Perdic | محروم | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 154 (3 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	blighted U	محروم
	bereaved U	محروم
	cold turkey U	محروم
	deprived U	محروم
	disadvantaged U	محروم

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	sans U	محروم از
	excludes U	محروم کردن
	disinherited U	محروم ازارث
	choiceless U	محروم از حق انتخاب
	deprivable U	محروم کردنی
	devest U	محروم کردن
	deprive U	محروم کردن
	deprives U	محروم کردن
	depriving U	محروم کردن
	bereave U	محروم کردن
	abdicate U	محروم کردن
	abdicated U	محروم کردن
	abdicates U	محروم کردن
	abdicating U	محروم کردن
	exclude U	محروم کردن
	disadvantaged children U	کودکان محروم
	cut off U	محروم کردن
	dis- U	محروم کردن
	strip U	محروم کردن از
	lower class U	طبقه محروم
	subclass U	طبقه محروم
	to cut off U	محروم کردن
	to be defected U	محروم شدن
	underclass U	طبقه محروم
	have not nations U	ملل محروم
	exclusion U	محروم سازی
	excludable U	محروم کردنی
	underclass U	طبقهی محروم
	unvoice U	محروم از صدا کردن
	unsight U	از دیدن محروم کردن
	unhouseled U	محروم از عشاء ربانی
	cut off with a shilling	از ارث محروم کردن
	estopel U	امرخاصی محروم شود
	dispossessor U	ازتصرف محروم کننده
	disseisin U	محروم شدگی ازتصرف
	dispossesses U	محروم کردن دورکردن
	disinherits U	از ارث محروم کردن
	dispossessed U	محروم کردن دورکردن
	dispossess U	محروم کردن دورکردن
	dispossess U	از تصرف محروم کردن
	disinherit U	از ارث محروم کردن
	dispossesses U	از تصرف محروم کردن
	dispossessed U	از تصرف محروم کردن
	disinheriting U	از ارث محروم کردن
	inalienable U	محروم نشدنی لایتجزا
	dispossessing U	محروم کردن دورکردن
	dispossessing U	از تصرف محروم کردن
	disbar U	از شغل وکالت محروم کردن
	disestablishing U	کلیسا را از ازادی محروم کردن
	unsex U	از خواص جنسی محروم کردن
	dehumanizes U	از خصائص انسانی محروم شدن
	dehumanized U	از خصائص انسانی محروم شدن
	mayhen U	ازوسیله دفاع محروم کردن
	dehumanize U	از خصائص انسانی محروم شدن
	dehumanising U	از خصائص انسانی محروم شدن
	dehumanises U	از خصائص انسانی محروم شدن
	dehumanised U	از خصائص انسانی محروم شدن
	unseat U	محروم کردن نماینده از کرسی
	unseated U	محروم کردن نماینده از کرسی
	deprive the heirs of inheritance U	وراث را از ارث محروم کردن
	disendow U	از عطیه محروم کردن نبخشیدن
	disfranchise U	از حق رای یا انتخاب محروم کردن
	dehumanizing U	از خصائص انسانی محروم شدن
	disestablish U	کلیسا را از ازادی محروم کردن
	To cut somebody out of a wI'll. U	کسی را از ارث محروم کردن
	disestablishes U	کلیسا را از ازادی محروم کردن
	underprivileged U	محروم از مزایای اجتماعی واقتصادی
	attaint U	مقصر دانستن محروم کردن
	ostracism U	محروم کردن از حقوق اجتماعی
	unseats U	محروم کردن نماینده از کرسی
	unseating U	محروم کردن نماینده از کرسی
	ostracised U	از حقوق اجتماعی محروم کردن
	privation U	محروم سازی تعلیق مقام
	ostracize U	از حقوق اجتماعی محروم کردن
	privations U	محروم سازی تعلیق مقام
	ostracizes U	از حقوق اجتماعی محروم کردن
	ostracising U	از حقوق اجتماعی محروم کردن
	ostracizing U	از حقوق اجتماعی محروم کردن
	To be deprived of something . U	از چیزی محروم شدن ( ماندن )
	ostracises U	از حقوق اجتماعی محروم کردن
	infamous U	محروم از حقوق مدنی ترذیلی
	disestablished U	کلیسا را از ازادی محروم کردن
	ostracized U	از حقوق اجتماعی محروم کردن
	ostracises U	ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
	ostracising U	ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
	She has had many privations in her youth . U	درجوانی از بسیاری چیزها محروم مانده
	ostracized U	ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
	ostracize U	ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
	declass U	کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن
	ostracised U	ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
	disfranchisement U	محروم سازی یا محرومیت ازحق انتخابات
	ostracizing U	ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
	ostracizes U	ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
	The referee put a boycott on him . U	داور اورا از بازی محروم کرد
	lumpen U	محروم شده از حقوق اجتماعی وسیاسی وغیره
	disincorporate U	ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
	These trees deprive the house of light . U	این درختها منز ؟ را نور محروم می کنند
	tantalize U	وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
	exclusion U	اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از دوبازی اینده
	tantalises U	وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
	tantalised U	وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
	disqualification U	اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
	tantalizes U	وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
	disqualifications U	اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
	tantalized U	وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
	theft U	بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
	thefts U	بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
	lock out U	تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
	rattening U	محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
	disbarment U	محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
	To tantalize someone . To keep someoneguessing . U	دل کسی را آب کردن (سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )
	dispossessed U	ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
	dispossesses U	ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
	dispossess U	ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
	dispossessing U	ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
	disappoint U	ناکام کردن محروم کردن
	disappoints U	ناکام کردن محروم کردن
	ouster U	بی بهره سازی محروم سازی
	evacuated U	ترک کردن محروم کردن
	forecloses U	محروم کردن سلب کردن
	foreclosed U	محروم کردن سلب کردن
	foreclose U	محروم کردن سلب کردن
	divests U	محروم کردن عاری کردن
	divesting U	محروم کردن عاری کردن
	divested U	محروم کردن عاری کردن
	divest U	محروم کردن عاری کردن
	curtails U	محروم کردن قطع کردن
	curtailing U	محروم کردن قطع کردن
	curtailed U	محروم کردن قطع کردن
	curtail U	محروم کردن قطع کردن
	depriving U	محروم کردن معزول کردن
	deprives U	محروم کردن معزول کردن
	deprive U	محروم کردن معزول کردن
	frustration U	خنثی سازی محروم سازی
	interdict U	قدغن کردن محروم کردن
	evacuate U	ترک کردن محروم کردن
	geld U	بی تخمدان کردن محروم کردن
	evacuates U	ترک کردن محروم کردن
	evacuating U	ترک کردن محروم کردن
	frustrations U	خنثی سازی محروم سازی
	foreclosing U	محروم کردن سلب کردن
	cut off U	قطع کردن محروم کردن
	denationalized U	از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
	denationalizing U	از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
	denationalizes U	از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
	denationalize U	از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
	denationalising U	از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
	denationalises U	از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
	denationalised U	از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن