Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
adventitious property
U
دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
halted
U
وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
halts
U
وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
halt
U
وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
economizing
U
صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment
U
توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
immodestly
U
بطورغیر محجوب
eccentrically
U
بطورغیر معمول
officiously
U
بطورغیر رسمی
for fun
U
بطورغیر جدی
macro
U
بطورغیر عادی
irrationally
U
بطورغیر منطقی
involuntarily
U
بطورغیر ارادی یا غیر عمدی
gerrymander
U
بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
he inherited a large fortune
U
دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
dasd
U
Device Storage DirectAccess اسباب حافظه بادستیابی مستقیم دستگاه انباره دستیابی مستقیم
direct admission
U
مراجعه مستقیم به بهداری پذیرش یامراجعه مستقیم بیماران
financed
U
رسته دارایی دارایی
finance
U
رسته دارایی دارایی
financing
U
رسته دارایی دارایی
finances
U
رسته دارایی دارایی
basic
U
روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
basics
U
روش به هنگام سازی و بازیابی مستقیم بلاک داده مشخص که در یک وسیله با دستیالی مستقیم ذخیره شده است
direct
U
مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
direct exchange
U
تعویض مستقیم مبادله مستقیم قطعات
directed
U
مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
directs
U
مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
cost fraction
U
نتیجه مستقیم هزینههای مستقیم تولید یا خدمت به تعداد واحدهای تولید شده یاکمیت خدمات
direct command
U
فرماندهی مستقیم فرماندهی بلاواسطه تیراندازی به روش فرمان مستقیم
not to mention
<conj.>
U
چه برسد به
let alone
<idiom>
U
چه برسد به
much less
U
چه برسد به
never mind
U
چه برسد به
fee tail
U
برسد
and certainly not
<conj.>
U
چه برسد به
to say nothing of
<conj.>
U
چه برسد به
not to speak of
<conj.>
U
چه برسد به
let
[leave]
alone
<conj.>
U
چه برسد به
still less
U
چه برسد به
elicitation
U
کسب اطلاعات غیر مستقیم بازجویی غیر مستقیم
direct fire sights
U
زاویه یا بهای تیر مستقیم دوربینهای تیر مستقیم
Heaven help him this time.
U
خدابدادش برسد
attentions
U
برسد به دست
attention
U
برسد به دست
direct dyes
U
رنگینه های مستقیم
[که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
Let her attend to her work .
U
بگذار بکارش برسد
multimillionaire
U
میلیونری که ثروتش بچندمیلیون برسد
It must be put up to the prime minister .
U
باید بعرض نخست وزیر برسد
finallist
U
کسی که درمسابقه به مرحله نهایی برسد
iterative process
U
فرآیندی که تکرار میشود تا به شرطی برسد
render
U
گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
his days
U
عمرش نزدیک است به پایان برسد
would be
U
کسیکه دلش میخواهد بمقامی برسد
would-be
U
کسیکه دلش میخواهد بمقامی برسد
rendered
U
گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
renders
U
گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
He's due to arrive at ten.
U
او
[مرد]
قرار است ساعت ده برسد.
Wait up!
U
صبر بکن!
[تا کسی بیاید یا برسد]
to be long in coming
U
خیلی طولش میدهد تا بیاید
[برسد]
to be a long time in the coming
U
خیلی طولش میدهد تا بیاید
[برسد]
to let it get to that point
U
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
lip
U
ضربهای که به لبه سوراخ گلف برسد و در ان نیفتد
truncation
U
حذف رقم یک عدد تا به یک طول مشخص برسد
We were afraid lest she should get here too late .
ترسیده بودیم که مبادا دیر اینجا برسد.
direct access storage device
U
اسباب حافظه با دستیابی مستقیم دستگاه با ذخیره دستیابی تصادفی دستگاه انباره دستیابی مستقیم
He cannot sit up, much less walk
[ to say nothing of walking]
.
U
او
[مرد]
نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
the sands are running out
U
مدت ضرب الاجل نزدیک است بپایان برسد
bridged
U
تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridge
U
تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridges
U
تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
wait up for
<idiom>
U
به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
It is due to be signed this afternoon .
قرار است امروز بعد از ظهر به ا مضاء برسد .
Method to my madness
<idiom>
U
هدفی که شخصی دارد هر چند دیوانه وار به نظر برسد
necessary line
U
خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
perfectionists
U
کسیکه معتقر است که انسان میتواند در اخلاق یا دیانت بحدکمال برسد
perfectionist
U
کسیکه معتقر است که انسان میتواند در اخلاق یا دیانت بحدکمال برسد
asset
U
دارایی
means
U
دارایی
pursing
U
دارایی
estates
U
دارایی
portfolios
U
دارایی
portfolio
U
دارایی
property
U
دارایی
purses
U
دارایی
financing
U
دارایی
finance
U
دارایی
pursed
U
دارایی
purse
U
دارایی
finances
U
دارایی
financed
U
دارایی
holding
U
دارایی
fortune
U
دارایی
estate
U
دارایی
possession
U
دارایی
wealth
U
دارایی
fortunes
U
دارایی
money bag
U
دارایی دولت
assets and equities
U
دارایی ودیون
circulating asset
U
دارایی جاری
ministry of f.
