English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (6842 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
blossom U گل دادن دارای طراوت جوانی شدن
blossomed U گل دادن دارای طراوت جوانی شدن
blossoming U گل دادن دارای طراوت جوانی شدن
blossoms U گل دادن دارای طراوت جوانی شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
freshness U طراوت
effervescence U طراوت و شادی
refreshes U با طراوت کردن
vibrancy U طراوت و چالاکی
refresh U با طراوت کردن
refreshed U با طراوت کردن
systemmatize U دارای روش یاقاعده کردن اسلوب دادن
systematize U دارای روش یا قاعده کردن اسلوب دادن به
yoth U جوانی
springtime U جوانی
youths U جوانی
youth U جوانی
adolescency U جوانی
youthfufness U جوانی
young days U جوانی
juvenility U جوانی
youthfulness U جوانی
adolescence U نو جوانی
juvenile U در خور جوانی
juveniles U در خور جوانی
prime of life U عنفوان جوانی
may of youth U عنفوان جوانی
the flower of youth U عنفوان جوانی
schizophrene U مبتلابجنون جوانی
rejuvenation U باز جوانی
bloom of youth U بحبوحه جوانی
dementia praecox U جنون جوانی
juvenility U نیروی جوانی
youthfully U از روی جوانی
rejuveoize U جوانی از سرگرفتن
acne غرور جوانی
adolescence U دوره جوانی
prime U بهار جوانی
post juvenal U بعد از جوانی
rejuvenator U جوانی دهنده
schizophrenia U جنون جوانی
rejuvenescence U تجدید جوانی
may U بهار جوانی
primed U بهار جوانی
hey day U ریعان جوانی
slips in youth U لغزشهای جوانی
slips in youth U خطاهای جوانی
hebephrenia U جنون جوانی
primes U بهار جوانی
rejuvenescent U جوانی از سر گیرنده
rejuvenate U جوانی ازسر گرفتن
schizophrenics U مبتلا بجنون جوانی
impetuosity of youth U تندی یا غرور جوانی
rejuvenating U جوانی ازسر گرفتن
rejuvenates U جوانی ازسر گرفتن
schizophrenic U مبتلا بجنون جوانی
juvenilia U اثار دوره جوانی
rejuvenated U جوانی ازسر گرفتن
The fervour of youth . U شور وشوق جوانی
middle age U دوره بین جوانی وپیری
chorus girls U زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند
puniness U تازه کاری جوانی کوچکی
middle aged U دوره بین جوانی وپیری
salad days U ایام جوانی وبی تجربگی
chorus girl U زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند
over the hill <idiom> U به پایان رسیدن بهار جوانی
her prime of life is past U عنفوان جوانی وی گذشته است
passe U دوره زیبایی و عنفوان جوانی را گذرانده
schizo U شخص مبتلا به بیماری جنون جوانی
She has known better days in her youth . U معلومه که در جوانی وضعش بهتر بوده
juvenilia U تالیفات دوره جوانی شعرا ونویسندگان بزرگ
at the tender age of <idiom> U در سن جوانی [گول خور. بی مایه . سست . نادان]
chaperon U زن شوهر دار یا کاملی که ازدختر جوانی مراقبت میکند
cover girls U زن جوانی که عکسش روی جلد مجلات چاپ میشود
cover girl U زن جوانی که عکسش روی جلد مجلات چاپ میشود
glabrescent U گیاهی که در جوانی کرکدار ودربلوغ بدون کرک وصاف میشود
choke bore U روکشی برای سوراخ کردن یاتراش دادن داخل سیلندر که قسمت بالای ان دارای قطری کمتر از قطر اصلی سیلندرمیباشد
incrust U با قشر و پوست پوشاندن دارای پوشش سخت کردن قشر تشکیل دادن
sangraal U جام مقدس [که نیروی جوانی و سلامت جاودان و تغذیه بی انتها دارد]
sangreal U جام مقدس [که نیروی جوانی و سلامت جاودان و تغذیه بی انتها دارد]
the Holy Grail U جام مقدس [که نیروی جوانی و سلامت جاودان و تغذیه بی انتها دارد]
sangrail U جام مقدس [که نیروی جوانی و سلامت جاودان و تغذیه بی انتها دارد]
isobars U دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar U دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobare U دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
soft shelled U دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
cementitious U دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
ringent U دارای دهن باز دارای لبان برگشته
galleried U دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
acinaseous U دارای تخم و بذر دارای تخمدان
low tension U دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
