English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
vulnerability U در معرض تلفات بودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
susceptibility U در معرض خطر بودن
subjected U تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjecting U تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjects U تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subject U تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
to leave yourself open to the charge of lacking seriousness U خود را در معرض اتهام فاقد جدیت بودن گذاشتن
expose to rays U در معرض اشعه قرار دادن در معرض نور گذاشتن
to be exposed to a constant stream of something U در معرض چیزی به طور مداوم بودن [بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
mortality U تلفات
fatality U تلفات
fatalities U تلفات
victims U تلفات
losses U تلفات
total loss U تلفات کل
casualties U تلفات
loss U تلفات
victim U تلفات
casualty U تلفات
treble our casualties U سه برابر تلفات ما
lethal area U منطقه تلفات
suffer U تلفات دیدن
suffers U تلفات دیدن
insulation power factor U زاویه ی تلفات
kill factor U ضریب تلفات
suffered U تلفات دیدن
total losses U کل تلفات ابی
mortality factor U ضریب تلفات
mass casualties U تلفات زیاد
the losses of the army U تلفات ارتش
loss U تلفات ضایعات
battle casualty U تلفات جنگی
casualties U تلفات و ضایعات
low loss cable U کابل با تلفات کم
corona losses U تلفات کورونا
tip loss U تلفات نوک
casualty radius U شعاع تلفات
casualty U تلفات و ضایعات
magnetic hystersis loss U تلفات هیسترزیس
low loss construction U ساختمان کم تلفات
low loss coil U بوبین با تلفات کم
exposed to U در معرض
susceptible U در معرض
interphase transformer loss U تلفات پیچک صنعتی
mass casualties U تلفات و ضایعات شدید
eddy current losses U تلفات جریان گردابی
absorption losses U تلفات ناشی از جذب
no load loss U تلف یا تلفات بی باری
casualty radius U شعاع تولید تلفات
kill probability U احتمال واردکردن تلفات
loss appraisal U قبول تلفات در جنگ
loss replacement U جایگزینی تلفات و ضایعات
low loss capacitor U خازن با تلفات دی الکتریک کم
low loss ceramics U سرامیک با تلفات دی الکتریکی کم
on risk U در معرض خطر
display U در معرض نمایش
exposure U در معرض نهادن
displayed U در معرض نمایش
exposures U در معرض نهادن
displaying U در معرض نمایش
displays U در معرض نمایش
weather U در معرض هواگذاشتن
subjected to danger U در معرض خطر
touch and go U در معرض خطر
liable to danger U در معرض خطر
weathers U در معرض هواگذاشتن
weathered U در معرض هواگذاشتن
stigmatic U در معرض تهمت
open to attack U در معرض حمله
exposed U در معرض نهادن
on view U در معرض نمایش
stigmatist U در معرض تهمت
on sight U در معرض دید
loss U تلفات جنگی ضایعات رزمی
casualty agent U عامل ایجاد تلفات و ضایعات
toll U تعداد تلفات جنگی ضایعه
gear friction losses U تلفات اصطکاکی جعبه دنده
to take toll of any one U تلفات زیادبرکسی وارد اوردن
tolls U تعداد تلفات جنگی ضایعه
inflict casualty U تلفات وارد کردن بدشمن
escaped water U تلفات اب هنگام بهره برداری
tolling U تعداد تلفات جنگی ضایعه
the army lost heavily U ارتش تلفات سنگین داد
subjected U در معرض قرار دادن
subject U در معرض قرار دادن
subjects U در معرض قرار دادن
put up for sale U به معرض فروش گذاشتن
subjecting U در معرض قرار دادن
to put to the issue U در معرض داوری گذاشتن
critically endangered species U گونه در معرض خطر
disposal U در معرض دید قرارگرفتن
endangering U در معرض خطر گذاشتن
endangers U در معرض خطر گذاشتن
insectile U در معرض هجوم حشرات
insolate U در معرض افتاب گذاشتن
vulnerable U درمعرض اسیب در معرض
endanger U در معرض خطر گذاشتن
endangered U در معرض خطر گذاشتن
lee shore U ساحل در معرض باد
underexpose U کمتر از حد لزوم در معرض
kill U تلفات منفجر کردن از بین بردن
kills U تلفات منفجر کردن از بین بردن
dielectric loss factor meter U دستگاه اندازه گیری ضریب تلفات
inflict U وارد اوردن زدن تلفات و خسارات
inflicts U وارد اوردن زدن تلفات و خسارات
inflicting U وارد اوردن زدن تلفات و خسارات
inflicted U وارد اوردن زدن تلفات و خسارات
hazards U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
exposed U در معرض دید جناح باز
hazard U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
he is liable to become sick U در معرض ناخوش شدن است
hazarded U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
actuble U قابل به معرض نمایش گذاردن
hazarding U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
criminate U در معرض اتهام قرار دادن
thermal exposure U در معرض حرارت قرار گرفتن
