English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (43 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to negotiate for something U گفتگو و معامله کردن برای چیزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to negotiate [about; on; for] something [with somebody] U گفتگو و معامله کردن [با کسی درباره چیزی]
negotiatory U مبنی بر معامله یا گفتگو
to talk something over with somebody U با کسی در باره چیزی مفصل گفتگو کردن
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
bargaining U معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargained U معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargain U معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargains U معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . U درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
palor U اطاق برای گفتگو خصوصی
Did you get anything out of this deal ? U دراین معامله چیزی گیرت آمد ؟
flavouring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
tenors U بازاری که در ان معامله برای اینده صورت می گیرد
tenor U بازاری که در ان معامله برای اینده صورت می گیرد
to make a r for something U برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
to set measures to anything U برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
to refuse somebody admittance to something U پذیرش کسی را برای چیزی رد کردن
to atone for something U جلب رضایت کردن برای چیزی
to save up for something U برای چیزی صرفه جویی کردن
sexualize U جنس برای چیزی تعیین کردن
within reach of gunshot U کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
spoon-feed <idiom> U ساده کردن چیزی برای کسی
to call somebody to [for] something U از کسی برای چیزی درخواست کردن
make room for someone or something <idiom> U برای چیزی اوضاع را مرتب کردن
to save for something U پس انداز کردن [اندوختن ] برای چیزی
impetrate U برای چیزی لابه واستغاثه کردن
to make amends for something U جلب رضایت کردن برای چیزی
to e. with person on a thing U کسی را دوستانه برای چیزی سرزنش کردن
to go away U ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
represents U عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
to go to U ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to open something to [the] traffic U چیزی را برای [دسترسی به] ترافیک باز کردن
put up to <idiom> U وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
to seek a remedy for something U چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن
pay through the nose <idiom> U برای چیزی پول زیادی خرج کردن
represented U عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
represent U عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
throw one's weight around <idiom> U ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
to always find something to gripe about U همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
permutation U تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
to make a long arm [برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
permutations U تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
to trap something [e.g. carbon dioxide] U چیزی را گرفتن [جمع کردن] [برای مثال دی اکسید کربن ]
wetting U مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
to recount something to someone [formal] U برای کسی چیزی را تعریف کردن [یکایک گفتن] [بازگفتن]
speaks U گفتگو کردن
to talk [to] U گفتگو کردن [با]
intertalk U گفتگو کردن
negotiating U گفتگو کردن
negotiate U گفتگو کردن
negotiates U گفتگو کردن
negotiated U گفتگو کردن
speak U گفتگو کردن
debate U گفتگو کردن
discuss U گفتگو کردن
restrict U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricting U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricts U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
sass U بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
feedback U اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
soliloquize U باخود گفتگو کردن
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to have an i. with any one U باکسی دیدار و گفتگو کردن
communed U مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن
communing U مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن
commune U مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن
communes U مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن
to off negotiations U اعلان قطع گفتگو یا روابط کردن
collogue U توط ئه چیدن محرمانه گفتگو کردن
cash in <idiom> U تبدیل به پول کردن ،خرد کردن چیزی برای پول
package deals U معامله کلی معامله چکی
package deal U معامله کلی معامله چکی
futures goods U کالاهایی که در معامله سلف خرید و فروش می گردد کالاهای مورد معامله سلف
