English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to d. the need of U لازم ندانستن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to set no great store by U مهم ندانستن
to set no great store by U قیمتی ندانستن
disowns U از خود ندانستن نشناختن
disowning U از خود ندانستن نشناختن
disowned U از خود ندانستن نشناختن
to throw cold water on U نیکو ندانستن وناچیزشمردن
disown U از خود ندانستن نشناختن
to put out of court U شایسته مطرح کردن ندانستن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
disqualified U سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifies U سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualify U سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifying U سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
Dont sidetrack the issue. U خودت را به کوچه علی چپ نزن ( وانمود به ندانستن )
d , top concept U تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
execution U 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
bindings U لازم الاجرا لازم
binding U لازم الاجرا لازم
second best theory U نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
irrevocable U لازم
incidental U لازم
requirement U لازم
incidents U لازم
incumbents U لازم با
incident U لازم
intransitive U لازم
preequisite U لازم
obbligato U لازم
necessitous U لازم
incumbent U لازم با
needful U لازم
necessary U لازم
obligatory U لازم
bindings U لازم الاجرا
necessary and sufficient U لازم و کافی
correlative U لازم وملزوم
makings U شرایط لازم
it needs not U لازم نیست
it is unnecessary U لازم نیست
hectic U دارای تب لازم
ine horse U فاقداسباب لازم
prerequisites U شرط لازم
prerequisite U شرط لازم
induced drag U پسای لازم
integral part U جزء لازم
i thought it necessary to U لازم دانستم که
assets U مواد لازم
intransitively U بطور لازم
folderol U غیر لازم
irrevocable contract U عقد لازم
correlative U لازم و ملزوم
required U لازم داشتن
require U لازم دانستن
require U لازم داشتن
requisition U شرط لازم
requisitioned U شرط لازم
requisitioning U شرط لازم
requisitions U شرط لازم
enforceable U لازم الاجرا
required U لازم دانستن
requires U لازم داشتن
interdependent U لازم و ملزوم
binding U لازم الاجرا
due U لازم مقرر
indispensable U لازم الاجرا
imperatives U لازم الاجرا
imperative U لازم الاجرا
requiring U لازم دانستن
sine qua non U شرط لازم
intransitive U فعل لازم
requiring U لازم داشتن
requires U لازم دانستن
requisite U شرط لازم
necessary conditions U شرایط لازم
qualifications U شرایط لازم
hard and fast U لازم الاجراء
revocable U غیر لازم
time frame U مدت لازم
needn't U لازم نیست
needing U لازم بودن
needed U لازم بودن
need U لازم بودن
to become a necessity U لازم شدن
the needful U اقدام لازم
the needful U کار لازم
superserviceable U بیش از حد لازم
requirements U شرایط لازم
time frames U مدت لازم
quantum libet or placet U باندازه لازم
optimum U درجه لازم
absolute <adj.> U لازم الاجرا
inalienable <adj.> U لازم الاجرا
postulating U لازم دانستن
not binding U غیر لازم
indispensable <adj.> U لازم الاجرا
inevitable <adj.> U لازم الاجرا
unalienable <adj.> U لازم الاجرا
unalterable <adj.> U لازم الاجرا
postulates U لازم دانستن
postulate U لازم دانستن
postulated U لازم دانستن
you need not fear U لازم نیست بترسید
supplies U مواد وتجهیزات لازم
cut the mustard <idiom> U به حد استاندارد لازم رسیدن
To make the necessary arrangements. U ترتیبات لازم را دادن
hurdle rate of return U نرخ بازده لازم
ineligible U فاقد شرایط لازم
irrevocable U لازم بائن بلاعزل
qualified U دارای شرایط لازم
needlessly U بطور غیر لازم
you are required to U لازم است شما
unqualified U فاقد شرایط لازم
sine qua non U امر لازم لاینفک
unwanted U آنچه لازم نیست
correlative with each other U لازم و ملزوم یکدیگر
it askes for attention U توجه لازم دارد
raptatorial U لازم برای شکار
enforceable document U سند لازم الاجرا
possessing the necessary qualifications U واجد شرایط لازم
hydration water U اب لازم برای ابش
raptatory U لازم برای شکار
if necessary U اگر لازم باشد
it is required that U لازم یا مقر ر است که
if need be U اگر لازم باشد
it is necessary for him to go U لازم است برود
ineligibility U فقدان شرایط لازم
needle point to say U لازم نیست بشمابگویم که
want U خواستن لازم داشتن
wanted U خواستن لازم داشتن
bounden duty U وفیفه واجب یا لازم
necessary condition U شرط لازم [ریاضی]
quantum libet or placet U بمقداری که لازم است
it needs to be done carefully U اینکارتوجه لازم دارد
avaiiability U شرط یا صفت لازم
provisions U وسایل لازم توشه ها
It needs to be said that ... U لازم هست که گفته بشه که ...
