English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
predate U قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predated U قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predates U قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predating U قبل از موقع بخصوص واقع شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
In the fullness lf time . U به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
intercostal U واقع در میان دنده ها واقع در بین رگبرگها
particular U خاص بخصوص
res U شی ء بخصوص ماده
specific U بخصوص خاص
specifics U بخصوص خاص
featureless U بدون سیمایاجنبه بخصوص
mannerisms U سبک بخصوص نویسنده
mannerism U سبک بخصوص نویسنده
i mentioned one case in p U یک مورد بخصوص را ذکرکردم
why did you mention that onep U چه شد که ان یکی را بخصوص ذکر کردید
to have a closed meeting U نشست محرمانه داشتن [بخصوص سیاست]
wildfowl U مرغ شکار بخصوص مرغهای ابی
mannered U دارای سبک یا رفتار بخصوص تصنعی
typecasts U ارجاع کردن نقشهای مشابه به هنرپیشهی بخصوص
lion U [حکاکی سر شیر در معماری کلاسیک بخصوص در کتیبه ها]
poked U فرمان ذخیره قسمتی ازاطلاعات در یک مکان بخصوص
poking U فرمان ذخیره قسمتی ازاطلاعات در یک مکان بخصوص
typecast U ارجاع کردن نقشهای مشابه به هنرپیشهی بخصوص
typecasting U ارجاع کردن نقشهای مشابه به هنرپیشهی بخصوص
pokes U فرمان ذخیره قسمتی ازاطلاعات در یک مکان بخصوص
poke U فرمان ذخیره قسمتی ازاطلاعات در یک مکان بخصوص
Expressionism U [جنبش هنرمندان شمال اروپا بخصوص در آلمان و هلند]
accrual U افزایش تدریجی مقدار یا ارزش چیزی بخصوص پول
demand price U حداکثر قیمتی که خریداران کل را در بازار بخصوص جذب میکند
object language programming U برنامه نویسی به یک زبان ماشین قابل اجرا در یک کامپیوتر بخصوص
declarative statement U نوع و اندازه یک عنصر یا عدد ثابت یا متغیر بخصوص را میدهد
elite U طبقه ممتازه هرجامعه و بخصوص طبقهای که قدرت حاکمه را در دست دارد
caught with hand in the cookie jar <idiom> U مچ کسی را گرفتن [بخصوص در مورد سوء استفاده از موضع قدرت و مقام]
accrued benefit U پولی که شرکت به یکی از کارمندان بدهکار است بخصوص بابت بازنشستگی
to lie east and west U واقع شدن شرقی وغربی واقع شدن
particular lien U حق حبس مخصوص حق حبسی است برای فروشنده یا سازنده کالای بخصوص نسبت به ان کالا
escrow U موافقت نامه بین دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثی سپرده شودوتاحصول شرایط بخصوص بدون اعتبارباشد
Historicism U [معماری متاثر از زمان گذشته بخصوص معماری احیای مذهبی]
when U در موقع
at an unearthy hour U بی موقع
occasion U موقع
at the precise moment U در سر موقع
terming U موقع
termed U موقع
term U موقع
occasions U موقع
seasonably U به موقع
siting U موقع
behind time U بی موقع
ill-timed U بی موقع
premature U بی موقع
occasioned U موقع
occasioning U موقع
unseasonable U بی موقع بی جا
periods U موقع
nail U به موقع
nails U به موقع
period U موقع
nailed U به موقع
inopportunely U بی موقع
inapposite U بی موقع
unseasonably U بی موقع بی جا
belatedly U دیرتر از موقع
belated U دیرتر از موقع
juncture U موقع بحرانی
e. to the occasion U درخور موقع
on the button <idiom> U درست سر موقع
discreet <adj.> U موقع شناس
meal time U موقع خوراک
situation U محل موقع
situations U محل موقع
positioning U موقع یابی
on one occasion U دریک موقع
to be proper for U به موقع بودن
times U فرصت موقع
nail U به موقع پرداختن
nailed U به موقع پرداختن
nails U به موقع پرداختن
at a later period U در موقع دیگر
by this U تا این موقع
on the dot <idiom> U دقیقا سر موقع
criticalness U اهمیت موقع
the proper time to do a thing U موقع مناسب
noontime U موقع فهر
time U فرصت موقع
timed U فرصت موقع
till his return U تا موقع برگشتن او
thitherto U تا ان موقع تاقبل از ان
in due course U در موقع خود
payment in due cource U پرداخت به موقع
inopportune U بی موقع نامناسب
fieldcorn U موقع جولان
tactfully U موقع شناس
tactful U موقع شناس
post entry U ثبت پس از موقع
rooms U محل موقع
room U محل موقع
discretional <adj.> U موقع شناس
tactlessly U موقع نشناس
tactless U موقع نشناس
prudent [discreet] <adj.> U موقع شناس
place U مکان موقع
placing U مکان موقع
seed time U موقع تخمکاری
nicks U موقع بحرانی
nicked U موقع بحرانی
places U مکان موقع
nicking U موقع بحرانی
discrete <adj.> U موقع شناس
nick U موقع بحرانی
mealtimes U موقع صرف غذا
d. situation U موقع یا موقعیت باریک
the hour has struck U موقع بحران رسید
seedtime U موقع تخم کاری
opportuneness U موقعیت موقع بودن
mealtime U موقع صرف غذا
playtime U موقع شروع نمایش
show up U سر موقع حاضر شدن
premature U قبل از موقع نابهنگام
what time ate we supposed to take (have ) lunch ? U چه موقع قراراست بخوریم ؟
i was up late last night U دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
