English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 240 (4424 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
interchange U باهم عوض کردن
interchanged U باهم عوض کردن
interchanges U باهم عوض کردن
interchanging U باهم عوض کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
dump U رها کردن گوی بولینگ از انگشت و شست باهم بطوریکه گوی پیچ نخورد کشیدن طناب یا سیم بازکننده چتر
splice U باهم متصل کردن
spliced U باهم متصل کردن
splices U باهم متصل کردن
splicing U باهم متصل کردن
sum U باهم جمع کردن
sums U باهم جمع کردن
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
confuse U باهم اشتباه کردن
confuses U باهم اشتباه کردن
synchronised U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronises U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronising U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronize U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronizes U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
chum U باهم زندگی کردن
chums U باهم زندگی کردن
cohabit U باهم زندگی کردن
cohabited U باهم زندگی کردن
cohabiting U باهم زندگی کردن
cohabits U باهم زندگی کردن
intercommon U باهم شرکت کردن
interwed U باهم پیوند کردن
pace lap U دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
symmetrize U باهم قرینه کردن
to come to an explanation U درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
to cotton together U باهم ساختن یارفاقت کردن
to cotton with each other U باهم ساختن یارفاقت کردن
to keep company U باهم امیزش کردن
to set at loggerheads U باهم بد کردن باهم مخالف کردن
to set at variance U با هم بد کردن باهم مخالف ت
to set by the ears U باهم بدکردن باهم مخالف کردن
to spar at each other U باهم مشت بازی کردن
Other Matches
together U باهم
simultaneously U باهم
concerted U باهم
conjointly U باهم
simoltaneously U باهم
simoltaneous U باهم
concurrently U باهم
inchorus U باهم
one with a U باهم
at once U باهم
vis-a-vis U باهم
jointly U باهم
tutti U باهم
vis a vis U باهم
collocation U باهم گذاری
kissing kind U باهم دوست
to be together U باهم بودن
coinciding U باهم رویدادن
coincides U باهم رویدادن
coincided U باهم رویدادن
concomitancy U باهم بودن
to whip in U باهم نگاهداشتن
simultaneous with each other U باهم رخ دهنده
combining U باهم پیوستن
combines U باهم پیوستن
combine U باهم پیوستن
collaborating U باهم کارکردن
collaborates U باهم کارکردن
collaborated U باهم کارکردن
collaborate U باهم کارکردن
to work together U باهم کارکردن
to act jointly U باهم کارکردن
coincide U باهم رویدادن
cohabitation U زندگی باهم
interweave U باهم امیختن
interweaves U باهم امیختن
interweaving U باهم امیختن
to grow together U باهم پیوستن
interwove U باهم امیختن
coadunate U باهم روییده
We went together . U باهم رفتیم
to huddle together U باهم غنودن
coexists U باهم زیستن
coexisting U باهم زیستن
coexisted U باهم زیستن
coexist U باهم زیستن
one anda U همه باهم
all at once U همه باهم
to keep company U باهم بودن
at loggerheads <idiom> U باهم جنگیدن
contemporaneously U بطورمعاصر باهم
cowork U باهم کارکردن
cooperate U باهم کارکردن
impacted U باهم جوش خورده
to bill and coo U باهم غنج زدن
co- U پیشوندیست بمعنی با و باهم
We bear no relationship to each other . U باهم نسبتی نداریم
coact U باهم نمایش دادن
grades U جورکردن باهم امیختن
impacted U باهم جمع شده
promiscuous bathing U ابتنی زن و مرد باهم
to keep friends U باهم دوست ماندن
Co U پیشوندیست بمعنی با و باهم
to be good pax U باهم دوست بودن
they had words U باهم نزاع کردند
trigon U اجتماع سه ستاره باهم
compare U برابرکردن باهم سنجیدن
grade U جورکردن باهم امیختن
to be together with somebody U با کسی باهم بودن
compared U برابرکردن باهم سنجیدن
to hang together U باهم پیوسته یامتحدبودن
coapt U باهم جور امدن
compares U برابرکردن باهم سنجیدن
comparing U برابرکردن باهم سنجیدن
coextend U باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
cross fertilize U باهم پیوند زدن
to grow into one U باهم یکی شدن
coexistent U باهم زیست کننده
coapt U باهم متناسب شدن
com U پیشوند بمعانی با و باهم
to hang together U باهم مربوط بودن
to grow together U باهم یکی شدن
correlation U بستگی دوچیز باهم
out of tune <idiom> U باهم خوب وسازش نداشتن
we are kin U ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
They are hardly comparable . U منا سبتی باهم ندارند
