Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to i. on something
U
به چیزی خوردن یا تصادف کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
hurtled
U
با چیزی تصادف کردن
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
hurtling
U
با چیزی تصادف کردن
hurtles
U
با چیزی تصادف کردن
hurtle
U
با چیزی تصادف کردن
smack into
<idiom>
U
بهم خوردن ،تصادف
hits
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hit
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hitting
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
to bump
[into]
U
برخورد کردن
[بهم خوردن ]
[با کسی یا چیزی]
crashes
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crash
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
bonked
U
خوردن سر به چیزی
run into (something)
<idiom>
U
به چیزی خوردن
bonk
U
خوردن سر به چیزی
bonks
U
خوردن سر به چیزی
to refresh oneself
U
چیزی خوردن
bonking
U
خوردن سر به چیزی
bonked
U
صدای خوردن چیزی به سر
bonk
U
صدای خوردن چیزی به سر
bonking
U
صدای خوردن چیزی به سر
bonks
U
صدای خوردن چیزی به سر
to swear by something
U
به چیزی قسم خوردن
run down
<idiom>
U
به چیزی خوردن وخوردشدن
guttle
U
حریصانه چیزی خوردن
eat one's heart out
U
غصه چیزی را خوردن
swear on
U
سوگند به چیزی خوردن
bonked
U
صدای خوردن کله به چیزی
scrunched
U
صدای بهم خوردن چیزی
scrunch
U
صدای بهم خوردن چیزی
I'd like something to eat.
چیزی برای خوردن میخواهم.
bonk
U
صدای خوردن کله به چیزی
bonks
U
صدای خوردن کله به چیزی
scrunches
U
صدای بهم خوردن چیزی
scrunching
U
صدای بهم خوردن چیزی
bonking
U
صدای خوردن کله به چیزی
lap
U
لیس زدن با صدا چیزی خوردن
swinge
U
تلوتلو خوردن بدور چیزی چرخیدن
lapped
U
لیس زدن با صدا چیزی خوردن
impinged
U
تصادف کردن
to come in to collision
U
تصادف کردن
crushed
U
تصادف کردن
collide
U
تصادف کردن
impinges
U
تصادف کردن
crush
U
تصادف کردن
come into collision
U
تصادف کردن
to tun a
U
تصادف کردن با
collided
U
تصادف کردن
crushes
U
تصادف کردن
impinge
U
تصادف کردن
jars
U
تصادف کردن
collides
U
تصادف کردن
jarred
U
تصادف کردن
jar
U
تصادف کردن
run against
U
تصادف کردن با
colliding
U
تصادف کردن
run upon
U
تصادف کردن با
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
run into
U
برخوردن تصادف کردن با
bop
U
تصادف کردن برخوردکردن
bops
U
تصادف کردن برخوردکردن
bopped
U
تصادف کردن برخوردکردن
bopping
U
تصادف کردن برخوردکردن
hurtles
U
تصادف کردن مصادف شدن
hurtling
U
تصادف کردن مصادف شدن
hurtled
U
تصادف کردن مصادف شدن
strike
U
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strikes
U
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
to run upon any one
U
بکسی برخورد یا تصادف کردن
hurtle
U
تصادف کردن مصادف شدن
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
collided
U
تصادف کردن برخورد کردن
collides
U
تصادف کردن برخورد کردن
collide
U
تصادف کردن برخورد کردن
colliding
U
تصادف کردن برخورد کردن
extensions
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
U
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to regard something as something
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
U
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something
[as something]
U
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifies
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
to play a good knife and fork
U
ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
swag
U
تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
correction
U
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
U
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
