English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
intromit U دخالت کردن مزاحم شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to strike in U دخالت کردن
intervenes U دخالت کردن
take part U دخالت کردن
admix U دخالت کردن
participated U دخالت کردن
participates U دخالت کردن
intervene U دخالت کردن
interferes U دخالت کردن
intervened U دخالت کردن
interfered U دخالت کردن
to have a finger in the pie U دخالت کردن
interfere U دخالت کردن
participate U دخالت کردن
take part U دخالت یا شرکت کردن
to step in U دخالت کردن توامدن
come between <idiom> U درروابط دونفر دخالت کردن
to have a finger in every pie U درهمه کاری دخالت کردن
disturb U مشوب کردن مزاحم شدن
separation of interfering substances U جدا کردن اجسام مزاحم
annoy U تحریک کردن مزاحم شدن
disturbs U مشوب کردن مزاحم شدن
annoyed U تحریک کردن مزاحم شدن
annoys U تحریک کردن مزاحم شدن
mediacy U دخالت
interventions U دخالت
intervention U دخالت
interference U دخالت
enfants terribles U مزاحم
a pain in the neck <idiom> U مزاحم
tiresome U مزاحم
leeches U مزاحم
enfant terrible U مزاحم
plaguer U مزاحم
importunate U مزاحم
troublemaker U مزاحم
troublemakers U مزاحم
leech U مزاحم
bothersome U مزاحم
worrisome U مزاحم
troubler U مزاحم
troublous U مزاحم
obtruder U مزاحم
obtrusive U مزاحم
intruder U مزاحم
interfering U مزاحم
intruders U مزاحم
interferential U وابسته به دخالت
handing U دخالت کمک
hand U دخالت کمک
meddle U دخالت بیجاکردن
meddled U دخالت بیجاکردن
meddles U دخالت بیجاکردن
meddlesomeness U دخالت بیجا
meddling U دخالت بیجا
to chop in U دخالت درگفتگوکردن
buttonhole U مزاحم شدن
interferes U مزاحم شدن
molesting U مزاحم شدن
buttonholing U مزاحم شدن
buttonholes U مزاحم شدن
interference wave U موج مزاحم
interfered U مزاحم شدن
molested U مزاحم شدن
buttonholed U مزاحم شدن
molests U مزاحم شدن
interference field U میدان مزاحم
molest U مزاحم شدن
obtrudes U مزاحم شدن
perturb U مزاحم شدن
parastic drag U پسای مزاحم
parasitic current U جریان مزاحم
background noise U اصوات مزاحم
obtruding U مزاحم شدن
to be a pain in the neck U مزاحم بودن
burdensome tax U مالیات مزاحم
profile drag U پسای مزاحم
interfere U مزاحم شدن
obtruded U مزاحم شدن
cumber U مزاحم شدن
interference current U جریان مزاحم
obtrude U مزاحم شدن
exchange intervention U دخالت در بازار ارز
interposition U دخالت میانه گیری
wink at <idiom> U اجازه دخالت ندادن
stridently U دارای صدای مزاحم
mush U صدای مزاحم پارازیت
pesky U زحمت دهنده مزاحم
strident U دارای صدای مزاحم
parasites U صدای مزاحم پارازیت
parasite U صدای مزاحم پارازیت
varment U انسان یاحیوان مزاحم
She keep son bothering me . U مرتب مزاحم من است
combrous U صعب الوصول مزاحم
varmint U انسان یاحیوان مزاحم
knocker U ادم خرده گیر مزاحم
potter U دیگ ساز مزاحم شدن
knockers U ادم خرده گیر مزاحم
bete noire U ادم مزاحم وغیرقابل تحمل
potters U دیگ ساز مزاحم شدن
gadfly U ادم مردم ازار مزاحم
dehum U از بین بردن صدای مزاحم
hen hussy U مردیکه زیادبکارهای زنانه وخانگی دخالت میکند
high frequency interference U تداخل امواج فرکانس بالا سیگنال مزاحم
She's got a finger in every pie. U او [زن] توی همه چیز دخالت می کند. [رفتار ناپسند]
but for income U قسمتی از درامد که به علت دخالت عامل بخصوصی عایدشده
automation U استفاده از ماشین هایی که دخالت افراد در آن بسیار کم است
telesthesia U احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه
to wear out one; U از زیاد ماندن درجایی مزاحم صاحب خانه شدن
supervening impossibility of performance U غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
frustrations U غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
frustration U غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
back-seat drivers U مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
back-seat driver U مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
summary conviction U حکم محکومیت صادره ازدادگاه بخش بدون دخالت هیات منصفه
classical economics U نظرپیروان ان عدم دخالت دولت در امور اقتصادی است وپیروان ان را اقتصادیون کلاسیک گویند
Big Brother U دولت یا هر سازمانی که در امور خصوصی و داخلی مردم دخالت و جاسوسی کند و آنها را سختمهار نماید
pluralism U عقیده مبتنی برلزوم دخالت کلی و عملی موسسات و مجامع غیر دولتی در امر اداره مملکت
concertina fold U قسمت دیگر به جهت مخالف تاکاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار بگیرد و به دخالت کاربر نیازی نباشد
speech scrambling U نفوذ در شبکه مکالماتی دخالت در شبکه صوتی و به هم زدن ان
to obtrude up U سر زده نزد کسی امدن مزاحم کسی شدن
spurious signal U علایم مخابراتی مزاحم خارجی در یک دستگاه مخابراتی
frustrated contract U قراردادی که اجرای ان به دلیل دخالت وقایع غیر مترقبه غیر مممکن شده است قراردادعقیم شده
fold U یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
accordion fold U یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
folds U یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
folded U یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
blacks U وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
blackest U وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
blacker U وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
blacked U وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
black U وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
He has no business to interfere. U بیخود می کند دخالت می کند
mechanicalism U عقیده به دخالت عمل مکانیکی در کیفیات فاهر و طبیعی عمل مکانیکی
totalitarianism U سیستم حکومتی که در جمیع شئون زندگی فردی افراد یک ملت دخالت کرده ان را تابع برنامه کلی دولت می سازدکه این برنامه ممکن است درجهت منافع یک فرد یا یک گروه یا یک طبقه و یا کل اجتماع تنظیم شده باشد
to intrude upon a person U مخل اسایش کسی شدن مزاحم کسی شدن
ostensible U شریک فاهری در CL کسی را گویند که اسمش در ضمن اسم شرکتی اعلام شود و یا عملا" در اداره ان دخالت کند که در این حالت مشئوولیت او در برابر کسانی که به ایت اعتبار او را شریک پنداشته اند درست مانند شرکاواقعی است هر چند که درواقع سهمی نداشته باشد
walras law U براساس این قانون در تعادل عمومی بازارها با دخالت بازار پول چنانچه تعدادی بازار کالا درحالت تعادل قرارداشته باشنددر این صورت بازار بعدی که میتواند بازار پول باشد نیز درحالت تعادل قرار خواهدداشت
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
woos U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringes U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
point U اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
to use effort U کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
woo U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
crosser U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
to wipe out U پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
cross U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringing U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringe U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstand U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilised U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com