virile U دارای نیروی مردی دارای رجولیت
gravel blind U دارای چشم تار دارای دید کم
schizothymia U جنون همراه با خیال پرستی ومالیخولیا شبیه جنون جوانی
outrigged U دارای تیر یا دیرک پیش امده دارای چوب یااهن اضافی برای بستن اسب اضافی
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
idiomorphic U دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
end stopped U دارای وقفه نهایی منطقی دارای سکته منطقی
isotropic solutions U دارای خواص برابر از هرسو از هر سو دارای همان خواص
incorporates U شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
incorporate U شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
incorporating U شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
Indo-persian rug U قالی هندی با طرح ایرانی [اغلب دارای زمینه قرمز یا سبز بوده و از گل های کوچک، پیچک ها، پرندگان، حیوانات و طرح ابر بهره گرفته و دارای تارهای ابریشمی و پود پنبه ای است. به آن هندی-هراتی نیز می گویند.]
monadelphous U دارای میلههای یک پارچه دارای نافه یک پارچه
polyisotopic U دارای چند هم پایه دارای چند ایزوتوپ
off colored U دارای رنگ ناجور دارای رنگ مغایر
winey U شراب مانند دارای خصوصیات شراب دارای مزه شراب
winy U شراب مانند دارای خصوصیات شراب دارای مزه شراب
pentadactyl U دارای پنج پنجه دارای پنج زائده شبیه پنجه
ferries U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept U نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages U عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation U سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting U حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudged U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture U شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
development U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
organization of the ground U سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
organisations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization U سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances U ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
greaten U درشت نشان دادن اهمیت دادن
allowances U جیره دادن فوق العاده دادن
allowance U جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify U غرامت دادن به تامین مالی دادن به
promulge U انتشار دادن بعموم اگهی دادن
square away U سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
drag U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option U بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
massages U ماساژ دادن تغییر دادن
informs U اطلاع دادن گزارش دادن
judged U حکم دادن تشخیص دادن
massaging U ماساژ دادن تغییر دادن
assigning U نسبت دادن تخصیص دادن
lend U عاریه دادن اجاره دادن
embellished U ارایش دادن زینت دادن
assigns U نسبت دادن تخصیص دادن
assigned U نسبت دادن تخصیص دادن
develops U بسط دادن پرورش دادن
plating U اب دادن روکش فلز دادن
preferring U ترجیح دادن برتری دادن
housed U منزل دادن پناه دادن
houses U منزل دادن پناه دادن
loan U قرض دادن عاریه دادن
develop U بسط دادن پرورش دادن
prefers U ترجیح دادن برتری دادن
lends U عاریه دادن اجاره دادن
prefer U ترجیح دادن برتری دادن
assign U نسبت دادن تخصیص دادن
judge U حکم دادن تشخیص دادن
loaning U قرض دادن عاریه دادن
judges U حکم دادن تشخیص دادن
cure U شفا دادن بهبودی دادن
incised U چاک دادن شکاف دادن
incises U چاک دادن شکاف دادن
circulates U انتشار دادن رواج دادن
cured U شفا دادن بهبودی دادن
house U منزل دادن پناه دادن
cures U شفا دادن بهبودی دادن
promote U ترفیع دادن درجه دادن
decern U تشخیص دادن تمیز دادن
incise U چاک دادن شکاف دادن
embellishing U ارایش دادن زینت دادن
circulated U انتشار دادن رواج دادن
Recent search history Forum search
1To be capable of quoting
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1to take a spell at whell
1Poked back
4express, overexpression
1offshoring
1veterans
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com