inseparable preposition U حرف اضافه لازم یا جدانشدنی
pocket judgment U سند قطعی لازم الاجرا
pre condition U شرط لازم الاجرای قبلی
magic number U امتیاز لازم برای قهرمانی
mantling U مواد لازم برای پوشش
require U نیاز داشتن لازم بودن
Is my presence absolutely necessary? U آیا حضور من لازم است؟
need U نیازمندی احتیاج لازم داشتن
requiring U نیاز داشتن لازم بودن
self execuiting U دارای ماده لازم الاجرا
quorum U اکثریت لازم برای مذاکرات
climate for growth U شرایط لازم برای رشد
wanted clerks U دبیر یا نویسنده لازم است
do the necessary U اقدام لازم بعمل اورید
draw weight U نیروی لازم برای کشیدن زه
fall due U لازم التادیه شدن دین
I'll need a plot of land . U یک قطعه زمین لازم دارم
requires U نیاز داشتن لازم بودن
A human being should have humanity . <proverb> U آدمى را آدمیت لازم است .
required U نیاز داشتن لازم بودن
disqualified U فاقد شرایط لازم دانستن
provision U اذوقه تدارکات وسایل لازم
needed U نیازمندی احتیاج لازم داشتن
disqualifies U فاقد شرایط لازم دانستن
disqualify U فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifying U فاقد شرایط لازم دانستن
needing U نیازمندی احتیاج لازم داشتن
duly U حسب الوفیفه بقدر لازم
barrier material U مواد لازم برای ساختن موانع
legislation U مجلس مقننه قانون لازم الاجرا
undercool U خیلی کمتر از میزان لازم سردکردن
check out time U زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
Reforms are needed in various directions. U تغییراتی ؟ رجهات گوناگون لازم است
operates U کل زمان لازم برای انجام یک کار
operated U کل زمان لازم برای انجام یک کار
operate U کل زمان لازم برای انجام یک کار
products U ول مواد لازم برای تولید یک محصول
undermanned U دارای نفرات کمتر از میزان لازم
product U ول مواد لازم برای تولید یک محصول
decision tree U اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
precaution U درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
precautions U درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
light is necessary to life U روشنایی برای زندگی لازم است
check out time U زمان لازم برای تخلیه محل
i paid his d. wages U مزد او را انچه لازم بود دادم
access time U زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
developments U زمان لازم برای توسعه محصول جدید
ineligibly U بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
cycle time U مدت لازم جهت انجام کارهای دوره
development U زمان لازم برای توسعه محصول جدید
housekeeping U امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
nuptias non concubitus , sedconsensus , U قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
duration U براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
canonical time unit U زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
compact U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
radar mile U زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
compacts U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
to e. upon acovnt book U همه اقلام لازم رادردفترحساب وارد کردن
add U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
engineered performance U زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
compacting U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
proceed time U زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
compacted U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
aircraft role equipment U تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com