Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
whitewash
U
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
To whitewash . To do a perfunctory job. To do a patch - up of work.
U
ماست مالی کردن
To deliberately fudge the issue . To gloss it over .
U
موضوعی را ماست مالی کردن
lime
U
با اهک کاری سفید کردن
limes
U
با اهک کاری سفید کردن
snow job
U
ماست مالی
She turned as pale as death .
U
رنگش مثل ماست سفید شد ( پرید )
watermarks
U
علامت چاپ سفید در متن کاغذ سفید چاپ سفید یا سایه دار کردن
watermark
U
علامت چاپ سفید در متن کاغذ سفید چاپ سفید یا سایه دار کردن
cere
U
موم مالی کردن یا روغن مالی کردن
marinade
U
[ترد کردن و طعم دارکردن گوشت با خیس کردن آن در ماست یا آب لیمو و غیره]
marinate
U
[ترد کردن و طعم دارکردن گوشت با خیس کردن آن در ماست یا آب لیمو و غیره]
marinating
U
ترد کردن گوشت با خیس کردن ان در ماست یا اب لیمووغیره
marinates
U
ترد کردن گوشت با خیس کردن ان در ماست یا اب لیمووغیره
marinate
U
ترد کردن گوشت با خیس کردن ان در ماست یا اب لیمووغیره
marinated
U
ترد کردن گوشت با خیس کردن ان در ماست یا اب لیمووغیره
To spilt hair . To make a fine distinction .
U
مورااز ماست کشیدن ( مو شکافی کردن )
To draw in ones houns . Toback down . To retreat.
U
ماست ها را کیسه کردن ( عقب نشینی از روی ترس )
tar down
U
بتونه مالی کردن مسدود کردن سوراخها
be your own worst enemy
<idiom>
U
از ماست که بر ماست
[کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
sparge
U
گل مالی کردن
anointing
U
روغن مالی کردن
tallow
U
پیه مالی کردن
anoint
U
روغن مالی کردن
spiel
U
شیره مالی کردن
anoints
U
روغن مالی کردن
felt
U
نمد مالی کردن
roughest
U
دست مالی کردن
scrabbling
U
دست مالی کردن
scrabbles
U
دست مالی کردن
embrocate
U
روغن مالی کردن
scrabbled
U
دست مالی کردن
scrabble
U
دست مالی کردن
inuct
U
روغن مالی کردن
rough
U
دست مالی کردن
reforests
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
grope
U
دست مالی کورمالی کردن
anele
U
تدهین یا روغن مالی کردن
groping
U
دست مالی کورمالی کردن
gropes
U
دست مالی کورمالی کردن
groped
U
دست مالی کورمالی کردن
primming
U
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy)
U
بازپخت
[سخت گردانی]
[دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن]
[فلز کاری]
overpersuade
U
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
white
U
سفید کردن
whitest
U
سفید کردن
galvanises
U
سفید کردن
galvanised
U
سفید کردن
whiter
U
سفید کردن
galvanising
U
سفید کردن
galvanize
U
سفید کردن
galvanizes
U
سفید کردن
decolo
U
سفید کردن
bumble
U
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled
U
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash.
U
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumbles
U
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
pipe clay
U
باگل سفید پاک کردن
bleached
U
سفید کردن شستن کامل
bleach
U
سفید کردن شستن کامل
bleaches
U
سفید کردن شستن کامل
finance
U
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financed
U
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
finances
U
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financing
U
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
garden
U
درخت کاری کردن باغبانی کردن
engraves
U
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
messes
U
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
mess
U
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
prime
U
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primed
U
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
primes
U
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardened
U
درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforce
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
engraved
U
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
engrave
U
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforcing
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforced
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
gardens
U
درخت کاری کردن باغبانی کردن
usufruct
U
از عین ونمائات مالی استفاده کردن حق عمری و رقبی داشتن
cover one's tracks
<idiom>
U
پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
clatter
U
تار کردن صفحه رادار تولید خطوط پارازیت سفید در صفحه رادارکور کردن صفحه رادار
clattered
U
تار کردن صفحه رادار تولید خطوط پارازیت سفید در صفحه رادارکور کردن صفحه رادار
clattering
U
تار کردن صفحه رادار تولید خطوط پارازیت سفید در صفحه رادارکور کردن صفحه رادار
clatters
U
تار کردن صفحه رادار تولید خطوط پارازیت سفید در صفحه رادارکور کردن صفحه رادار
fiscal drag
U
اثر کند کنندگی مالی هنگامیکه سیاست مالی نتواندرشد اقتصادی را حفظ نماید .
recondition
U
نو کاری کردن
reconditioned
U
نو کاری کردن
stucco
U
گچ کاری کردن
reconditions
U
نو کاری کردن
habitual way of doing anything
U
کردن کاری
inlaying
U
خاتم کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ).