U
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectified
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
U
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
to give up
[to waste]
something
U
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
U
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
trips
U
لغزش خوردن سکندری خوردن
tumble
U
غلت خوردن معلق خوردن
tumbled
U
غلت خوردن معلق خوردن
tripped
U
لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbles
U
غلت خوردن معلق خوردن
trip
U
لغزش خوردن سکندری خوردن
dig in
<idiom>
U
شروع به خوردن کردن
dyes
U
رنگ کردن یا خوردن
dye
U
رنگ کردن یا خوردن
grog
U
دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
begrudges
U
غبطه خوردن مضایقه کردن
to sustain a shock
U
ضربت خوردن وپایداری کردن
to abstain from meat
U
ازگوشت خوردن خوداری کردن
upstart
U
یکه خوردن روشن کردن
gut
U
غارت کردن حریصانه خوردن
stumble
U
سکندری خوردن سهو کردن
stumbled
U
سکندری خوردن سهو کردن
move
U
حرکت کردن تکان خوردن
moved
U
حرکت کردن تکان خوردن
begrudging
U
غبطه خوردن مضایقه کردن
begrudge
U
غبطه خوردن مضایقه کردن
begrudged
U
غبطه خوردن مضایقه کردن
moves
U
حرکت کردن تکان خوردن
upstarts
U
یکه خوردن روشن کردن
stumbles
U
سکندری خوردن سهو کردن
stumbling
U
سکندری خوردن سهو کردن
avow
U
قسم خوردن وقف کردن
avowing
U
قسم خوردن وقف کردن
guts
U
غارت کردن حریصانه خوردن
avows
U
قسم خوردن وقف کردن
soak
U
خیس خوردن رسوخ کردن
soaks
U
خیس خوردن رسوخ کردن
gutting
U
غارت کردن حریصانه خوردن
scuffed
U
بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuff
U
بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuffs
U
بامشت حمله کردن مشت خوردن
to work by candle light
U
شب کاری کردن دود چراغ خوردن
scuffing
U
بامشت حمله کردن مشت خوردن
off the wagon
<idiom>
U
دوباره شروع به خوردن الکل کردن
surging
U
تکان خوردن لغزش پیدا کردن
to mind somebody
[something]
U
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes
U
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
U
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
occurrence
U
تصادف
at random
U
به تصادف
coincidence
U
تصادف
coincidences
U
تصادف
occurrences
U
تصادف
gambling
U
تصادف
collision
U
تصادف
random
U
تصادف
randomly
U
تصادف
occurence
U
تصادف
collisions
U
تصادف
impingement
U
تصادف
shunts
U
تصادف
chancing
U
تصادف
chances
U
تصادف
chanced
U
تصادف
concurrence
U
تصادف
fortuity
U
تصادف
encountered
U
تصادف
encountering
U
تصادف
encounters
U
تصادف
accidentalness
U
تصادف
accidents
U
تصادف
occurance
U
تصادف
encounter
U
تصادف
accident
U
تصادف
shunted
U
تصادف
shunt
U
تصادف
accidentalism
U
تصادف
chance
U
تصادف
To take away someones living .
U
کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
collisions
U
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collision
U
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
hit
U
ضربت تصادف
accident
U
تصادف اتومبیل
hits
U
ضربت تصادف
to blunder upon
U
به تصادف برخوردن به
occurrence
U
تصادف رویداد
occurrences
U
تصادف رویداد
hit or miss
U
برحسب تصادف
accidentalism
U
تصادف گرایی
accidents
U
تصادف اتومبیل
hitting
U
ضربت تصادف
accidental
<adj.>
U
برحسب تصادف
haphazard
<adj.>
U
برحسب تصادف
haphazardly
U
برحسب تصادف
at random
<adv.>
U
بطور تصادف
as it happens
<adv.>
U
بطور تصادف
accidently
<adv.>
U
بطور تصادف
accidentally
<adv.>
U
بطور تصادف
stochastical
<adj.>
U
برحسب تصادف
stochastic
<adj.>
U
برحسب تصادف
random
<adj.>
U
برحسب تصادف
incidental
<adj.>
U
برحسب تصادف
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com