English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (27 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
demand U تقاضا برای انجام چیزی
demanded U تقاضا برای انجام چیزی
demands U تقاضا برای انجام چیزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
requesting U تقاضا برای چیزی
requests U تقاضا برای چیزی
requested U تقاضا برای چیزی
request U تقاضا برای چیزی
demands U تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
demanded U تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
demand U تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
applies U تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
applying U تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
apply U تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
put up to <idiom> U وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
to suggest it is appropriate to do so [matter] U پیشنهاد می کند که برای انجام این کار مناسب باشد [چیزی ]
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
cut corners <idiom> U [زمانی که چیزی برای صرفه جویی در هزینه به طور بد انجام شده است]
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
law of demand U براساس قانون تقاضا مقدار تقاضای کالا باقیمت ان کالا رابطه معکوس دارد . هر چه قیمت کالا بالاتررود مقدار تقاضا برای کالاکمتر میشود
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . U درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
obtruding U بدون تقاضا چیزی را مطرح کردن
obtrudes U بدون تقاضا چیزی را مطرح کردن
obtruded U بدون تقاضا چیزی را مطرح کردن
obtrude U بدون تقاضا چیزی را مطرح کردن
robot U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
mission , oriented U لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
application U تقاضا برای چیز
applications U تقاضا برای چیز
request for proposal U تقاضا برای پیشنهاد
demand for money U تقاضا برای پول
money demand U تقاضا برای پول
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
request for quotation U تقاضا برای اعلام قیمت
transaction demand for money U تقاضای معاملاتی برای پول تقاضا برای پول بمنظورمبادلات
call-up U تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call up U تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call-ups U تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
labor of love <idiom> U انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
speculative demand for money U تقاضا برای پول بمنظور انگیزه سفته بازی
input/output U سیگنال تقاضا از CPU برای داده ورودی یا خروجی
busier U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
X series U تقاضا برای ارتباط دادهای روی داده عمومی شبکه
inquiry U کد ارسالی توسط کامپیوتر به ترمینال راه دور و تقاضا برای پاسخ
inquiries U کد ارسالی توسط کامپیوتر به ترمینال راه دور و تقاضا برای پاسخ
practical extraction and report language U برای توید متنهای CGI که می توانند فرم هایی را پردازش کنند یا روی وب سرور برای بهبود وب سایت توابعی انجام دهند
layers U بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
layer U بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
arc elasticity of demand U عبارت از کشش تقاضا بین دو نقطه روی منحنی تقاضا که بوسیله فرمول زیر محاسبه میشود :
precautionary demand for money U تقاضای احتیاطی برای پول تقاضا برای پول بمنظورانگیزه احتیاطی
feedback U اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
redo U انجام دادن مجدد چیزی
redid U انجام دادن مجدد چیزی
redoes U انجام دادن مجدد چیزی
driven U انجام شده توسط چیزی
finish U انجام دادن چیزی تا انتها
redoing U انجام دادن مجدد چیزی
finishes U انجام دادن چیزی تا انتها
redone U انجام دادن مجدد چیزی
queried U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
implement U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implements U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
objective U چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد
objectives U چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد
to work it <idiom> U چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
inelastic demand U تقاضای غیر قابل کشش تقاضا برای اجناسی که به علت گرانی بیش از حد فقط طبقه خاصی قادر به خرید ان می باشند
forbid U بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
let it rip <idiom> U انجام بیش از اندازه چیزی ،گیرافتادن درکاری
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
ways and means U طرق و وسایل انجام چیزی تامین معاش
forbids U بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
for doing it U برای انجام ان
rub someone the wrong way <idiom> U خشمگین کردن با چیزی که شخص میگوید یا انجام می دهد
composite demand U تقاضا برای کالا در موارد استفاده متفاوت مانند استفاده از گازوئیل درمصارف خانگی و مصارف صنعتی
notification U عملی است که دولتی برای اگاه ساختن دولت دیگر برای اطلاع از مسئله مهمی انجام میدهد و هدف از این عمل ان است که طرف از مسیله مذکور قانونا"مطلع تلقی شود
embedded code U کامپیوتر مخصوص برای کنترل یک ماشین . کامپیوتر مخصوص در یک سیستم بزرگ برای انجام یک تابع خاص
delay U مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delaying U مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
