English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (642 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
divert U متوجه کردن معطوف داشتن
diverted U متوجه کردن معطوف داشتن
diverts U متوجه کردن معطوف داشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
lend U معطوف داشتن
lends U معطوف داشتن
directs U : مستقیم معطوف داشتن
direct U : مستقیم معطوف داشتن
directed U : مستقیم معطوف داشتن
upstaging U توجهتماشاچیان را منحصرا به خود معطوف کردن
upstaged U توجهتماشاچیان را منحصرا به خود معطوف کردن
upstages U توجهتماشاچیان را منحصرا به خود معطوف کردن
to waken U متوجه کردن
lends U متوجه کردن
lend U متوجه کردن
point U به سمت متوجه کردن
to point to something U به چیزی متوجه کردن
retroactive U معطوف به گذشته
point U اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice . U کسی را متوجه چیزی کردن
animadvert U اعتراض کردن متوجه شدن
retroflexion U خشم معطوف به خود
to pull any one's sleeve U کسیرا متوجه سخن خود کردن
to pull any one by the sleeve U کسیرا متوجه سخن خود کردن
hansardize U متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
longed U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to p off an awkward situation U حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
regardful U متوجه
attentive U متوجه
on ones guard U متوجه
advertent U متوجه
heedful U متوجه
overhanging U متوجه
tenty U متوجه
directed U متوجه ساختن
lend U متوجه شدن
particular redemption U متوجه فقره
direct U متوجه ساختن
wistful U متوجه ارزومند
see-through U متوجه شدن
see through U متوجه شدن
directs U متوجه ساختن
point U متوجه ساختن
finical U متوجه جزئیات
heliotropic U متوجه پرتوافتاب
tendentious U متمایل متوجه
Be carful . U متوجه باش
lends U متوجه شدن
theocentric U متوجه بخدا
presentient U قبلا متوجه
acroscopic U متوجه به بالا صعودی
Now I understand! U حالا متوجه شدم!
self centered U متوجه نفس خود
I am beginning to realize ( understand ) . U کم کم دارم متوجه می شوم
It has come to my notice that… U اخیرا"متوجه شده ام که ...
he aimed it at me U سخنش متوجه من بود
He is attentive to his work . U متوجه کارش است
otherworldly U متوجه دنیای دیگر
It dawned on me. U بعدش من متوجه شدم.
I am sorry, I don't understand. متاسفم، من متوجه نمیشوم.
reentrant U متوجه بسمت داخل
earthbound U متوجه بسوی زمین
to not be [any] the wiser <idiom> U باز هم متوجه نشدن
I see now . I got it now . I understand now. U حالافهمیدم ( متوجه شدم )
Oh, I see! U آه، الان متوجه شدم!
see the light <idiom> U متوجه اشتباه شدن
Be carful of your health . U متوجه ( مواظب ) سلامتت باش
great dangers overhang us U خطرهای بزرگی متوجه ما است
I am concentrating on my studies . U افکارم متوجه مطالعاتم است
falloff U متوجه بودن منحرف شدن
She is not mindful of her social position ( status ) . U متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
great dangers impend over us U خطرهای بزرگی متوجه ما هستند
At last the penny dropped! <idiom> U آخرش متوجه شد که موضوع چه است! [اصطلاح]
It finally sunk in ! <idiom> U آخرش متوجه شد که موضوع چه است! [اصطلاح]
Upon reflection , I realized that … U دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
to set one's affection فکر یا میل خود را متوجه ساختن
to strike at any one U ضربت خود را متوجه کسی ساختن
It was only when she rang up [called] that I realized it. U تازه وقتی که او [زن] زنگ زد من متوجه شدم.
