English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 240 (801 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
bend over backwards to do something <idiom> U سخت تلاش کردن
put up a good fight <idiom> U سخت تلاش کردن
roll up one's sleeves <idiom> U سخت تلاش کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
write U خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
writes U خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
phone U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoned U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phones U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoning U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
struggle U تلاش کردن مبارزه کردن
struggled U تلاش کردن مبارزه کردن
struggles U تلاش کردن مبارزه کردن
struggling U تلاش کردن مبارزه کردن
compete U تلاش و جدیت کردن
competed U تلاش و جدیت کردن
competes U تلاش و جدیت کردن
scrounge U تلاش کردن
scrounged U تلاش کردن
scrounges U تلاش کردن
scrounging U تلاش کردن
endeavor U تلاش کردن کوشیدن
endevour U تلاش کردن کوشیدن
make a push U تلاش کردن
muss U درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
to cast about U تلاش کردن
to lavisheffort U زیاد تلاش یا کوشش کردن
to lay about U تلاش کردن
to scramble for a living U برای معاش یازندگی تلاش کردن
To make desperate efforts. U این دروآن در زدن ( تلاش کردن )
To go flat out . To make astupendous effort. U غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
do one's best <idiom> U تمام تلاش خودرا کردن
follow up <idiom> U بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
go for broke <idiom> U به سختی تلاش کردن
go out of one's way <idiom> U تلاش زیادی کردن
to try to stop the march of time U تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
to score with a girl <idiom> U موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره]
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to make a real effort U تلاش جدی کردن
put someone's best foot forward <idiom> U بیشتر تلاش کردن
to torpedo U تارومار کردن [مانند تلاش کسی]
Other Matches
competency U تلاش
synergic U هم تلاش
search U تلاش
searched U تلاش
quests U تلاش
searchingly U تلاش
searches U تلاش
scrounge U تلاش
scrounges U تلاش
scrounging U تلاش
endevour U تلاش
efforts U تلاش
endeavor U تلاش
effort U تلاش
scrounged U تلاش
stressing U تلاش
stresses U تلاش
quest U تلاش
set out <idiom> U تلاش
stress U تلاش
effort syndrome U نشانگان تلاش
bursting charge U خرج تلاش
detonation charge U خرج تلاش
design stress resultant U تلاش محاسباتی
shearing force U تلاش برشی
normal force U تلاش عمودی
unity of effort U وحدت تلاش
wild-goose chase U تلاش بیهوده
wild-goose chases U تلاش بیهوده
wild goose chase U تلاش بیهوده
filler U خرج تلاش
fillers U خرج تلاش
level of effort U میزان تلاش
main effort U تلاش اصلی
full bore U حداکثر تلاش
burster U خرج تلاش
prowls U پرسه زدن تلاش
last-ditch U وابسته به آخرین تلاش
all out U با تمام قدرت و تلاش
level of effort U تلاش رزمی یکان
competence U روح تلاش جدیت
knock oneself out <idiom> U باعث تلاش فراوان
burster course U مسیرانفجار خرج تلاش
prowled U پرسه زدن تلاش
prowl U پرسه زدن تلاش
burster tube U لوله خرج تلاش
main effort U تلاش اصلی نیروها
main attack U تلاش اصلی نیروها
prowling U پرسه زدن تلاش
admissible stress U تلاش قابل قبول
inert filling U خرج تلاش بی اثر
scramble U بزحمت جلو رفتن تلاش
powers U حداکثر تلاش در کمترین زمان
work someone's finger to the bone <idiom> U تمام تلاش را به کار بستند
go long U تلاش درپاس طولانی بجلو
try for point U تلاش برای کسب امتیاز
to turn upside down U هر تلاش امکان پذیری را کرن
Thank you for your efforts. U با تشکر برای تلاش شما.
run scared <idiom> U تلاش برای رقابت سیاسی
power U حداکثر تلاش در کمترین زمان
foraging U تلاش وجستجو برای علیق
forages U تلاش وجستجو برای علیق
foraged U تلاش وجستجو برای علیق
forage U تلاش وجستجو برای علیق
scrambling U بزحمت جلو رفتن تلاش
powered U حداکثر تلاش در کمترین زمان
scrambles U بزحمت جلو رفتن تلاش
scrambled U بزحمت جلو رفتن تلاش
powering U حداکثر تلاش در کمترین زمان
throw up one's hands <idiom> U توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
use up every ounce of energy U نهایت تلاش خود را به کار بستن
stretch runner U تلاش زیاد اسب در اخرین مرحله
inert mine U مین بی اثر وبدون خرج تلاش
to put one's best foot formost <idiom> حداکثر تلاش خود را به کار بستن.
Whistle past the graveyard <idiom> U تلاش برای بشاش ماندن در اوضاع وخیم
However hard he tried ... U با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
I wI'll fall behind with everything if I dont try hard . U اگر تلاش نکنم از کار وزندگه با زمی مانم
You wI'll fail unless you work harder . U موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
power 0 U تلاش برای سرعت بیشتر ضمن مسابقه با 02 پاروزن پی درپی
biochip U تلاش صنعت کامپیوتر برای تبدیل ارگانیزم زنده به ریزه تراشه ها
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car. U به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
to reinvent the wheel <idiom> U هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
Don't let making a living prevent you from making a life. U اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
flechette U پیکان شراپنل ساچمه ها یا پیکانهای مخلوط با خرج تلاش که پره دار هستند
The documentary tries to be truthful to the events. U این فیلم مستند تلاش می کند صادقانه رویدادها را توصیف کند.
burster block U مجموعه منفجر کننده مجموعه خرج تلاش
design stress resultant U تلاشی که در محاسبات بکار میرود وبرابر است با حاصلضرب تلاش در ضریب تشدید یادرصورت لزوم ضریب تصغیر
bending stress U خستگی خمشی تلاش خمشی
plasticizer U ماده سخت کننده و کشدار کننده خرج انفجار یا خرج تلاش
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstand U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
exploiting U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
withstands U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woos U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
crosser U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploits U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
cross U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
wooed U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilizing U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preached U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilizes U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preaches U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilized U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstanding U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
times U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
preach U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilize U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
check U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
infringing U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
correct U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilises U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correcting U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
infringes U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilised U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to use effort U کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
corrects U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
to wipe out U پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
infringed U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
time U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
checks U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
timed U تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
support U حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
infringe U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilising U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
point U اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
transliterate U عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharges U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
institutionalize U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
cipher device U وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalising U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes U در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
exploit U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
clearer U روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
compensate U جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
endorses U فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
endorsing U فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
clears U روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearest U روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
endorsed U فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
specifying U مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
expending U مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
expended U مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
expend U مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com