> U حتما اتفاق افتادن
previously U زودتر اتفاق افتادن
allopatric U جداگانه اتفاق افتاده
occur U رخ دادن یا اتفاق افتادن
What a coincidence ! U چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
occurring U رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurs U رخ دادن یا اتفاق افتادن
fortuitously U برحسب اتفاق اتفاقا
happens U رخ دادن اتفاق افتادن
occurred U رخ دادن یا اتفاق افتادن
It never occurred again دیگر اتفاق نیفتاد.
consentaneous U دارای اتفاق اراء
happened U رخ دادن اتفاق افتادن
happen U رخ دادن اتفاق افتادن
it is of frequent U بسیار اتفاق میافتد
it is bound to nappen U مقدراست اتفاق بیافتد
as one man U به اتفاق مانند یک مرد
fortune U اتفاق افتادن مقدرکردن
way the wind blows <idiom> U چیزی که اتفاق میافتد
unanimity U اتفاق ارا هم اوازی
fortunes U اتفاق افتادن مقدرکردن
hold breath U منتظر یک اتفاق بودن
in the wind <idiom> U بزودی اتفاق افتادن
hazard U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
coincided U دریک زمان اتفاق افتادن
coincide U دریک زمان اتفاق افتادن
hazarded U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarding U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
coincides U دریک زمان اتفاق افتادن
coinciding U دریک زمان اتفاق افتادن
commonest U آنچه اغلب اتفاق میافتد
commoners U آنچه اغلب اتفاق میافتد
give U اتفاق افتادن فدا کردن
common U آنچه اغلب اتفاق میافتد
immediate U آنچه یکباره اتفاق افتد
Accidents wI'll happen . U جلوی اتفاق رانتوان گرفت
gives U اتفاق افتادن فدا کردن
giving U اتفاق افتادن فدا کردن
leaguer U عضو مجمع اتفاق ملل
bay U چه قبل اتفاق افتاده است
hazards U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
combinatorial explosion U موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
It took place under my very eyes. U درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
It's Lombard Street to a China orange. <idiom> U بطور قطع [حتما] اتفاق می افتد.
Should anything happen to me, ... <idiom> U اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
accidental U آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
incident U ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incidents U ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
cry over spilt milk <idiom> U شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
contingent annuity U پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
interrupts U توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupt U توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupting U توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
being U وجود
existence U وجود
existences U وجود
neer do well or well U پی وجود
despite U با وجود
In spite of . Despite . Notwithstanding . U با وجود
entities U وجود
presence U وجود
personalities U وجود
entity U وجود
personality U وجود
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com