to be vulnerable [exposed] to criticism U خود را در معرض انتقاد گذاشتن
on sale U در معرض فروش گذاشته شده
to weather something U چیزی را در معرض [ آب و] هوا گذاشتن
radio detection U در معرض اکتشاف به وسیله بی سیم
to weather something in winter U چیزی را در معرض [ آب و] هوای زمستانی گذاشتن
allowance for anticipated U سهمیه مجاز تلفات پیش بینی شده اماد
ret U در معرض رطوبت قرار دادن خیس کردن
unwarned exposed U یکانهایی که در معرض غافلگیری تک اتمی قرار می گیرند
unwarned exposed U به طور غیر منتظره در معرض تک قرار گرفتن
decimate U از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimated U از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
Vistory was dearly bought . U پیروزی بقیمت گرانی بدست آمد ( تلفات جانی فراوان )
decimates U از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimating U از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
exposing U در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
exposures U در معرض دید قرار گرفتن فاهر شدن فهور
exposes U در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
exposure U در معرض دید قرار گرفتن فاهر شدن فهور
expose U در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
spray attack U پخش مواد شیمیایی وبیولوژیکی از راه هوا برای تولید تلفات
overexpose U بیش از اندازه لازم در معرض نورو غیره قرار دادن
restricted propellant U سوخت جامد که تنها قسمتی از سطح ان در معرض احتراق قرار دارد
flag U ترتیب کدها در شبکه ارسال بسته برای معرض شروع و خاتمه یک فریم داده
flags U ترتیب کدها در شبکه ارسال بسته برای معرض شروع و خاتمه یک فریم داده
casualty board U تابلوی نمودار ضایعات یکان تابلوی تلفات
casualty attack U تک غافلگیری که به منظورتولید تلفات انجام میشود تک غافلگیری ش م ر
burned U کلمه رمز برای تعیین اینکه عامل مخفی اطلاعاتی در معرض کشف قرار گرفته یا قابلیت اعتمادبه او کم شده است
tally ho U در رهگیری هوایی یعنی هدف را دیدم یا هدف در معرض دید من است
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . U مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate U سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views U د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
outnumbered U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbering U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind U مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
corresponded U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind U دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumber U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job <idiom> U مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
correspond U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
fittest U شایسته بودن برای مناسب بودن
fits U شایسته بودن برای مناسب بودن
to be hard put to it U درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
to be in a habit U دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
lurking U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fit U شایسته بودن برای مناسب بودن
reasonableness U موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurked U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurks U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belongs U مال کسی بودن وابسته بودن
to look out U اماده بودن گوش بزنگ بودن
To be on top of ones job . U بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
belong U مال کسی بودن وابسته بودن
look out U منتظر بودن گوش به زنگ بودن
validity of the credit U معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
belonged U مال کسی بودن وابسته بودن
kill area U منطقه خطر منطقه تلفات
loss angle U زاویه تلف زاویه تلفات
monitored U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor U رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
wanted U فاقد بودن محتاج بودن
agrees U متفق بودن همرای بودن
resides U ساکن بودن مقیم بودن
agree U متفق بودن همرای بودن
ablest U لایق بودن مناسب بودن
disagree U مخالف بودن ناسازگار بودن
abler U لایق بودن مناسب بودن
slouch U خمیده بودن اویخته بودن
slouched U خمیده بودن اویخته بودن
to be due U مقرر بودن [موعد بودن]
disagreed U مخالف بودن ناسازگار بودن
owes U مدیون بودن مرهون بودن
slouching U خمیده بودن اویخته بودن
slouches U خمیده بودن اویخته بودن
resided U ساکن بودن مقیم بودن
consisting U شامل بودن عبارت بودن از
consisted U شامل بودن عبارت بودن از
consist U شامل بودن عبارت بودن از
appertain U مربوط بودن متعلق بودن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com