English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
rattening U محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
yellow dog contract U قراردادی که براساس ان کارگر حق عضویت در اتحادیه کارگری را ندارد
trade unions U اتحادیه کارگری
trades unions U اتحادیه کارگری
union <adj.> U اتحادیه کارگری
labor unions U اتحادیه کارگری
trade union U اتحادیه کارگری
labor union U اتحادیه کارگری
nonunion U کسیکه عضو اتحادیه کارگری نیست
piecer U درنخ ریسی کسیکه کارش بهم پیوستن نخهای گسیخته است
union shop U مغازه یاکارگاهی که اعضای خارج از اتحادیه کارگری رامیپذیرد مشروط باینکه بعداعضو شوند
industrial union U اتحادیهای که هر نوع کارگر بدون توجه به کارش میتواند در ان عضو باشد
labor relations U روابط کارگر و کارفرما روابط کارگری
lock out U تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
To tantalize someone . To keep someoneguessing . U دل کسی را آب کردن (سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )
disbarment U محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
picketings U اعضای اتحادیه کارگری که درحال اعتصاب خارج از محل کار خود جمع می شوند تادیگران را نیز به اعتصاب وادارند و نیز خریداران را ازخرید منصرف کنند
he has a rushing business U کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
melodramatist U کسیکه کارش درست کردن melodrama باشد
dispossess U ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessed U ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossessing U ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
dispossesses U ازتصرف محروم کردن بی بهره کردن
chimney sweeps U کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
paintress U زنی که کارش رنگ کردن سفالینه و مانند انها است
chimney sweep U کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
to get in somebody's way U مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد
crammer U کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
interdict U قدغن کردن محروم کردن
evacuating U ترک کردن محروم کردن
depriving U محروم کردن معزول کردن
foreclosed U محروم کردن سلب کردن
curtail U محروم کردن قطع کردن
curtailed U محروم کردن قطع کردن
curtailing U محروم کردن قطع کردن
divests U محروم کردن عاری کردن
curtails U محروم کردن قطع کردن
geld U بی تخمدان کردن محروم کردن
divested U محروم کردن عاری کردن
divesting U محروم کردن عاری کردن
deprives U محروم کردن معزول کردن
evacuate U ترک کردن محروم کردن
forecloses U محروم کردن سلب کردن
foreclose U محروم کردن سلب کردن
evacuates U ترک کردن محروم کردن
foreclosing U محروم کردن سلب کردن
divest U محروم کردن عاری کردن
disappoints U ناکام کردن محروم کردن
deprive U محروم کردن معزول کردن
disappoint U ناکام کردن محروم کردن
cut off U قطع کردن محروم کردن
evacuated U ترک کردن محروم کردن
abdicating U محروم کردن
abdicates U محروم کردن
abdicated U محروم کردن
dis- U محروم کردن
bereave U محروم کردن
cut off U محروم کردن
deprives U محروم کردن
to cut off U محروم کردن
depriving U محروم کردن
abdicate U محروم کردن
strip U محروم کردن از
deprive U محروم کردن
excludes U محروم کردن
exclude U محروم کردن
devest U محروم کردن
denationalising U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalize U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalises U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalised U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizes U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalizing U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
denationalized U از حقوق ملی محروم کردن صنایع را از صورت ملی خارج کردن
dispossessing U محروم کردن دورکردن
dispossessing U از تصرف محروم کردن
cut off with a shilling از ارث محروم کردن
dispossessed U از تصرف محروم کردن
dispossesses U از تصرف محروم کردن
dispossesses U محروم کردن دورکردن
disinherit U از ارث محروم کردن
dispossess U از تصرف محروم کردن
dispossess U محروم کردن دورکردن
disinheriting U از ارث محروم کردن
unvoice U محروم از صدا کردن
unsight U از دیدن محروم کردن
dispossessed U محروم کردن دورکردن
disinherits U از ارث محروم کردن
assists U پیوستن به حمایت کردن از
assist U پیوستن به حمایت کردن از
assisted U پیوستن به حمایت کردن از
catenate U پیوستن متصل کردن
joined U شرکت کردن در پیوستن
joins U شرکت کردن در پیوستن
join U شرکت کردن در پیوستن
assisting U پیوستن به حمایت کردن از
consociate U متحد کردن پیوستن
disestablishes U کلیسا را از ازادی محروم کردن
ostracised U از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracizes U از حقوق اجتماعی محروم کردن
deprive the heirs of inheritance U وراث را از ارث محروم کردن
unsex U از خواص جنسی محروم کردن
disestablish U کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablished U کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablishing U کلیسا را از ازادی محروم کردن
ostracising U از حقوق اجتماعی محروم کردن
disbar U از شغل وکالت محروم کردن