col U پیشوند بمعانی باو باهم
cons U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conning U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
they were made one U یعنی باهم عروسی کردند
con U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
pool U شریک شدن باهم اتحادکردن
to go to gether U بهم خوردن باهم جوربودن
add U جمع زدن باهم پیوستن
simultaneous U باهم واقع شونده همزمان
We entered the room together . U باهم وارد اطاق شدیم
pools U شریک شدن باهم اتحادکردن
pooled U شریک شدن باهم اتحادکردن
confluent U باهم جاری شونده متلاقی
adds U جمع زدن باهم پیوستن
conned U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
adding U جمع زدن باهم پیوستن
The husband and wife dont get on together. U زن وشوهر باهم نمی سازند
photo electric U وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم
in on <idiom> U برای کای باهم جمع شدن
interfertile U اماده زاد و ولد دوتایی باهم
solunar U حاصله در اثر خورشید و ماه باهم
quirister U دسته سرودخوانان کلیسا باهم خواندن
life is not all rose culour U در زندگی نوش ونیش باهم است
They fight like cat and dog . U باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
cross fire U تداخل دومکالمه تلفنی یا تلگرافی باهم
homogeneous U مقاربت کننده باهم جنس خود
autogenesis U ترکیب یا امیختگی سلولهای همانند یا هم نوع باهم
concatenate U دستوری که دو داده یا متغیر را باهم ترکیب میکند
I often confuse the twin brothers . U من این دوقلوها رااغلب باهم عوضی می گیرم
They are poles apart. U یک دنیا باهم فرق دارند ( بسیار متفاوتند )
hash U گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
mutton chop U دنده و نیمی از مهره که باهم سرخ کنند
to date U باهم بیرون رفتن [به عنوان دوست پسر و دختر]
coextensive U باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
1 and 2 are poles apart. <idiom> U ۱ و ۲ یک دنیا باهم فرق دارند [بسیار متفاوت هستند] .
omnim gatherum U امیختگی چندین چیز باهم توده امیخته جنگ
to go out U باهم بیرون رفتن [به عنوان دوست پسر و دختر]
tragi comedy U نمایشی که دران مطالب جدی ومضحک باهم امیخته باشد
homogamous U تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
homogamic U تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
polymerize U باهم ترکیب وجمع شدن وذره بزرگتری تشکیل دادن
happy family U دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
consortia U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortiums U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
interplead U پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
consortium U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
throw the baby out with the bathwater <idiom> U (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
to interlock levers U اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
scarf weld U جایی که دو میل اهن را نیم ونیم کرده باهم جوش داده باشند
drawbore U کنگرههای موجود بین کام وزبانه که باهم جفت شده ومحکم میشود
concatenate U بیشتر ازیک فایل یامجموعهای ازداده ها که باهم ترکیب می شوند تا مجموعهای را تشکیل دهند
tristimulus values U مقادیر نسبی یه رنگ اصلی که برای ایجاد رنگهای دیگر باهم ترکیب می شوند
diptych U دولوحی که باهم بوسیله لولایی متصل شده و برای نوشتن بکار می رفته و تاه میشده
logogram U چیستان یامعمایی متشکل ازکلماتی که باید باهم جمع شوند وکلمه دیگری ازان ساخته شود
logograph U چیستان یامعمایی متشکل ازکلماتی که باید باهم جمع شوند وکلمه دیگری ازان ساخته شود
dead U دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
compatibility U توانایی دونرم افزار یا سخت افزار برای کارکردن باهم
symbiosis U همزیستی وتجانس دوموجود مختلف یا دوگروه مختلف باهم
exclusive U تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که همه ورودی ها در یک سطح باشند ونادرست است اگر باهم فرق کنند
psychomancy U رابطه با روح رابطه ارواح باهم
inweave U باهم بافتن درهم بافتن
ecotype U بخش فرعی از نوع مستقل جانور یا گیاه که افراد ان باهم اختلاط و امتزاج نموده و بخش واحد فرعی تشکیل میدهند
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
correcting U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilises U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
corrects U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
checked U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preach U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com