English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 227 (614 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To turn into cash. U به پول نزدیک کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
approximate U نزدیک کردن
approximated U نزدیک کردن
approximates U نزدیک کردن
hovering U پرواز کردن نزدیک زمین به طور ثابت
clinch U نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
clinched U نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
clinches U نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
clinching U نزدیک شدن شمشیرباز به حریف بگونه ایکه رد و بدل کردن ضربه ناممکن شود
early warning U اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
early-warning U اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
close U نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer U نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes U نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closest U نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
adduct U بمرکز نزدیک کردن
aggress U نزدیک کردن حمله کردن
alliterate U چند کلمهء نزدیک بهم را با یک حرف اغاز کردن
near all U نزدیک کردن شانههای حریف به تشک
osculate U تماس نزدیک حاصل کردن
range alongside U نزدیک کردن ناو به ناوی دیگر
see for oneself U از نزدیک مشاهده کردن بچشم خود دیدن
the sun is near setting U افتاب نزدیک بغروب کردن یانزدیک است غروب کند
to catch at something U برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
to trun to a U بصرفه نزدیک کردن
transverse adduction U نزدیک کردن افقی
ride herd on <idiom> U از نزدیک دیدن وکنترل کردن
Other Matches
find touch U بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
insides U ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
inside U ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
point bland U بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
inshore U نزدیک کرانه نزدیک ساحل
approaches U نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached U نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach U نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
mid wicket U توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
approach lane U مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold U تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
vicinal U نزدیک
next door to U نزدیک
forby U از نزدیک
closer U نزدیک
approaching U نزدیک
near at hand U نزدیک
fast by U نزدیک
to gain ground upon U نزدیک
foreby U نزدیک
accessible U نزدیک
hand to hand U نزدیک
contiguous U نزدیک
forbye U از نزدیک
hand-to-hand U نزدیک
forbye U نزدیک
near by U نزدیک به
narrowly U از نزدیک
towards U نزدیک
close-ups U از نزدیک
on the eve of U نزدیک
cephalo U نزدیک به سر
caudal U نزدیک به دم
close U نزدیک
in sight U نزدیک
adjacent U نزدیک
on the verge of U نزدیک به
forthcoming U نزدیک
close up U از نزدیک
close aboard U نزدیک
forby U نزدیک
near by U نزدیک
not ahunderd mails flom U نزدیک
by U از نزدیک
proximate U نزدیک
near upon U نزدیک
at hand U نزدیک
close-up U از نزدیک
close by U نزدیک
up against <idiom> U نزدیک به
upcoming U نزدیک
up to <idiom> U نزدیک به
imminent U نزدیک
nearby U نزدیک
neared U نزدیک
nears U نزدیک
nearing U نزدیک
nearer U نزدیک
hard by U نزدیک
closest U نزدیک
nearest U نزدیک
near U نزدیک
neighbouring U نزدیک
nigh U نزدیک
near- U نزدیک
closes U نزدیک
beside U نزدیک
close in U نزدیک شدن
grazed U نزدیک به زمین
grazes U نزدیک به زمین
low U نزدیک سبد
whitish U نزدیک به سفید
near shore U نزدیک به ساحل
near sight U نزدیک بینی
myopia U نزدیک بینی
nearer U نزدیک به ضربه
myopy U نزدیک بینی
abut U نزدیک بودن
near sightedness U نزدیک بینی
aggress U نزدیک شدن
neared U نزدیک به ضربه
near by U دم دست نزدیک
paranasal U نزدیک بینی
near point U نقطه نزدیک
close controlled U همکاری نزدیک
short-range U نزدیک برد
close coordination U هماهنگی نزدیک
deeper U نزدیک به هدف
deep U نزدیک به هدف
abutted U نزدیک بودن
near U نزدیک به ضربه
close coordination U همکاری نزدیک
abuts U نزدیک بودن
near- U نزدیک به ضربه
converge U به هم نزدیک شدن
danger close U خطر نزدیک
far and near U دور و نزدیک
subadult U نزدیک سن تکلیف
upcoming U دراتیه نزدیک
subapical U نزدیک راس
accost U نزدیک شدن
toward U نزدیک به مقارن
subcentral U نزدیک مرکز
cypres U تقریبی نزدیک
accost U نزدیک کشیدن
accosting U نزدیک کشیدن
converged U به هم نزدیک شدن
accosting U نزدیک شدن
accosted U نزدیک کشیدن
accosts U نزدیک شدن
accosts U نزدیک کشیدن
accosted U نزدیک شدن
converges U به هم نزدیک شدن
converging U به هم نزدیک شدن
come by U نزدیک شدن
subsaturated U نزدیک به اشباع
close supervision U نظارت نزدیک
close range U فاصله نزدیک
close range U مسافت نزدیک
Near our office . U نزدیک اداره ما
deciding U نزدیک به هدف
close price U قیمت نزدیک
nearest U نزدیک به ضربه
toward(s) evening U نزدیک به عصر
close support U پشتیبانی نزدیک
approachable U نزدیک شدنی
erelong U در اینده نزدیک
short sighted U نزدیک بین
keep back U نزدیک نشوید
graze U نزدیک به زمین
short range U نزدیک برد
nears U نزدیک به ضربه
nearing U نزدیک به ضربه
recent memory U حافظه نزدیک
foreground U نزدیک نما
infighting U نبرد نزدیک
parotic U نزدیک به گوش
immediate flanks U جناحین نزدیک
approaches U نزدیک شدن
parahepatic U نزدیک جگر
approached U نزدیک شدن
acceding U نزدیک شدن
insides U نزدیک بمرکز
shortest U نزدیک تور
closes U نزدیک به ناو
on the simmer U نزدیک بجوش
inside U نزدیک بمرکز
paranephric U نزدیک گرده
one of these days U دراینده نزدیک
closest U نزدیک به ناو
in the near f. U دراینده نزدیک
in shore U در اب نزدیک کرانه
accede U نزدیک شدن
close U نزدیک بهم
hare sighted U نزدیک بین
upstream U نزدیک به سرچشمه
to draw near or nigh U نزدیک شدن
closes U نزدیک بهم
approach U نزدیک شدن
short-sighted U نزدیک بین
to gain on U نزدیک شدن به
about U در اطراف نزدیک
to be quite close U نزدیک به هم بودن
at U پهلوی نزدیک
in U نزدیک ساحل
besides U بعلاوه نزدیک
in- U نزدیک دم دست
closer U نزدیک بهم
draw on U نزدیک شدن
in- U نزدیک ساحل
in U نزدیک دم دست
closer U نزدیک به ناو
nearsighted U نزدیک بین
accedes U نزدیک شدن
near-sighted U نزدیک بین
near sighted U نزدیک بین
acceded U نزدیک شدن
myopic U نزدیک بین
draw near U نزدیک شدن
to keep close U نزدیک ماندن
beetle eyed U نزدیک بین
shorter U نزدیک تور
short U نزدیک تور
his almost night U نزدیک شب است
odd comeshortly U اینده نزدیک
of kin U نزدیک همانند
to be on the way U نزدیک شدن
admaxillary U نزدیک ارواره
adductor U نزدیک کننده
neighbor U همسایه نزدیک
gain on U نزدیک شدن به
neighbours U نزدیک مجاور
neighbour U نزدیک مجاور
neighbors U نزدیک مجاور
in the near future U در آینده نزدیک
almost U بطور نزدیک
Near East U خاور نزدیک
nearer the end U نزدیک تر بیابان
nearsightedness U نزدیک بینی
close control U کنترل نزدیک
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com