money to burn <idiom> U بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
boomerangs U عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranging U عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranged U عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
intensive bombardment U بمبارانی که بیک نقطه متمرکزیل متوجه باشد
asleep at the switch <idiom> U متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
boomerang U عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
to keep up U از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down U زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
introverts U شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
introvert U شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
blind side U سمتی که بازیگر متوجه ان نیست سمت خط تجمع نزدیک به خط مماس
How do I notice when the meat is off? U چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
extroverts U شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
feel out <idiom> U صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
extrovert U شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
microwave hop U یک کانال رادیویی ریزموج میان انتن بشقابی که متوجه یکدیگر هستند
vacillated U دل دل کردن تردید داشتن
vacillate U دل دل کردن تردید داشتن
vacillates U دل دل کردن تردید داشتن
vacillating U دل دل کردن تردید داشتن
sailed U سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sailings U سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sail U سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
impounded U ضبط کردن نگه داشتن
informs U مستحضر داشتن اگاه کردن
informing U مستحضر داشتن اگاه کردن
impounding U ضبط کردن نگه داشتن
withholds U مضایقه داشتن خودداری کردن
to keep off U دورنگاه داشتن دفع کردن
imported U دخل داشتن به تاثیر کردن در
impounds U ضبط کردن نگه داشتن
awarding U مقرر داشتن اعطا کردن
awarded U مقرر داشتن اعطا کردن
award U مقرر داشتن اعطا کردن
awards U مقرر داشتن اعطا کردن
import U دخل داشتن به تاثیر کردن در
withholding U مضایقه داشتن خودداری کردن
snifter U خرخر کردن زکام داشتن
inform U مستحضر داشتن اگاه کردن
to feel fear U احساس ترس کردن [داشتن]
celebrating U نگاه داشتن تقدیس کردن
partook U بهره داشتن طرفداری کردن
entertains U سرگرم کردن گرامی داشتن
entertain U سرگرم کردن گرامی داشتن
trut U اطمینان داشتن توکل کردن
withhold U مضایقه داشتن خودداری کردن
aspiring U ارزو کردن اشتیاق داشتن
To wish (long) for something. U آرزوی چیزی را کردن (داشتن )
aspires U ارزو کردن اشتیاق داشتن
aspired U ارزو کردن اشتیاق داشتن
head U ریاست داشتن بر رهبری کردن
evincing U معلوم کردن ابراز داشتن
retain U ابقاء کردن نگاه داشتن
impound U ضبط کردن نگه داشتن
hold forth U پیشنهاد کردن انتظار داشتن
retains U ابقاء کردن نگاه داشتن
retaining U ابقاء کردن نگاه داشتن
inhibit U باز داشتن و نهی کردن
kithe U اعلام داشتن اعتراف کردن
inhibits U باز داشتن و نهی کردن
retained U ابقاء کردن نگاه داشتن
rages U غضب کردن شدت داشتن
raged U غضب کردن شدت داشتن
rage U غضب کردن شدت داشتن
evinces U معلوم کردن ابراز داشتن
persuades U بران داشتن ترغیب کردن
withheld U مضایقه داشتن خودداری کردن
treats U بحث کردن سروکار داشتن با
treated U بحث کردن سروکار داشتن با
embosom U بغل کردن عزیز داشتن
persuade U بران داشتن ترغیب کردن
treat U بحث کردن سروکار داشتن با
shoots U درد کردن سوزش داشتن
shoot U درد کردن سوزش داشتن
persuading U بران داشتن ترغیب کردن
importing U دخل داشتن به تاثیر کردن در
evinced U معلوم کردن ابراز داشتن
evince U معلوم کردن ابراز داشتن
entertained U سرگرم کردن گرامی داشتن
aspire U ارزو کردن اشتیاق داشتن
celebrates U نگاه داشتن تقدیس کردن
celebrate U نگاه داشتن تقدیس کردن
plays U بازی کردن حرکت ازاد داشتن
simulates U شباهت داشتن به شبیه سازی کردن
aim U قصد داشتن هدف گیری کردن
play U بازی کردن حرکت ازاد داشتن
simulating U شباهت داشتن به شبیه سازی کردن
to shut in U تو نگاه داشتن از خروج جلوگیری کردن
stereotypes U یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
to respect persons U ملاحظه کردن وواهمه داشتن ازمردم
playing U بازی کردن حرکت ازاد داشتن
simulate U شباهت داشتن به شبیه سازی کردن
withold U دریغ داشتن مضایقه کردن بازداشتن
avouch U مقرر داشتن تصدیق و تایید کردن
stereotype U یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
stereotyping U یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
played U بازی کردن حرکت ازاد داشتن
aimed U قصد داشتن هدف گیری کردن
stereotypy U یک نواخت کردن رفتار قالبی داشتن
tingle U سوزش کردن حس خارش یاسوزش داشتن
envisaging U انتظار داشتن درذهن مجسم کردن
in touch <idiom> U بایکدیگر صحبت کردن،درارتباط داشتن
envisages U انتظار داشتن درذهن مجسم کردن
envisaged U انتظار داشتن درذهن مجسم کردن
turn (someone) off <idiom> U ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
envisage U انتظار داشتن درذهن مجسم کردن
filed U در بایگانی نگاه داشتن ضبط کردن
aims U قصد داشتن هدف گیری کردن
tingling U سوزش کردن حس خارش یاسوزش داشتن
tingles U سوزش کردن حس خارش یاسوزش داشتن
tingled U سوزش کردن حس خارش یاسوزش داشتن
file U در بایگانی نگاه داشتن ضبط کردن
differing U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differs U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
meanest U مقصود داشتن هدف داشتن
meaner U مقصود داشتن هدف داشتن
hoping U انتظار داشتن ارزو داشتن
hopes U انتظار داشتن ارزو داشتن
mean U مقصود داشتن هدف داشتن
resides U اقامت داشتن مسکن داشتن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com