English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
force-fed U به زور به خورد کسی دادن
force-feed U به زور به خورد کسی دادن
force-feeding U به زور به خورد کسی دادن
force-feeds U به زور به خورد کسی دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
engrain U درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
regulating slack U خورد دادن
Other Matches
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. U او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
He had a nast fall. U بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
passage of arms U زد و خورد
feeds U خورد
feed U خورد
prize fighting U زد و خورد
ate U خورد
feedback U پس خورد
punch-up U زد و خورد
encountering U زد و خورد
encounters U زد و خورد
punch-ups U زد و خورد
engagements U زد و خورد
engagement U زد و خورد
encountered U زد و خورد
encounter U زد و خورد
to sinister in U خورد رفتن
cross feed U خورد متقابل
squish U خورد کردن
waterline U خط بر خورد اب باکشتی
misfeed U سوء خورد
feedback U باز خورد
parallel feed U خورد موازی
melec U زدو خورد
it ran into ten editions U ده چاپ خورد
passage at arms U زدو خورد
to rub a thing in U چیزیرا خورد
face down feed U خورد رو به پایین
feedback circuit U مدار پس خورد
eating U خورد و خوراک
in-fighting U زد و خورد از فاصلهی کم
pulverizer U خورد کننده
he drank himself to death U خورد که مرد
drank U عرق خورد
face up feed U خورد رو به بالا
drank U نوشابه خورد
drank U خورد سرکشید
the timber warped U تیرپیچ خورد
he partook of fare U ازخوراک ما خورد
self absorbed U در خورد فرورفته
card feed U خورد کارت
pin feed U خورد سنجاقی
diners U کسی که شام می خورد
THere is not even a ripple in the water . <proverb> U آب از آب تکان نمى خورد .
eating disorder U اختلال خورد و خوراک
He fell on his face. U با صورت خورد زمین
a dog in the manger <idiom> U نه خود خورد نه کس دهد
diner U کسی که شام می خورد
She had three bowls of soup. U سه کاسه سوپ خورد
The stone struch me on the face. U سنگ خورد به صورتم
overwhelmingly U خورد کننده پرقدرت
I don't believe that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
I don't expect that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
overwhelming U خورد کننده پرقدرت
At the beginning of the month (year). U سرش ؟ بسنگ خورد
It melts in the mouth. U مثل آب مشروب می خورد
he wrenched his ankle U قوزکش پیچ خورد
the ship was snagged U کشتی بچیزی خورد
He sprained (twisted) his ankle. U پایش پیچ خورد
It wI'll pass off without one single incident U آب از آب تکان نخواهد خورد
whang U صدای بر خورد دو جسم
the ship struck a arock U کشتی بسنگ خورد
I am in a good mood today. U حالش بهم خورد
it is quite another story now U ان دفتر را گاو خورد
warfare U نزاع زدو خورد
It is of no use to me. I have no use for it. U بدرد من نمی خورد
He is good for nothing. U به هیچ دردنمی خورد
My head hit the wall. U سرم خورد به دیوار
he sprained his ankle U قوزکش پیچ خورد
They became estranged . They fell out . U میانه آنها بهم خورد
He eats bread at the ruling market price. <proverb> U نان را به نرخ روز مى خورد .
he was given 0 lashes U بیست ضربه شلاق خورد
to blow out one's brains U اعصاب کسی را خورد کردن
She eats extraordinary quantities. U او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
The bell goes at 9 . U ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
abstemious U ممسک در خورد ونوش و لذات
I heard a sound . U صدائی به گوشم خورد( رسید )
The ball hit the wall and bounced back. U توپ خورد به دیوار وبرگشت
Where does this street lead on to ? U این خیابان یکجا می خورد ؟
Appearances are deceptive. U فریب ظاهر رانباید خورد
it puckered up in sewing U درضمن دوختن چین خورد
I wont budge an inch. U من که از جایم تکان نخواهم خورد
window panes U باران با صدا به پنجره می خورد
He drank himself to death. U آنقدر مشروب خورد تامرد
pain in the neck U آدم [چیز] اعصاب خورد کن
You're a pain in the neck! U اعصاب آدم را خورد می کنی!
He is as cool as a cucumber. <idiom> U آب تو دلش تکان نمی خورد.
they came to a rupture U میانه انها بهم خورد
the door banged U درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
pabulum U [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
The blow made my head swin. U در اثر ضربه سرم گیج خورد
A few spelling errors caught my eye. U چند غلط املایی به چشمم خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. U من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) U بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
cousin U حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
He tripped and fell . U پایش گیر کرد وزمین خورد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
He is most suitable for brain work . U خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
numbly U بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
we missed our mark U تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
cousins U حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? U حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
This car wI'll do beautifully . U این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
He swore off smoking cigarettes . U قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
He swore to having paid for the goods . U قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. U به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. U اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
bounce shot U گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
He lost control of the car and swerved towards a tree. U او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
alley shot U ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
half volley U پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
to interlock levers U اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
fish cake U نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
slap shot U ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
mouse U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov. <proverb> U چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
This stone wont lift. U این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
my words hurt his feelings U سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
that will not serve ourp U این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
perjurer U کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
you shall rue it U از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
berber knot U گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
oppressive U خورد کننده ناراحت کننده
Memling motif U طرح گل مملینگ [این طرح الهام گرفته شده از آثار هنرمند بلژیکی قرن پانزدهم میلادی، هانس مملینگ است که در فرش های آن ناحیه به چشم می خورد.]
ferried U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept U نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages U عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
Mother-daughter boteh design U طرح بته جقه مادر و بچه [این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
formation U سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
shift U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
development U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting U حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
to picture U شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
developments U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudged U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
indemnify U غرامت دادن به تامین مالی دادن به
advances U ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
promulge U انتشار دادن بعموم اگهی دادن
greaten U درشت نشان دادن اهمیت دادن
organizations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances U جیره دادن فوق العاده دادن
allowance U جیره دادن فوق العاده دادن
organization of the ground U سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
square away U سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organisations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization U سازمان دادن ارایش دادن موضع
drags U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option U بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
develops U بسط دادن پرورش دادن
massage U ماساژ دادن تغییر دادن
direct U دستور دادن دستورالعمل دادن
assigned U نسبت دادن تخصیص دادن
informing U اطلاع دادن گزارش دادن
instructed U دستور دادن اموزش دادن
organizes U سازمان دادن ارایش دادن
organises U سازمان دادن ارایش دادن
illustrates U شرح دادن نشان دادن
insulted U فحش دادن دشنام دادن
purging U غرامت دادن جریمه دادن
plating U اب دادن روکش فلز دادن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com