English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
bind U گرفتار واسیر کردن مقید کردن
binds U گرفتار واسیر کردن مقید کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
bound U خیز محدود کردن مقید کردن بستن
fetter U مقید کردن
bind over U مقید کردن
binds U مقید کردن
fettering U مقید کردن
bonding U مقید کردن
fetters U مقید کردن
bind U مقید کردن
peg down U مقید کردن
fettered U مقید کردن
to tie up U مقید کردن حبس کردن
condition U شرط مقید کردن
indenture U با سند مقید کردن
to pin somebody down on something U کسی را به چیزی مقید کردن
incumber U گرفتار کردن
tangle U گرفتار کردن
tangles U گرفتار کردن
involve U گرفتار کردن
involves U گرفتار کردن
involving U گرفتار کردن
enwrap U گرفتار کردن
thirl U گرفتار کردن
overtake U گرفتار کردن
enswathe U گرفتار کردن
entangle U گرفتار کردن
snard U گرفتار کردن
mousetraps U گرفتار کردن
to lay hold on U گرفتار کردن
mousetrap U گرفتار کردن
overtaken U گرفتار کردن
overtakes U گرفتار کردن
implicate U گرفتار کردن مشمول کردن
implicating U گرفتار کردن مشمول کردن
implicates U گرفتار کردن مشمول کردن
implicated U گرفتار کردن مشمول کردن
to run in U گرفتار کردن انتخاب کردن
inviscate U در چسب گرفتار کردن
to let in for U گرفتار یا دچار کردن
entoil U گرفتار مخمصه کردن
immesh U در دام نهادن گرفتار کردن
embrangle U گیر انداختن گرفتار کردن
lured U بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
luring U بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
lures U بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
lure U بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
to implicate somebody in something U کسی را با چیزی [منفی] گرفتار کردن
to involve somebody in something [negative] U کسی را با چیزی [منفی] گرفتار کردن
to get caught up in something U در چیزی گیر کردن [افتادن] [گرفتار شدن] [اصطلاح روزمره] [اصطلاح مجازی]
hallucinating U گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinates U گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinate U گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinated U گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
benighted U گرفتار تاریکی شدن درکوهستان گرفتار در تاریکی
modal U مقید
conditional U مقید
limiting U مقید
pent U مقید
modals U مقید
particulars U مقید
bound up U مقید
bound U مقید
limited U مقید
bounden U مقید
plenaries U غیر مقید
plenary U غیر مقید
conditional U موکول مقید
conditionally U بطور مقید
qualified power of attorney U وکالت مقید
engaged column U ستون مقید
qualified U مقید محدود
absolute U غیر مقید
absolutes U غیر مقید
qualified endorsement U فهرنویسی مقید
qualified confession U اقرار مقید
restrictive indorsement U پشت نویسی مقید
qualified indorsement U فهر نویسی مقید
indenture U باسند مقید شدن
sub modo U مشروط یا مضیق یا مقید
qualified endorsement U پشت نویسی مقید
formal U مقید به اداب ورسوم اداری
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
She is very particular ( specific ) about her appearance . U درباره سرووضعش خیلی مقید است
I feel morally bound to … U از نظر اخلاقی خود را مقید می دانم که ...
He's a difficult man to pin down. U سخت است او [مرد] را مقید کرد.
I always make a point of being on time . I always try to be punctual . U همیشه مقید هستم که سر وقت بیایم
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
preoccupied U گرفتار
ill at ease U گرفتار
afoul U گرفتار
fogbound U گرفتار مه
entangled U گرفتار
woebegone U گرفتار غم
in for U گرفتار
captive U گرفتار
captives U گرفتار
bearbaiting U نوعی تفریح که دران سگهارابجان خرس مقید درزنجیرمیاندازند
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
run into U گرفتار شدن
to be in love U گرفتار بودن
overladen U سخت گرفتار
pensive U پکر گرفتار غم
stormbound U گرفتار توفان
enamored U گرفتار عشق
involved U مبهم گرفتار
embarrassed with debts U گرفتار قرض
hard-pressed U سخت گرفتار
hard pressed U سخت گرفتار
snarly U گرفتار دام
windbound U گرفتار باد
go through changes <idiom> U گرفتار تغییرات شدن
i am in a sorry hopeless etc U بدجوری گرفتار شده ام
i am awkwardly situated U بد جوری گرفتار شده ام
to flounder U گیر و گرفتار شدن
embroiled in war U دچار یا گرفتار جنگ
conscience-stricken U گرفتار عذاب وجدان
snowed under U گرفتار درگیرکار پرمشغله
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
up the pole U گرفتار در تنگنا واقع شده
To be trapped. U دربند افتادن ( گرفتار شدن )
I have all kinds of problems. U هزار جور گرفتار ؟ دارم
he was in a sorry pickel U بد جوری گرفتار شده بود
I have entangled myself with the banks . U خودم را گرفتار بانک ها کردم
gill net U گیر کرده ماهی را گرفتار میسازد
Blessings are not valued till they are gone. <proverb> U قدر عافیت کسى داند که به مصیبتى گرفتار آید.
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
exploit U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilised U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preach U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringed U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringe U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
checks U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preached U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
point U اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
exploiting U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
timed U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
preaches U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
exploits U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
infringing U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
woos U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
time U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to use effort U کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
times U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringes U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
cross U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
correcting U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstand U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
correct U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
crosses U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilizing U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
woo U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstanding U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilized U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crossest U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilises U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to wipe out U پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com