U
وزارت دارایی
liabilities and assets
U
بدهی و دارایی
inventory
U
دفتر دارایی
installation property
U
دارایی قسمت
current assets
U
دارایی جاری
Chancellors of the Exchequer
U
وزیر دارایی
circulating asset
U
دارایی در گردش
cham cell or of the e.
U
وزیر دارایی
finance ministry
U
وزارت دارایی
Chancellor of the Exchequer
U
وزیر دارایی
capital goods
U
دارایی ثابت
finance office
U
اداره دارایی
finance officer
U
افسر دارایی
financial agency
U
اداره دارایی
weals
U
ثروت دارایی
hab
U
داشتن دارایی
weal
U
ثروت دارایی
hereditament
U
دارایی غیرمنقول
possession
U
دارایی متصرفات
current asset
U
دارایی جاری
thing
U
اسباب دارایی
property tax
U
مالیات دارایی
assets
U
مایملک دارایی
personal state
U
دارایی منقول
equity
U
دارایی شرکاء
to take an inventory of
U
صورت دارایی
equities
U
دارایی شرکاء
the furniture of ones pocket
U
دارایی جیب
personalty
U
دارایی شخصی
fortunes
U
دارایی ثروت
temporality
U
دارایی دینوی
personal chattels
U
دارایی منقول
intendant
U
پیشکار دارایی
fortune
U
دارایی ثروت
private property
U
دارایی شخصی
assembly line
U
دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
assembly lines
U
دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
final setting time
U
مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
padding
U
حرف یا رقم افزوده برای پر کردن رشته یا بسته تا به طور مورد نظر برسد.
pad character
U
حرف اضافی افزوده شده به رشته یا بسته یا فایل تا به اندازه مورد نظر برسد
reentry vehicle
U
مدول یا قسمتی از سفینه فضایی که مجددا بایستی ازجو عبور کند تا به زمین برسد
finance
U
قسمت مالی یا دارایی
holding
U
دراختیار داشتن دارایی
dedicated assets
U
دارایی وقف شده
disinvestment
U
خرج دارایی بی چیزی
capital account
U
حساب دارایی وسرمایه
financing
U
قسمت مالی یا دارایی
finances
U
قسمت مالی یا دارایی
draw up inventory
U
تنظیم صورت دارایی
church warden
U
متصدی دارایی کلیسا
to come into a property
U
دارایی را بدست اوردن
financed
U
قسمت مالی یا دارایی
belonging
U
متعلقات واموال دارایی
hereditaments
U
دارایی غیر منقول
private property
U
دارایی شخصی بلامعارض
property book
U
دفتر دارایی یکان
jointure
U
دارایی مشترک زن و شوهر
hotch
U
سرجمع کردن دارایی
paraphernal
U
وابسته به دارایی شخصی زن
personal property
U
دارایی شخصی منقول
personal chattels
U
دارایی شخصی منقول
real property
U
دارایی غیر منقول
real account
U
حساب دارایی غیرمنقول
inventory
U
صورت دارایی موجودی
immovable
U
دارایی غیر منقول
installation property book
U
دفتر دارایی قسمت یا یکان
impropriator
U
تفریط کننده دارایی کلیسا
chattel
U
مال منقول دارایی شخصی
The ministry of economic affairs and finance
U
وزارت امور اقتصاد و دارایی
assets
U
ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
to sell up a debtor
U
دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
inventorial
U
مربوط به دفتر دارایی فهرستی
inventory reconciliation
U
تطابق موجودی با دارایی یکان
appreciations
U
افزایش ارزش دارایی و موجودی
appreciation
U
افزایش ارزش دارایی و موجودی
benefical owner of an estate
U
مالک بهره برداریک دارایی
heir in tail
U
وارث دارایی حبس شده
contents of a vessel
U
دارایی یامحتویات فرف مظروف
realty
U
دارایی غیر منقول ملک
state of in her itance
U
ملک یا دارایی قابل توارث
realty
U
دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
finances
U
علم دارایی تهیه پول کردن
financed
U
علم دارایی تهیه پول کردن
all that property
U
تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
capitalization unit
U
هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
heirloom
U
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
finance
U
علم دارایی تهیه پول کردن
jus mariti
U
حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
i parted from
U
تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
financing
U
علم دارایی تهیه پول کردن
heirlooms
U
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
sell up a debtor
U
دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
hotchpot
U
سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
capital assets
U
دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
to make a f.
U
دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
insured
U
کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
chancery
U
مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
capitalized expense
U
در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
impropriation
U
دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
echoes
U
هر حرفی که به ترمینال برسد برگردانده میشود و صحت آن بررسی مجدد میشود
echoing
U
هر حرفی که به ترمینال برسد برگردانده میشود و صحت آن بررسی مجدد میشود
linear
U
روش جستجو که هر عنصریت را با کلید جستجو مقایسه میکند تا به جواب برسد.
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com