U
از قصد کاری را کردن
enamel
U
مینا کاری کردن
blackjack
U
مجبوربانجام کاری کردن
stunts
U
شیرین کاری کردن
lubrication
U
روغن کاری کردن
to brush over
U
دست کاری کردن
keen set for doing anything
U
مشتاق کردن کاری
rodeo
U
سوار کاری کردن
calker
U
بتونه کاری کردن
carvings
U
کنده کاری کردن
rodeos
U
سوار کاری کردن
adventurism
U
اقدام به کاری کردن
the proper time to do a thing
U
برای کردن کاری
inlays
U
خاتم کاری کردن
inlay
U
خاتم کاری کردن
to start out to do something
U
قصد کاری را کردن
shyster
U
دغل کاری کردن
To perform a feat.
U
شیرین کاری کردن
hammers
U
چکش کاری کردن
to intervene in an affair
U
در کاری مداخله کردن
hammered
U
چکش کاری کردن
hammer
U
چکش کاری کردن
manipulation
U
دست کاری کردن
plaster
U
گچ کاری کردن اندود
plasters
U
گچ کاری کردن اندود
flourish
U
زینت کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution .
U
محکم کاری کردن
splaying
U
منبت کاری کردن
stunting
U
شیرین کاری کردن
spackle
U
بتونه کاری کردن
stunt
U
شیرین کاری کردن
to touch up
U
دست کاری کردن
flourished
U
زینت کاری کردن
splayed
U
منبت کاری کردن
flourishes
U
زینت کاری کردن
splay
U
منبت کاری کردن
contract
U
مقاطعه کاری کردن
purfle
U
منبت کاری کردن
stick with
<idiom>
U
دنبال کردن کاری
keen set for doing anything
U
ارزومند کردن کاری
carves
U
کنده کاری کردن
carved
U
کنده کاری کردن
go near to do something
U
تقریبا کاری را کردن
mind to do a thing
U
متمایل کردن به کاری
refashion
U
دست کاری کردن
splays
U
منبت کاری کردن
granulate
U
چکش کاری کردن
carve
U
کنده کاری کردن
boss
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
to run the show
U
در کاری اختیار داری کردن
walk out
U
کاری راناگهان ترک کردن
back to the drawing board
<idiom>
U
کاری را از اول شروع کردن
bossed
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
To do something in a pique .
U
از روی لج ولجبازی کاری را کردن
end up
<idiom>
U
پایان ،بلاخره کاری کردن
bossing
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
to persuade somebody of something
U
کسی را متقاعد به کاری کردن
bosses
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
to stop
[doing something]
U
توقف کردن
[از انجام کاری]
to have a finger in every pie
U
درهمه کاری دخالت کردن
to omit doing a thing
U
از کاری فروگذار یا غفلت کردن
to keep regular hours
U
هر کاری را درساعت معین کردن
job
U
ایوب مقاطعه کاری کردن
step in
U
مداخله بیجا در کاری کردن
lift a finger (hand)
<idiom>
U
کاری بکن ،کمک کردن
to take trouble to do anything
U
زحمت کردن کاری را بخوددادن
to incite somebody to something
U
کسی را به کاری تحریک کردن
prone to do something
آماده برای کردن کاری
jobs
U
ایوب مقاطعه کاری کردن
on your own
U
خودم تنهایی
[کاری را کردن]
p in power to do something
U
عدم نیروبرای کردن کاری
systematization
U
اسلوبی کردن همست کاری
To come to blows with someone .
U
با کسی کتک کاری کردن
service
U
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
give someone a hand
<idiom>
U
با کاری به کسی کمک کردن
serviced
U
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to egg
[on]
U
تحریک
[به کاری ناعاقلانه]
کردن
the right way to do a thing
U
صحیح برای کردن کاری
financial statement
U
صورت مالی گزارش مالی
to engage in something
[in doing]
something
U
خود را به چیزی
[کاری]
مشغول کردن
see to (something)
<idiom>
U
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
filet
U
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
get after someone
<idiom>
U
مجبور کردن شخص درانجام کاری
specializes
U
ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialize
U
ویژه کاری کردن متخصص شدن
to get cracking
U
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
specialises
U
ویژه کاری کردن متخصص شدن
overselling
U
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversells
U
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversell
U
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversold
U
بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
to invite somebody to do something
U
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to tie into something
[ American E]
U
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
specializing
U
ویژه کاری کردن متخصص شدن
specialising
U
ویژه کاری کردن متخصص شدن
afterthought
U
چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
forcing
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
fillets
U
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
to empower somebody to do something
U
کسی را برای کاری مخیر کردن
force
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to seek a position
U
جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
filleting
U
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filleted
U
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
fillet
U
تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com