Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (25 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
substantiate
U
ماهیت جسمانی دادن به
substantiated
U
ماهیت جسمانی دادن به
substantiates
U
ماهیت جسمانی دادن به
substantiating
U
ماهیت جسمانی دادن به
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
transshape
U
تغییر ماهیت دادن
transmute
U
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
transmuting
U
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
transmutes
U
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
transmuted
U
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
physical
U
جسمانی
corporeal
U
جسمانی
fleshly
U
جسمانی
carnal
U
جسمانی
navigated
U
ماهیت
essence
U
ماهیت
navigates
U
ماهیت
navigating
U
ماهیت
natures
U
ماهیت
quiddity
U
ماهیت
nature
U
ماهیت
navigate
U
ماهیت
somatization
U
جسمانی کردن
physical movement
U
حرکت جسمانی
fleshpot
U
لذایذ جسمانی
physical handicap
U
معلولیت جسمانی
physical fitness
U
امادگی جسمانی
bodily harm
U
صدمه جسمانی
worldly
U
جسمانی مادی
in the f.
U
بصورت جسمانی
physical
U
مادی جسمانی
materials
U
مادی جسمانی
incorporating
U
غیر جسمانی
incorporates
U
غیر جسمانی
material
U
مادی جسمانی
corporeality
U
جسمانی بودن
corporality
U
هستی جسمانی تن
outworld
U
دنیای جسمانی
earthen
U
مادی جسمانی
fleshpots
U
راحتی جسمانی
temporal
U
جسمانی زمانی
marasmus
U
پژمردگی جسمانی
incorporate
U
غیر جسمانی
sentience
U
حساسیت جسمانی
sensual
U
شهوانی جسمانی
sensuousness
U
پیروی جسمانی
bodily
U
واقعا جسمانی
nature of the operation
U
ماهیت عملیات
mertis of the case
U
ماهیت دعوی
human nature
U
ماهیت آدم
essence
U
وجود ماهیت
nature
U
ماهیت خوی
transubstantiation
U
قلب ماهیت
transmutation
U
قلب ماهیت
matter
U
ماهیت جوهر
mattered
U
ماهیت جوهر
mattering
U
ماهیت جوهر
matters
U
ماهیت جوهر
denaturation
U
قلب ماهیت
natures
U
ماهیت خوی
incarnate
U
دارای شکل جسمانی
sensuously
U
مبنی بر لذات جسمانی
somatoform disorder
U
اختلال جسمانی شکل
carnally
U
بطور جسمانی یا شهوانی
dysaesthesia
U
اختلال حواس جسمانی
stressing
U
تنش جسمانی- روانی
rough up
<idiom>
U
حمله وصدمه جسمانی
tussles
U
مسابقه جسمانی کشمکش
stress
U
تنش جسمانی- روانی
stresses
U
تنش جسمانی- روانی
sensuous
U
مبنی بر لذات جسمانی
anthropometry
U
انسان سنجی جسمانی
profaneness
U
وابستگی بچیزهای جسمانی
the outward man
U
ادم جسمانی جسم
tussling
U
مسابقه جسمانی کشمکش
physical anthropology
U
انسان شناسی جسمانی
physical aptitude test
U
ازمون استعداد جسمانی
physical fitness
U
امادگی عمومی جسمانی
tussled
U
مسابقه جسمانی کشمکش
tussle
U
مسابقه جسمانی کشمکش
somatization disorder
U
اختلال جسمانی کردن
transmutable
U
قلب ماهیت یافتنی
transmutation
U
قلب ماهیت تکامل
transubstantiate
U
قلب ماهیت کردن
substantivize
U
دارای ماهیت کردن
coessentiality
U
هم جوهری وحدت ماهیت
transmutative
U
قلب ماهیت یافتنی
infantilism
U
کندی رشد جسمانی وعقلانی
habitus
U
وضعیت ساختمان جسمانی هیکل
ipso facto
U
بواسطه ماهیت خود فعل
substantive
U
دارای ماهیت واقعی حقیقی
hard as nails
<idiom>
U
ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
demur
U
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
His speech was in the nature of an apology.
U
ماهیت سخنرانی او
[مرد]
عذرخواهی بود.
objectify
U
خاصیت و ماهیت چیزی رامعین کردن
qualities
U
ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
demurring
U
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
demurred
U
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
the nature of the case
U
ماهیت دعوا یا موضوع خوش خویی
anthroposophy
U
علم شناسایی طبیعت و ماهیت انسانی
nature
[of things]
U
سرشت
[ماهیت]
[خوی]
[ذات]
[طبیعت]
demurs
U
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
quality
U
ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
denature
U
طبیعت یا ماهیت چیزی راعوض کردن
zombiism
U
اعتقاد به حلول و تجدید حیات جسمانی مرده
identified
U
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identifies
U
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identify
U
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identifying
U
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
lysenkoism
U
نظریهای که معتقد است عوامل جسمانی وبدنی وشرایط محیط در وراثت موثر است
identification
U
حرف که بر کامپیوتر میزبان ارسال میشود تا ماهیت و محل کامپیوتر دور یا ترمینال مشخص شود
reducing
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferries
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
U
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages
U
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something
U
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defining
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation
U
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
adjudging
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
development
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudged
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture
U
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
outdo
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting
U
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
advances
U
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
greaten
U
درشت نشان دادن اهمیت دادن
promulge
U
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organizations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
square away
U
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organisations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify
U
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
allowances
U
جیره دادن فوق العاده دادن
allowance
U
جیره دادن فوق العاده دادن
organization of the ground
U
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
organization
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
drag
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic
U
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically
U
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
U
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
direct
U
دستور دادن دستورالعمل دادن
compensate
U
پاداش دادن عوض دادن
purging
U
غرامت دادن جریمه دادن
massaged
U
ماساژ دادن تغییر دادن
massages
U
ماساژ دادن تغییر دادن
massage
U
ماساژ دادن تغییر دادن
massaging
U
ماساژ دادن تغییر دادن
directs
U
دستور دادن دستورالعمل دادن
lend
U
عاریه دادن اجاره دادن
housed
U
منزل دادن پناه دادن
promoted
U
ترفیع دادن ترویج دادن
house
U
منزل دادن پناه دادن
individualizing
U
تمیز دادن تشخیص دادن
promotes
U
ترفیع دادن ترویج دادن
promoting
U
ترفیع دادن درجه دادن
promoting
U
ترفیع دادن ترویج دادن
directed
U
دستور دادن دستورالعمل دادن
individualizes
U
تمیز دادن تشخیص دادن
individualized
U
تمیز دادن تشخیص دادن
give security for
U
تامین دادن ضامن دادن
individualize
U
تمیز دادن تشخیص دادن
individualising
U
تمیز دادن تشخیص دادن
individualises
U
تمیز دادن تشخیص دادن
houses
U
منزل دادن پناه دادن
promoted
U
ترفیع دادن درجه دادن
lends
U
عاریه دادن اجاره دادن
loans
U
قرض دادن عاریه دادن
loaning
U
قرض دادن عاریه دادن
loan
U
قرض دادن عاریه دادن
mitigates
U
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated
U
تخفیف دادن تسکین دادن
promotes
U
ترفیع دادن درجه دادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com