ostracize U از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracizing U از حقوق اجتماعی محروم کردن
disfranchise U از حق رای یا انتخاب محروم کردن
disendow U از عطیه محروم کردن نبخشیدن
ostracized U از حقوق اجتماعی محروم کردن
unseating U محروم کردن نماینده از کرسی
To cut somebody out of a wI'll. U کسی را از ارث محروم کردن
unseated U محروم کردن نماینده از کرسی
unseats U محروم کردن نماینده از کرسی
attaint U مقصر دانستن محروم کردن
unseat U محروم کردن نماینده از کرسی
ostracism U محروم کردن از حقوق اجتماعی
mayhen U ازوسیله دفاع محروم کردن
ostracises U از حقوق اجتماعی محروم کردن
binds U محصور کردن بهم پیوستن
bind U محصور کردن بهم پیوستن
ostracising U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizes U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracized U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
declass U کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن
ostracizing U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracised U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracises U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracize U ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
unionises U متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionizes U متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionize U متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionizing U متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionised U متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionising U متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionization U متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionized U متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
attachable U قابل بهم پیوستن یا ضمیمه کردن
disincorporate U ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
integration U یکی کردن و بهم پیوستن پیوستگی اجزاء
tantalize U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
knife boy U خانه شاگردی که کارش پاک کردن کاردهای سفره است خانه شاگرد
take on U گرفتن کارگر هیاهو کردن
profit-sharing U سهیم کردن کارگر در سودکارخانه
profit sharing U سهیم کردن کارگر در سودکارخانه
concrete U : سفت کردن باشفته اندودن یا ساختن بهم پیوستن
thefts U بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
theft U بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
e f t a (european free trade association U اتحادیه تجارت ازاد اروپا اتحادیه متشکل از کشورهای انگلستان
western european union U اتحادیه اروپای غربی اتحادیه متشکل از انگلستان بلژیک فرانسه
unionism U اصول تشکیلات اتحادیه اتحادیه گرایی
letter of recall U نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
admix U مخلوط شدن بهم پیوستن مخلوط کردن امیختن
union shop U یکی از اصول سیستم سندیکایی که به موجب ان کارگرانی که عضو اتحادیه نیستند می توانند استخدام شوند ولی پس از استخدام باید به عضویت اتحادیه درایند
cartel U اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
cartels U اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
gandey dancer U کارگر فصلی کارگر سیار
blue-collar U کارگری
laboring U کارگری
proletarian U کارگری
blue collar U کارگری
labor movement U نهضت کارگری
labor unions U سندیکای کارگری
labor organization U سازمان کارگری
dictatorship of proletariat U خودکامگی کارگری
union <adj.> U سندیکای کارگری
labor U نیروی کارگری
labor union U سندیکای کارگری
labor movement U جنبش کارگری
he is on his legs U کارش دایراست
jurisdictional dispute U مرکز حل اختلافات کارگری
labor turnover U نقل و انتقال کارگری
he prospered in his business U کارش بالا گرفت
He is completely absorbed by his business. U کاملاجذب کارش است
He is attentive to his work . U متوجه کارش است
world federation of trade unions U فدراسیون جهانی اتحادیههای کارگری
nonunion U غیر وابسته بسندیکای کارگری
He is unpredicateble. He acts haphazardly. U کارش حساب وکتابی ندارد
He eventually landed in prison . U عاقبت کارش بزندان کشید
Let the secretary get on with it . U بگذارید منشی کارش را بکند
he drives a roaring trade U کارش خوب گرفته است
docker U کارگری که کشتی رابارگیری و تخلیه میکند
closed shop U قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
dockers U کارگری که کشتی رابارگیری و تخلیه میکند
closed shops U قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
fastest U که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fasts U که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fasted U که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
get off one's butt <idiom> U سرش شلوغه کارش شروع شده
fast U که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
syndicalism U سیستم اتحادیهای برای تشکیلات کارگری سندیکالیسم
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
wine cooper U کسیکه کارش جادادن یافروختن باده است
I have no fault to find with his work . U از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com