Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 195 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
middle term
U
قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Short – term ( long – term ) projects .
U
طرحهای کوتاه مدت ( دراز مدت )
middle name
U
نام وسطی-اسموسطین
middle
U
منطقه میانی زمین
middle course
U
میانه روی
of middle a
U
میان سال
middle
U
میانه میدان
middle
U
میان
middle
U
وسط
middle
U
مرکز
middle
U
میانی وسطی
middle panel
U
قابچوبیمیانی
middle linebacker
U
مهرهخطآخریمیانی
middle lobe
U
نرمهششمیانی
middle aisle
U
شبستان
middle aisle
U
صحن
middle bar of a saw
U
کمانکش اره
middle body
U
قسمت میانه ناو یا کشتی
middle deck
U
پل میانی
middle ear
U
گوش میانی
middle torus
U
گچبریمیانی
middle phalanx
U
بندانگشتمیانی
middle sole
U
لژمیانی
Middle Ages
U
قرون وسطی
middle piece
U
قطعهمیانی
middle layer
U
قشر میانی
the parting in the middle
U
فرق وسط
middle of the road
<idiom>
U
سردوراهی گیرکردن
piggy in the middle
U
بازیخرسوسط
Middle Eastern
U
مربوطبهخاورمیانه
middle toe
U
انگشتمیانی
middle ear
U
حفره کوچکی محدود به پرده که صدا را ازگوش خارجی به گوش داخلی منتقل میکند
middle ear
U
گوش وسط
middle succession
U
توالی وسطی
middle succession
U
توالی میانین
middle watch
U
نگهبانی نیمه شب
middle weight
U
میان وزن
middle weight
U
میانه
middle jib
U
بادبانسهگوشکوچکمیانی
middle covert
U
پرهایمیانی
middle-of-the-road
U
بیطرف
middle-of-the-road
U
میانه رو
Middle West
U
باختر میانه
Middle East
U
خاورمیانه
Middle East
U
سرزمین های میان خاور نزدیک East Near و خاور دور East Far
middle distance
U
فاصلهی میان زمینه و پیش زمینه
up to the middle in water
U
تا کمر در اب
middle sized
U
میان اندازه
middle leg
U
پایمیانی
middle english
U
انگلیسی تا 0051میلادی
middle finger
U
انگشت میان
middle finger
U
وسطی
middle fraction
U
جزء میانی
middle fraction
U
پاره میانی
middle game
U
وسط بازی
middle heavyweight
U
09 کیلوگرم
middle insomnia
U
بیخوابی میانی
middle latitude
U
منطقه معتدله
middle part
U
میان
middle part
U
قسمت میانی
middle plane
U
صفحه میانتار
middle price
U
قیمت متوسط
middle price
U
قیمت حد وسط
the middle finger
U
انگشت میانه
middle-aged
U
میان سال
middle classes
U
طبقه متوسط
middle class
U
طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle class
U
طبقه متوسط
middle aged
U
میان سال
middle aged
U
دوره بین جوانی وپیری
middle age
U
میان سال
middle age
U
دوره بین جوانی وپیری
middle classes
U
طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle schools
U
دبیرستان
middle school
U
دبیرستان
middle sized
U
دارای اندازه متوسط
mullion=middle post
U
وادار
middle nasal concha
U
کنجایمیانیدماغی
middle lintel in window
U
الت وسطی پنجره
middle lintel in window
U
کمرکش پنجره
middle level management
U
مدیریت سطح متوسط
middle distance race
U
دو نیمه استقامت 008 تا0051 متر
middle ground buoy
U
بویه زمین میان گذرگاه
upper middle class
U
طبقه متوسط بالا
[در اجتماعی]
middle lintel in window
U
وادار میانی پنجره
member of the middle class
U
عضو طبقه متوسط
infection of the middle ear
U
عفونت گوش میانی
[پزشکی]
middle-class person
U
عضو طبقه متوسط
inflammation of the middle ear
U
عفونت گوش میانی
[پزشکی]
type of middle cloud
U
شکالابرقسمتمیانی
middle primary covert
U
پرهایاولیهمیانی
term
U
روابط فصل
term
U
شرایط
term
U
موقع
term
U
نامیدن لفظ
term
U
هنگام
term
U
عبارت
term
U
اصطلاح
term
U
دوره
term
U
دوره انتصاب
term
U
سمستر
term
U
جمله
[ریاضی]
term
U
عبارت
[ریاضی]
term
U
ثلث تحصیلی
term
U
مدت
term
U
جمله عبارت
term
U
نیمسال
term
U
شرط
term
U
مدت استمرار تصرف مال غیرمنقول مدت تمتع از منافع مدت محدودی که یک دادگاه جهت طرح و فصل دعاوی تشکیل داده است
term
U
اجل
term
U
جمله طیفی
term
U
جمله
term
U
زمان
term
U
پاره سال تحصیلی
term
U
واژه
The working (middle,upper)class.
