English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (29 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
totake parts in something U در چیزی شرکت یادخالت کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
housed U 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
houses U 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
house U 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
letterhead U مشخصات شرکت که برروی نامههای ان شرکت چاپ شده است
letterheads U مشخصات شرکت که برروی نامههای ان شرکت چاپ شده است
compaq computer corporation U شرکت کامپیوتری کامپک شرکت سازنده انواع گوناگون ریزکامپیوتر سازگار باریزکامپیوتر
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to regard something as something U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something [ to construe something to be something] U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
constituent company U شرکت وابسته به شرکت یاشرکتهای دیگر
limited company U شرکت با مسئولیت محدود شرکت سهامی
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
international finance corporation U شرکت مالی بین المللی شرکت تاسیس شده به وسیله بانک جهانی که هدفش تشویق و ترویج موسسات تولیدی بخش خصوصی درکشورهای توسعه نیافته است
parent company U شرکت مادر شرکت مرکزی
private U رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
privates U رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
sleep on it <idiom> U به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectifies U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
partaken U شرکت کردن
to play at U شرکت کردن در
partake U شرکت کردن
take a hand at U شرکت کردن در
partaking U شرکت کردن
partakes U شرکت کردن
go into U شرکت کردن در
participation U شرکت کردن
participated U شرکت کردن
partook U شرکت کردن
contribute U شرکت کردن
participate U شرکت کردن
contributing U شرکت کردن
participates U شرکت کردن
stand-ins U شرکت کردن
stand-in U شرکت کردن
stand in U شرکت کردن
contributed U شرکت کردن
contributes U شرکت کردن
outsource U به کار گرفتن شرکت دیگر برای مدیریت و تامین شبکه برای شرکت شی
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
dragger U شرکت کننده در مسابقه اتومبیلرانی سرعت شرکت کننده درمسابقه سرعت موتورسیکلت رانی شرکت کننده در مسابقه قایقرانی سرعت
intercommon U باهم شرکت کردن
join U شرکت کردن در پیوستن
joined U شرکت کردن در پیوستن
joins U شرکت کردن در پیوستن
to enter into p with another U باکسی شرکت کردن
take part U دخالت یا شرکت کردن
sit for an examination U در امتحانی شرکت کردن
To sit for an examination. U درامتحان شرکت کردن
contributes U شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
contributed U شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
contribute U شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
contributing U شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
partaking U شرکت کردن شریک شدن در
partakes U شرکت کردن شریک شدن در
to a oneself in U شرکت کردن یاشریک شدن
participate U شرکت کردن سهیم شدن
participated U شرکت کردن سهیم شدن
conspire U درنقشه خیانت شرکت کردن
conspired U درنقشه خیانت شرکت کردن
conspires U درنقشه خیانت شرکت کردن
conspiring U درنقشه خیانت شرکت کردن
to undergo training U در یک دوره آموزشی شرکت کردن
partake U شرکت کردن شریک شدن در
to subscribe to a charity U در دادن اعانهای شرکت کردن
participates U شرکت کردن سهیم شدن
partaken U شرکت کردن شریک شدن در
to ride a race U در اسب دوانی شرکت کردن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to row a race U در مسبابقه کرجی رانی شرکت کردن
to empower somebody to participate U به کسی اجازه شرکت کردن دادن
component U اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
components U اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
paperless U شرکت الکترونیکی یا شرکتی که از کامپیوتر و سایر قط عات الکترونیکی برای کارهای شرکت استفاده میکند و از کاغذ استفاده نمیکند
to bar somebody from a competition U شرکت در مسابقه ای را برای کسی ممنوع کردن
to move one's operation offshore U شرکت خود را به خارج [از کشور] منتقل کردن
take part U مداخله کردن شرکت کردن
enter into partnership with someone U شرکت کردن شراکت کردن
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
to go a mumming U در دسته نقاب پوشان و لال بازان شرکت کردن
to go on a picnic U بگردش دسته جمعی رفتن درسوردانگی شرکت کردن
to call a meeting of the board of directors U برای شرکت در جلسه هیئت مدیره احضار کردن
to mind somebody [something] U اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
business group U شرکت سهامی [شرکت]
body corporate U شرکت شرکت سهامی
army component U نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات یکان زمینی شرکت کننده در عملیات مشترک قسمت زمینی
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
subscribed U تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribes U تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribing U تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribe U تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
play off U درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
flavourings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization U خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavouring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
to prescribe something [legal provision] U چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
prejudge U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged U تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
introduced U بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
introduces U بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
introducing U بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
introduce U بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
to tarnish something [image, status, reputation, ...] U چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
refer U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pull off something [contract, job etc.] U چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
fraise U نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to pirate something U چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
referred U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
premeditate U قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
refers U توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
set loose <idiom> U رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
component command U قرارگاه نیروی شرکت کننده درعملیات فرماندهی نیروی مسلح شرکت کننده درعملیات
quantified U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon U روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to instigate something U چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
quantifying U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
cession U صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantifies U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
valuate U ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
denounces U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce U علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
minds U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
references U توجه کردن یا کار کردن با چیزی
mind U فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
reference U توجه کردن یا کار کردن با چیزی
briefed U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
beck U باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
briefest U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to beg for a thing U چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
briefer U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to cut something U چیزی را کم کردن
to cut back [on] something U چیزی را کم کردن
to throw something overboard U چیزی را ول کردن
defrost U یخ چیزی را اب کردن
defrosts U یخ چیزی را اب کردن
to cut down [on] something U چیزی را کم کردن
defrosting U یخ چیزی را اب کردن
defrosted U یخ چیزی را اب کردن
make something do U با چیزی تا کردن
make do with something U با چیزی تا کردن
to reason out something U چیزی را حل کردن
to smell at something U چیزی را بو کردن
fills U پر کردن چیزی
to work out something U چیزی را حل کردن
deducts U کم کردن چیزی از کل
deducting U کم کردن چیزی از کل
deduct U کم کردن چیزی از کل
fill U پر کردن چیزی
deducted U کم کردن چیزی از کل
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to demonstrate against something U بر ضد چیزی تظاهرات کردن
to ensure something U مراقبت کردن در [چیزی]
to ensure something U تضمین کردن [چیزی]
craving [for something] U هوس [چیزی را] کردن
palletize U چیزی را حمل کردن
To give the meaning of something . to interpret something . U چیزی را معنی کردن
hurtled U با چیزی تصادف کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com