here U در این موقع اکنون
early resupply U تجدید اماد به موقع
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j. U موقع شناس بودن
to profit by the accasion U از موقع استفاده کردن
put in force U به موقع اجرا گذاشتن
pro hac vice U برای این موقع
exigence U ضرورت موقع تنگ
to profit by the accasion U موقع را مغتنم شمردن
backfired U منفجر شدن قبل از موقع
backfiring U منفجر شدن قبل از موقع
backfire U منفجر شدن قبل از موقع
abrazitic U مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
He arrived in the nick of time . U درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
bedtime U وقت استراحت موقع خوابیدن
bedtimes U وقت استراحت موقع خوابیدن
it is toolate.to go U دیگر موقع رفتن نیست
backfires U منفجر شدن قبل از موقع
The train came in on time . U قطار به موقع رسید ( سروقت )
prematureness U نابهنگامی زودتر از موقع بودن
cut short U پیش از موقع قطع کردن
pull a punch U در موقع ضربه دست را کشیدن
nonce word U واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
time U به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
slack water U موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
muzzle energy U نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
dimout U خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
times U به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
cod U وصول وجه در موقع تحویل کالا
tallyho U صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
timed U به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
gravitas U موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
high time U اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
Calvinist austerity U [معماری قرن بیست و بیست و یک بخصوص در هلند از مشخصه های آن تیرهایی با لبه های تیز و سخت بوده است.]
the concert of europe U منظوردولی هستند که پس ازشکست ناپلئون اول در سال 5181 در کنفرانس وین سیاست خارجی خود را با هم هماهنگ ساختند و این هماهنگی بخصوص در زمینه مسائل مربوط به بالکان وعثمانی محسوس بود
He cut himself while shaving. U موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
fleshing U تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
gestured U اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
yoke U پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
ballast U کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
cash with order U پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
gesture U اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
Will you tell me when to get off? U ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
gesturing U اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
shuttered fuze U ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
Is there train running on time? U آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
godchildren U طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
You should always be careful walking alone at night. U همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
godchild U طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
funny bone <idiom> U جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
throwing U باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament. U آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او [مرد] را برای مسابقات نامشخص می کند.
throws U باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
pile helmet U کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
throw U باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
counselling U در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselled U در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsel U در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counseled U در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
blue key U نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
counsels U در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
indeed U در واقع
in reality U در واقع
postmortem U پس از واقع
bestead U واقع
situated or situate U واقع
post mortem U پس از واقع
substantially U در واقع
situate U واقع در
situates U واقع در
situating U واقع در
As it were U در واقع
floating fender U زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
precordial U واقع در پیش دل
hindering U واقع درعقب
flight from reality U واقع گریزی
yonder U واقع درانجا
extreme position U واقع درمنتهاالیه
procephalic U واقع در جلو سر
extraception U واقع نگری
nether U واقع در پایین
nether U واقع در زیر
occurring U واقع شدن
sinisteral U واقع درسمت چپ
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com