English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1492 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
rub someone the wrong way <idiom> U خشمگین کردن با چیزی که شخص میگوید یا انجام می دهد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
he talks very indistinctly U بسیار ناشمرده سخن میگوید معلوم نیست چه میگوید
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
implements U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implement U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
put up to <idiom> U وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
to get in somebody's way U مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد
to put oa a semblance of anger U سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
exasperated U خشمگین کردن
enrage U خشمگین کردن
ensnaring U خشمگین کردن
ensnarl U خشمگین کردن
enraging U خشمگین کردن
enrages U خشمگین کردن
vext U خشمگین کردن
enraged U خشمگین کردن
to move to anger U خشمگین کردن
exasperating U خشمگین کردن
exasperates U خشمگین کردن
to put one's monkey up U خشمگین کردن
wind up to fury U خشمگین کردن
to w up to fury U خشمگین کردن
ensnares U خشمگین کردن
exasperate U خشمگین کردن
ensnared U خشمگین کردن
ensnare U خشمگین کردن
incensing U خشمگین کردن
incenses U خشمگین کردن
incense U خشمگین کردن
incensed U خشمگین کردن
he says U میگوید
to provoke a person's anger U کسیرا خشمگین کردن
irritates U برانگیختن خشمگین کردن
angers U غضب خشمگین کردن
angered U غضب خشمگین کردن
tarre U خشمگین کردن ازردن
irritated U برانگیختن خشمگین کردن
anger U غضب خشمگین کردن
to be like a red rag to a bull [British] U کسی را خشمگین کردن
irritate U برانگیختن خشمگین کردن
to be like waving a red flag in front of a bull [American] U کسی را خشمگین کردن
angering U غضب خشمگین کردن
provoked U برافروختن خشمگین کردن
provokes U برافروختن خشمگین کردن
infuriate U بسیار خشمگین کردن
infuriated U بسیار خشمگین کردن
infuriates U بسیار خشمگین کردن
provoke U برافروختن خشمگین کردن
infuriating U بسیار خشمگین کردن
to provoke a person to anger U کسیرا خشمگین کردن
tar U : برانگیخته خشمگین کردن
demands U تقاضا برای انجام چیزی
demand U تقاضا برای انجام چیزی
finish U انجام دادن چیزی تا انتها
finishes U انجام دادن چیزی تا انتها
demanded U تقاضا برای انجام چیزی
driven U انجام شده توسط چیزی
redid U انجام دادن مجدد چیزی
redo U انجام دادن مجدد چیزی
redoes U انجام دادن مجدد چیزی
redone U انجام دادن مجدد چیزی
redoing U انجام دادن مجدد چیزی
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to make somebody's blood boil <idiom> U کسی را خیلی خشمگین کردن
indign U فاقد شایستگی خشمگین کردن
annoy U بستوه اوردن خشمگین کردن
annoyed U بستوه اوردن خشمگین کردن
vex U رنجه دادن خشمگین کردن
vexes U رنجه دادن خشمگین کردن
vexing U رنجه دادن خشمگین کردن
annoys U بستوه اوردن خشمگین کردن
he speaks to the purpose U با منظورسخن میگوید
he says i do not know U میگوید نمیدانم
the finance minister is up U سخن میگوید
objective U چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد
objectives U چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد
to work it <idiom> U چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
it say in the bible that U در کتاب مقدس میگوید
forbid U بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
let it rip <idiom> U انجام بیش از اندازه چیزی ،گیرافتادن درکاری
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
forbids U بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
ways and means U طرق و وسایل انجام چیزی تامین معاش
pseudologer U کسیکه مرتبا دروغ میگوید
pseudologist U کسیکه مرتبا دروغ میگوید
paradoxist U کسیکه سخنهای متناقض میگوید
it seems to me he is lying U بنظرم میرسد دروغ میگوید
jargonist U کسی که به زبان غیرمصطلح سخن میگوید
mumbler U کسیکه اهسته وناشمرده سخن میگوید
the pot calls the kettle black U دیگ بدیگ میگوید رویت سیاه
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
delay U مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delaying U مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delays U مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
fullest U انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
let go <idiom> U به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
full U انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
to suggest it is appropriate to do so [matter] U پیشنهاد می کند که برای انجام این کار مناسب باشد [چیزی ]
cut corners <idiom> U [زمانی که چیزی برای صرفه جویی در هزینه به طور بد انجام شده است]
aggravate U اضافه کردن خشمگین کردن
aggravates U اضافه کردن خشمگین کردن
aggravated U اضافه کردن خشمگین کردن
IF statement U عبارت زبان برنامه نویسی سطح بالا به معنای اینکه IF چیزی قابل انجام نیست
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
reach out with an olive branch <idiom> U [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch U [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to regard something as something U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectified U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> U به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
pot calling the kettle black <idiom> U دیگ به دیگ میگوید رویت سیاه
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automating U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
irate <adj.> U خشمگین
exasperated U خشمگین
in a fury U خشمگین
angry <adj.> U خشمگین
furious <adj.> U خشمگین
indignant <adj.> U خشمگین
ireful [literary] <adj.> U خشمگین
out of temper U خشمگین
mad [coll.] [very angry] <adj.> U خشمگین
wroth [chiefly literary] <adj.> U خشمگین
wrathful U خشمگین
pissed off [vulgar] <adj.> U خشمگین
wrathful [literary] <adj.> U خشمگین
wroth U خشمگین
exasperates U خشمگین
exasperating U خشمگین
waxy U خشمگین
angry [with] <adj.> U خشمگین [از]
pissed off [at] [American E] <adj.> U خشمگین [از]
pissed [at] [American E] <adj.> U خشمگین [از]
pissed U خشمگین
snarly U خشمگین
mad [at] <adj.> U خشمگین [از]
exasperate U خشمگین
snuffy U خشمگین
wrathy [colloquial] <adj.> U خشمگین
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
to mind somebody [something] U اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
to get one's monkey up U خشمگین شدن
to fly in to passion U خشمگین شدن
boils U خشمگین شدن
indignant U رنجیده خشمگین
snarled U خشمگین ساختن
snarl U خشمگین ساختن
in a stew U دل واپس خشمگین
to get excited U خشمگین شدن
boil U خشمگین شدن
snarling U خشمگین ساختن
snarls U خشمگین ساختن
to fly into a rage U خشمگین شدن
to f. angry U خشمگین شدن
he was in his tantrum U خشمگین بود
rabid U خشمگین هار
boiled U خشمگین شدن
loath loth U منفور خشمگین
infuriation U خشمگین سازی
to lash oneself in to a fury U خشمگین شدن
fixes U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
robots U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee U عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
resent U رنجیدن از خشمگین شدن از
to be in a fume U خشمگین یارنجیده شدن
snappish U خشمگین دارای مزه بد
Recent search history Forum search
1Potential
1incentive
1strong
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1set the record straight
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1Arousing
1pedal pamping
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com