English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (1316 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
earful <idiom> U پرخاش کردن ،سرزنش کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
bicker U پرخاش کردن ستیزه کردن
bickered U پرخاش کردن ستیزه کردن
bickering U پرخاش کردن ستیزه کردن
bickers U پرخاش کردن ستیزه کردن
Other Matches
sail into U به باد سرزنش گرفتن سرزنش کردن
check U سرزنش کردن رسیدگی کردن
viyuperate U توهین کردن سرزنش کردن
checks U سرزنش کردن رسیدگی کردن
blames U سرزنش کردن ملامت کردن
blame U سرزنش کردن ملامت کردن
blaming U سرزنش کردن ملامت کردن
blamed U سرزنش کردن ملامت کردن
checked U سرزنش کردن رسیدگی کردن
trouncing U سرزنش کردن
censures U سرزنش کردن
wig U سرزنش کردن
bite someone's head off <idiom> U سرزنش کردن
berate U سرزنش کردن
trounce U سرزنش کردن
sneap U سرزنش کردن
censuring U سرزنش کردن
trounced U سرزنش کردن
trounces U سرزنش کردن
repoach U سرزنش کردن
reprehend U سرزنش کردن
wigs U سرزنش کردن
call down U سرزنش کردن
rebuke U سرزنش کردن
reproves U سرزنش کردن
reproved U سرزنش کردن
reprove U سرزنش کردن
chid U سرزنش کردن
tongue lash U سرزنش کردن
reprimanding U سرزنش کردن
reprimands U سرزنش کردن
call over the coals U سرزنش کردن
reproving U سرزنش کردن
reprimanded U سرزنش کردن
upbraid U سرزنش کردن
vituperate U سرزنش کردن
rebuked U سرزنش کردن
lash vt U سرزنش کردن
rebukes U سرزنش کردن
upbraids U سرزنش کردن
upbraided U سرزنش کردن
rebuking U سرزنش کردن
reprimand U سرزنش کردن
threap U سرزنش کردن
berating U سرزنش کردن
censure U سرزنش کردن
berates U سرزنش کردن
chiding U سرزنش کردن
chide U سرزنش کردن
chided U سرزنش کردن
chides U سرزنش کردن
to dress down U سرزنش کردن
give it to <idiom> U سرزنش کردن
twit U سرزنش کردن
twits U سرزنش کردن
ram (something) down one's throat <idiom> U سرزنش کردن
haze U سرزنش کردن
natters U سرزنش کردن
nattered U سرزنش کردن
censured U سرزنش کردن
berated U سرزنش کردن
nattering U سرزنش کردن
natter U سرزنش کردن
dispraise U سرزنش کردن
rebuking U توبیخ کردن سرزنش
chidden U صداکردن سرزنش کردن
snubbed U جلوگیری سرزنش کردن
expostulates U سرزنش دوستانه کردن
snubbing U جلوگیری سرزنش کردن
rebukes U توبیخ کردن سرزنش
to hall over the couls U سرزنش یا توبیخ کردن
snubs U جلوگیری سرزنش کردن
rebuked U توبیخ کردن سرزنش
renouncing U سرزنش یا متهم کردن
renounced U سرزنش یا متهم کردن
renounce U سرزنش یا متهم کردن
to drop on U سرزنش یاتنبیه کردن
renounces U سرزنش یا متهم کردن
(on the) safe side <idiom> U سخت سرزنش کردن
expostulating U سرزنش دوستانه کردن
scolded U زن غرولندو سرزنش کردن
wite U توهین سرزنش کردن
scold U زن غرولندو سرزنش کردن
to read one a lecture U کسیرا سرزنش کردن
expostulate U سرزنش دوستانه کردن
snub U جلوگیری سرزنش کردن
scolds U زن غرولندو سرزنش کردن
rebuke U توبیخ کردن سرزنش
to chide somebody U کسی را سرزنش کردن
to tick somebody off [British E] U کسی را سرزنش کردن
to take somebody to task U کسی را سرزنش کردن
to tell somebody off U کسی را سرزنش کردن
expostulated U سرزنش دوستانه کردن
skin alive <idiom> U سرزنش کردن،کتک زدن
rant U سرزنش کردن یاوه سرایی
rants U سرزنش کردن یاوه سرایی
ranten U سرزنش کردن یاوه سرایی
ranting U سرزنش کردن یاوه سرایی
chew out (someone) <idiom> U به شدت سرزنش کردن (شخصی)
ranted U سرزنش کردن یاوه سرایی
taunted U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunt U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunts U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to e. with person on a thing U کسی را دوستانه برای چیزی سرزنش کردن
to have your share of something [negative] U چیزی [بدی] را اجبارا تحمل کردن [باران یا سرزنش]
quarrelled U پرخاش
quarreling U پرخاش
quarrelling U پرخاش
quarreled U پرخاش
quarrel U پرخاش
quarrels U پرخاش
invective U پرخاش
ruffs U تکبر پرخاش
ruffe U تکبر پرخاش
ruff U تکبر پرخاش
invection U حرف سخت پرخاش
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
to provoke somebody until a row breaks out <idiom> U کسی را اینقدر اذیت کنند که شروع کنند به دعوی و پرخاش
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
demerits U سرزنش
reproofs U سرزنش
nagging U سرزنش
blame U سرزنش
repoach U سرزنش
blaming U سرزنش
reproof U سرزنش
reprehension U سرزنش
sneap U سرزنش
stinger U سرزنش
blames U سرزنش
blamed U سرزنش
chastiesement U سرزنش
demerit U سرزنش
scolding U سرزنش
reproaching U سرزنش
censured U سرزنش
reproaches U سرزنش
reproached U سرزنش
expostulation U سرزنش
censures U سرزنش
railings U سرزنش
reproach U سرزنش
censuring U سرزنش
railing U سرزنش
upbraiding U سرزنش
increpation U سرزنش
rocket [British E] U سرزنش
exprobration U سرزنش
censure U سرزنش
remonstrance U سرزنش
twits U سرزنش
twit U سرزنش
rating U سرزنش
ratings U سرزنش
condemnations U سرزنش
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com