delays U مدت زمانی که چیزی دیرتر از برنامه ریزی انجام شود
to get in somebody's way U مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
giffen good U نوعی کالای پست که اثر درامدی ان بزرگتر ازاثر جانشینی بوده و تقاضا بابالا رفتن قیمت افزایش مییابدمنحنی تقاضا در مورد کالای گیفن صعودی است
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
mission essential U ضروری برای انجام ماموریت
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
let go <idiom> U به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
fullest U انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full U انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
do one's thing <idiom> U انجام کار پر لذت برای شخص
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
up to one's ears in work <idiom> U کارهای زیاد برای انجام داشتن
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
set the pace <idiom> U برای انجام کارها رقابت ایجادکردن
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
to have done U برای کسی [دیگر] انجام دادن
bars U توقف کسی برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
operated U کل زمان لازم برای انجام یک کار
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
operates U کل زمان لازم برای انجام یک کار
operate U کل زمان لازم برای انجام یک کار
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
help U روش آسانتر برای انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
prone U سرازیر مستعد برای انجام کار
farm out <idiom> U شخص دیگری برای انجام کار
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
arithmetic U توانایی یک وسیله برای انجام توابع ریاضی
processes U انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
aircraft mission equipment U وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
add U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
aircraft role equipment U تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
adding U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
adds U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
pools U عده کارمند اماده برای انجام امری
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
process U انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
pooled U عده کارمند اماده برای انجام امری
pool U عده کارمند اماده برای انجام امری
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
macro U تابع و دستورات برای انجام عمل ماکرو
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
server U کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
beside one's self <idiom> U خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
make it up to someone <idiom> U انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
computing U میزان سرعت یا توانایی کامپیوتر برای انجام یک محاسبات
loose ends <idiom> U بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
freedom U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
freedoms U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
metacompilation U کامپایل که برای تولید کامپایلر دیگر انجام میشود
permanently U انجام دادن به طریقی که برای همیشه باقی بماند
validation U بررسی انجام شده برای معتبر بودن داده
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
IF statement U عبارت زبان برنامه نویسی سطح بالا به معنای اینکه IF چیزی قابل انجام نیست
enquiry U تقاضا برای داده یا اطلاع از وسیله یا پایگاه داده . دستیابی به داده در حافظه کامپیوتر بدون تغییر داده
derived demand U تقاضابرای یک عامل تولید که خوداز تقاضا برای کالایی که ان عامل تولید در ان بکار میرودناشی میشود .
for next to nothing <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
chord keying U عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
office U استفاده از ماشین و کامپیوتر برای انجام کارهای معمولی اداره
offices U استفاده از ماشین و کامپیوتر برای انجام کارهای معمولی اداره
verification fire U تیرازمایشی تیراندازی که برای تشخیص خطای توپ انجام میشود
concerted action U عمل مرسوم عملی که عدهای برای انجام ان توافق کنند
to sign up for something U نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
manning the rail U گماردن پرسنل به دور ناو یاوسیله برای انجام تشریفات
reach out with an olive branch U [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch <idiom> U [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
demanded U تقاضا کردن تقاضا
demands U تقاضا کردن تقاضا
demand U تقاضا کردن تقاضا
consortia U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
elapsed time U زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
personal assistant فردی که کارهای دفتری و مدیریتی برای فرد دیگری انجام میدهد
sizes U محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
crunched U بیان فرفیت کامپیوتر برای پردازش اعداد و انجام اعمال ریاضی
sergeanty U انجام خدمات مختلف در دوره ملوک الطوایفی برای تملک تیول
yaght club U باشگاه تفریحی قایق داران برای انجام مسابقه بین اعضا
electronic U توانایی کلمه پرداز برای انجام توابع پردازش داده مشخص
crunches U بیان فرفیت کامپیوتر برای پردازش اعداد و انجام اعمال ریاضی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com