U
طبقه کارگر (متوسط بالا )
middle leg (outer surface)
U
پایمیانی
middle ear inflammation
[MEI]
U
عفونت گوش میانی
[پزشکی]
middle rial of door frame
U
قیدچه
error term
U
ضریب خطا
easy term
U
کوتاه مدت
credit term
U
مدت اعتبار
an abstract term
U
تعبیر تصویری
long term
<adj.>
U
دراز مدت
half-term
U
تعطیلیبینترم
error term
U
جمله خطا
exercise term
U
عنوان مانور
law term
U
اصطلاح حقوقی
implied term
U
شرط ضمنی
grammatical term
U
اصطلاحات دستوری
final term
U
جمله نهایی
express term
U
شرط صریح
expiry of the term
U
انقضاء مدت
exercise term
U
اسم تمرین
long term
<adj.>
U
بلند مدت
an abstract term
U
اسم بی مسما
medium term
U
میان مدت
mathematical term
U
عبارت
[ریاضی]
longer-term
U
دوره دراز مدت
longer-term
U
دراز مدت
mathematical term
U
جمله
[ریاضی]
long-term
U
دوره دراز مدت
short-term
U
کم مدت
term paper
U
رساله کوتاه
long-term
U
دراز مدت
short-term
U
کوتاه مدت
a pejorative term
U
عبارتی تنزل دهنده
parliamentary term
U
دوره مقننه
[سیاست]
electoral term
U
دوره مقننه
[سیاست]
long term
U
دراز مدت
the propriety of a term
U
درستی یک لفظ یا یک اصطلاح مناسبت یک واژه یا لفظ
term insurance
U
بیمه موقت
residual term
U
جمله باقیمانده
term insurance
U
بیمه در موردمخاطره برای مدت معینی
serve one's term
U
دوره خدمت خود را طی کردن
term loan
U
وام مدت دار
short term
U
کوتاه مدت
short term
U
مختصر
to serve one's term
U
خدمت خودرا انجام دادن
to serve one's term
U
دوره خدمت خود را طی کردن
term of maintenance
U
دوره نگاهداری
short term
U
دوره کوتاه
term symbol
U
نشانه جمله طیفی
term of reproach
U
سخن سرزنش امیز یا ننگ اور
sum term
U
لفظ جمعی
residual term
U
جمله پسماند
relative term
U
لفظ نسبی
long term
U
طویل المدت
long term
U
بلند مدت
short term
U
حداقل مدت تنبیه و زندانی
in the short term
<adv.>
U
برای دوره کوتاه مدت
major term
U
شرط عمده واساسی
term of maintenance
U
مهلت نگاهداری
stochastic term
U
متغیر تصادفی
minor term
U
صغرای قیاس منطقی
stochastic term
U
جمله تصادفی
To steer a middle course . To act within judicious bounds .
کجدار و مریض عمل کردن
[به نعل و به میخ زدن]
long term memory
U
حافطه دراز مدت
fixed term deposit
U
سپرده ثابت
short term memory
U
حافظه کوتاه مدت
short term loan
U
وام کوتاه مدت
short term forecast
U
پیش بینی کوتاه مدت
medium term planning
U
برنامه ریزی میان مدت
medium term forecast
U
پیش بینی میان مدت
medium term loan
U
وام میان مدت
reasonable term and condition
U
قید و شرط معقول
long term project
U
پروژه طویل مدت
long term loan
U
وام بلند مدت
electoral legislative term
U
دوره انتخابیه
serve one's term of imprisonment
U
حبس خود را گذراندن
long term credit commitment
U
تعهد اعتبار بلند مدت
long term interest rate
U
نرخ بهره طویل المدت
short term rate of interest
U
نرخ بهره کوتاه مدت
deflection under long term loading
U
خیز ریز بار طویل المدت
In the short term, it may be wiser to sacrifice profit in favour of turnover.
U
برای دوره کوتاه مدت مصلحت دیده می شود که سود را به نفع فروش فدا دهند.
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com