English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
deprive the heirs of inheritance U وراث را از ارث محروم کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
covenant real U شرطی در یک سند که وراث مشروط علیه را در مقابل مشروطه یا خریدار متعهدمیکند شرط قابل تسری به وراث
collateral heirs U وراث جنبی
collateral heirs U وراث مع الوصف
perstripes U تقسیم ماترک بین وراث
bereave U محروم کردن
dis- U محروم کردن
cut off U محروم کردن
excludes U محروم کردن
exclude U محروم کردن
to cut off U محروم کردن
strip U محروم کردن از
abdicating U محروم کردن
abdicate U محروم کردن
abdicated U محروم کردن
abdicates U محروم کردن
depriving U محروم کردن
deprive U محروم کردن
deprives U محروم کردن
devest U محروم کردن
lock out U تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
rattening U محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
To tantalize someone . To keep someoneguessing . U دل کسی را آب کردن (سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )
disbarment U محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
unsight U از دیدن محروم کردن
dispossess U محروم کردن دورکردن
dispossesses U محروم کردن دورکردن
cut off with a shilling از ارث محروم کردن
unvoice U محروم از صدا کردن
disinherit U از ارث محروم کردن
dispossessing U از تصرف محروم کردن
disinherits U از ارث محروم کردن
dispossess U از تصرف محروم کردن
dispossessed U محروم کردن دورکردن
dispossessed U از تصرف محروم کردن
dispossesses U از تصرف محروم کردن
disinheriting U از ارث محروم کردن
dispossessing U محروم کردن دورکردن
real representative U قائم مقامی حقیقی یا واقعی سمت وراث یا مدیر ترکه نسبت به اموال غیر منقول متوفی
mayhen U ازوسیله دفاع محروم کردن
ostracises U از حقوق اجتماعی محروم کردن
unseated U محروم کردن نماینده از کرسی
ostracising U از حقوق اجتماعی محروم کردن
unseating U محروم کردن نماینده از کرسی
To cut somebody out of a wI'll. U کسی را از ارث محروم کردن
unseats U محروم کردن نماینده از کرسی
ostracized U از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracism U محروم کردن از حقوق اجتماعی
ostracizes U از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracize U از حقوق اجتماعی محروم کردن
unsex U از خواص جنسی محروم کردن
ostracizing U از حقوق اجتماعی محروم کردن
disfranchise U از حق رای یا انتخاب محروم کردن
disestablishing U کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablish U کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablishes U کلیسا را از ازادی محروم کردن
attaint U مقصر دانستن محروم کردن
disbar U از شغل وکالت محروم کردن
ostracised U از حقوق اجتماعی محروم کردن
unseat U محروم کردن نماینده از کرسی
disendow U از عطیه محروم کردن نبخشیدن
disestablished U کلیسا را از ازادی محروم کردن
declass U کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن
ostracizes U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracised U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracises U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracising U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracize U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracized U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizing U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
dispossess U ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessed U ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossesses U ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessing U ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
disincorporate U ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
tantalizes U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
interdict U قدغن کردن محروم کردن
curtail U محروم کردن قطع کردن
curtailing U محروم کردن قطع کردن
forecloses U محروم کردن سلب کردن
curtails U محروم کردن قطع کردن
foreclose U محروم کردن سلب کردن
deprives U محروم کردن معزول کردن
foreclosed U محروم کردن سلب کردن
depriving U محروم کردن معزول کردن
geld U بی تخمدان کردن محروم کردن
foreclosing U محروم کردن سلب کردن
curtailed U محروم کردن قطع کردن
deprive U محروم کردن معزول کردن
divests U محروم کردن عاری کردن
disappoint U ناکام کردن محروم کردن
divest U محروم کردن عاری کردن
disappoints U ناکام کردن محروم کردن
cut off U قطع کردن محروم کردن
evacuate U ترک کردن محروم کردن
evacuated U ترک کردن محروم کردن
evacuates U ترک کردن محروم کردن
divested U محروم کردن عاری کردن
divesting U محروم کردن عاری کردن
evacuating U ترک کردن محروم کردن
thefts U بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
theft U بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
denationalize U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalised U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalises U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizing U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizes U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalized U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalising U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
deprived U محروم
bereaved U محروم
disadvantaged U محروم
cold turkey U محروم
blighted U محروم
sans U محروم از
choiceless U محروم از حق انتخاب
exclusion U محروم سازی
deprivable U محروم کردنی
disadvantaged children U کودکان محروم
excludable U محروم کردنی
to be defected U محروم شدن
underclass U طبقهی محروم
have not nations U ملل محروم
underclass U طبقه محروم
subclass U طبقه محروم
disinherited U محروم ازارث
lower class U طبقه محروم
disseisin U محروم شدگی ازتصرف
inalienable U محروم نشدنی لایتجزا
dispossessor U ازتصرف محروم کننده
unhouseled U محروم از عشاء ربانی
estopel U امرخاصی محروم شود
dehumanize U از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanised U از خصائص انسانی محروم شدن
privations U محروم سازی تعلیق مقام
underprivileged U محروم از مزایای اجتماعی واقتصادی
dehumanizes U از خصائص انسانی محروم شدن
infamous U محروم از حقوق مدنی ترذیلی
privation U محروم سازی تعلیق مقام
dehumanizing U از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanises U از خصائص انسانی محروم شدن
To be deprived of something . U از چیزی محروم شدن ( ماندن )
dehumanising U از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanized U از خصائص انسانی محروم شدن
disfranchisement U محروم سازی یا محرومیت ازحق انتخابات
She has had many privations in her youth . U درجوانی از بسیاری چیزها محروم مانده
The referee put a boycott on him . U داور اورا از بازی محروم کرد
lumpen U محروم شده از حقوق اجتماعی وسیاسی وغیره
These trees deprive the house of light . U این درختها منز ؟ را نور محروم می کنند
disqualifications U اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
disqualification U اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
exclusion U اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از دوبازی اینده
frustrations U خنثی سازی محروم سازی
ouster U بی بهره سازی محروم سازی
frustration U خنثی سازی محروم سازی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com