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
discuss U مطرح کردن گفتگو کردن
discusses U مطرح کردن گفتگو کردن
discussing U مطرح کردن گفتگو کردن
argued U گفتگو کردن مشاجره کردن
argues U گفتگو کردن مشاجره کردن
arguing U گفتگو کردن مشاجره کردن
argue U گفتگو کردن مشاجره کردن
discussed U مطرح کردن گفتگو کردن
fradulent conveyance U معامله به قصد فرار از دین معامله به قصد اضرار غیر
to make a market of U معامله کردن
deal U حد معامله کردن
truck U معامله کردن
chap U معامله کردن
trucked U معامله کردن
transacting U معامله کردن
trucking U معامله کردن
trucks U معامله کردن
trade in for U معامله کردن
strike a bargain U معامله کردن
dealt U حد معامله کردن
transacts U معامله کردن
do business U معامله کردن
deals U معامله کردن
to do business U معامله کردن
sell out U معامله کردن
sell-out U معامله کردن
sell-outs U معامله کردن
transact U معامله کردن
deals U حد معامله کردن
transacted U معامله کردن
deal U معامله کردن
operate U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
to play fair U مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
black market U دربازارسیاه معامله کردن
to deal in futures U معامله سلف کردن
reciprocate U معامله بمثل کردن
contango U با وعده معامله کردن
reciprocate U معامله متقابله کردن
black markets U دربازارسیاه معامله کردن
barters U پایاپای معامله کردن
reciprocated U معامله بمثل کردن
declare off U قطع معامله کردن
play fair U مردانه معامله کردن
sale short U معامله سلف کردن
bartered U پایاپای معامله کردن
deal in futures U معامله سلف کردن
barter U پایاپای معامله کردن
to deal in futures U معامله پیش کردن
to declare off U قطع معامله کردن با
reciprocates U معامله متقابله کردن
reciprocates U معامله بمثل کردن
lay one's cards on the table <idiom> U صادقانه معامله کردن
to buy a pig in a poke U معامله سربسته کردن
cancellation of bargain U اقاله کردن معامله
reciprocated U معامله متقابله کردن
bartering U پایاپای معامله کردن
barter away U تجارت یا معامله پایاپای کردن
merchandies U معامله کردن کالای تجارتی
passing off U به اسم دیگری معامله کردن
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
countering U جواب دادن معامله بمثل کردن با
counter U جواب دادن معامله بمثل کردن با
countered U جواب دادن معامله بمثل کردن با
to come away empty-handed U با دست خالی [معامله ای را] ترک کردن
To clinch (close)the deal. U معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
dicker U مبادله کردن پوست حیوانات معامله جنسی
to grieve over anything U برای چیزی
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something [ to construe something to be something] U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to regard something as something U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
overtrading U بیش ازحد معامله کردن افراط در داد و ستد
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
touches U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touch U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
inclinable to something U مساعد برای چیزی
requesting U تقاضا برای چیزی
request U تقاضا برای چیزی
requests U تقاضا برای چیزی
requested U تقاضا برای چیزی
look to <idiom> U آمادگی برای چیزی
to grumble at any thing U برای چیزی غرغرکردن
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
indexing U استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
in defence of somebody [something] U برای دفاع از کسی [چیزی]
to look at the black side [about something] U بدبین بودن [برای چیزی]
demand U تقاضا برای انجام چیزی
I'd like something to drink. چیزی برای نوشیدن میخواهم.
take for <idiom> U اشتباه شخصی برای چیزی
asked U برای چیزی بی تاب شدن
steeper U فرف برای خیساندن چیزی
to make amends for something U کفاره دادن برای چیزی
security blanket <idiom> U استفاده از چیزی برای راحتی
to atone for something U کفاره دادن برای چیزی
demanded U تقاضا برای انجام چیزی
catch at U برای گرفتن چیزی کوشیدن
ask U برای چیزی بی تاب شدن
application [for something] U درخواست نامه [برای چیزی]
I'd like something to eat. چیزی برای خوردن میخواهم.
asks U برای چیزی بی تاب شدن
asking U برای چیزی بی تاب شدن
to try something on U چیزی را برای امتحان پوشیدن
approval U توافق برای استفاده از چیزی
to give reasons for a thing U دلیل برای چیزی اوردن
demands U تقاضا برای انجام چیزی
to get something to somebody U برای کسی چیزی را آوردن
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
cellarage U حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی
consign U یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
to make a study of something U برای بدست اوردن چیزی کوشیدن
consigns U یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
lanyard U طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com